روز چهارم:

به امامزاده زواره رسیدیم. متولی دعوتمان کرد به چای تازه دم. اجابت کرده و در اتاقش مهمان شدیم. مدعی بود این امامزاده بسیار پر شکوه تر از امامزاده سید عباس کاشان بوده، چرا که این منطقه تا چهل سال پیش آبادی های بسیار داشته است. اما بواسطه کم آبی و خشکسالی امروزه دیگر اثری از آنها نیست و شاید یک خانوار بیشتر جمعیت ندارد، در نتیجه این امامزاده کم رونق شده است. زواره و این امامزاده تا قرن ها دروازه ورود کاروانها به کویر بوده است. هم آب فراوان داشته و هم پای کویر بوده است. اساسا زواره به معنای کنار دریا نیز گفته اند، و این زمانی ست که دق سرخ آب داشته است. کاروانیان اگر قصد تهران و شمال ایران را داشتند از زواره وارد کویر شده و از ورامین خارج میشدند. میشود عزمت زواره و تکیه و مساجدش را با این توصیف درک کرد و فهمید،
متولی از بی آبی منطقه گفت و با یک حسرت عمیقی به گوشه فرشی که روی آن نشسته بودیم نگاه کرد و گفت: «لعنت به ما، خودمان را عرض میکنم، که خدا از ما نگذرد»، با چاه های آب همه آبی که بود را کشیدیم و خشکاندیم. زمانی این منطقه نمی‌توانست مردگان خود را دفن کند، چرا که به آب میخورد و امروزه دیگر روستاهای دور و نزدیک منطقه وجود ندارند چرا که آب نیست!
ابتدای سفر، عده ای از دوستان پر برکتی این سفر را چون سفرهای گذشته، دعا کردند و آیا پر برکت تر میتوان بود این که همه ما حساس به خطر « آب نیست» شویم!؟
در طول قرن ها مردمان زیسته در فلات ایران، به اندازه هشتاد درصد فاصله کره زمین تا ماه در دل زمین قنات کنده اند،تا آب باشد تا زندگی باشد تا هویت من، هویت سرزمین باشد. هر قنات تا چهل سال کشیدنش طول می‌کشیده است!! شما این چهل را ضرب در هشتاد درصد فاصله زمین تا ماه کنید تا ببینید چه تعداد مردم و چه زمانی، صرف اینکار شده است. اگر آب نباشد مثل همین دهها روستایی که دیگر نیستند، هویت ما، هویت سرزمینی ما نیز نیست خواهد شد. ما ، همین ماهایی که مانده ایم، این ما «بجا ماندگان» در سرزمین هستیم که هویت فردا یا نیستی آن را رقم خواهیم زد. هویت و زبان و فرهنگ و زندگی فلات ایران به آب گره خورده است و این خطر بی آبی، خطر هویتی ما هم هست. این نبود آبادی های اینک ویران چشم انداز آینده ما «بجا ماندگان » در سرزمین است، اگر بی آبی را جدی نگیریم. ما هم مجبور به مهاجرت از سرزمین و هویت مان خواهیم شد.
در کتاب خاطرات زید آبادی، می‌توان جلال و شکوه و آبادانی روستایی را پس از ورود موتور آب و حفر چاه ها و پسته کاری و ... دید، اما تاریخ نشان داد، موتور آب، قاتل سرزمین بود.( کتاب از سرد و گرم روزگار) و قنات به عنوان رگ و پی این سرزمین را خشکاند.

حسرت و نگاه غمگین مرد متولی امام‌زاده، از خشکسالی و بی آبی شبیه پدری بود که ده فرزندش را به خانه دعوت کرده تا بخاری جدیدی که برای منزل خریده را نشانش دهد و صبح که بیدار شده، همه فرزندان را مرده در بستر خود آرام یافته است.
هویت ما یعنی آب.
@parrchenan