من و انگشترم
که همانا می خواستم با استفاده از عکس گرفتن از گل های ریز و زیبایی که در طول مسیر می بینم و با معیار قرار دادن انگشترم بتوانم در عین زیبایی اندازه واقعی آنها را هم نمایان کنم. تا ببنید که چگونه با دیدن گلی چنین کوچک اشک در گوشه چشمان کوهنورد حلقه می کند، چگونه این چنین ریزی انرژی بزرگی بر کوهنوردان و طبیعت دوستان می دهد. چندین برنامه که جلو رفت دیدم که تونایی وسعت بخشیدن به کار را دارم و می توانم با استفاده از چندین عکس دیگر پیرامون انگشتر و جایی که حس و حالی داشتم مجموعه ای به نام من و انگشترم را تهیه کنم و در پرچنان این نمایشگاه دائمی خودم و با بازدید کنندگان محدود و بی ادعایش قرار دهم.
یکی از خصلت های بنده آن است که زیاد پیرامون این مد ،آن از مد افتاده نیستم. انگشتری را هم که انتخاب کرده بودم ، انگشتری سنتی و عقیق بود که به نظر من در زیر نور آفتاب زیبایی منحصر به فردی پیدا می کرد.
در یکی از جاهایی که به شدت جذبم می کرد. هنگام تشهد پایانی نماز ظهر و عصر در مسجد قبا که نزدیک محل کارم بود است.
نور زمستانی آفتاب که مایل بر مسجد می تابید نورپردازیی ویژه ای بر فضا ایجاد می کرد. چراغهای کم نور مسجد وجود این نور را برجسته می کرد.نور بر دستانم می خورد و انگشتر به زیبا ترین حالت خود در می آمد و تمام حواسم را می ربود.
شاید تا قبل از انتخابات این نوشته ها بویی از ریا و ریا کاری می داد ولی اکنون نوشتن بر روی چنین موضعاتی شاید معنای جهالت و ... بدهد. در هر حال بازی دو سر باختی است که تنها به دلیل دلی انجام می دهم.
هی امروز و فردا می کردم که این عکس را در آن مسجد بی اندازم که خوب کار زیاد بود و من نتوانستم. تا به این چند ماه بر خورد کرد و من اکنون حس و حالم را بر آن انگشتر از دست داده ام. دیگر معیاری برای اندازه گلهای کوچگی که در کوهستانها می بینم ندارم. اکنون در کنار روشویی به کناری افتاده است. جایی که ممکن است هر آن برایش اتفاقی پیش بیاید و گم بشود اما من هر روز و هر روز که می بینم هنوز دلم نمی آید آن را برداشته وحتی نه بر انگشت بزنم که در جای مطمئنی به عنوان خاطره قرار دهم.
این یک ماه چنان طوفانی در من و امثال بنده شروع کرده است که هیچ هوا شناس نخبه ای در درونم پایان آن را نمی تواند پیش بینی کند. به قول شاملو تنها طوفان کودکان ناهمگون میزاید. امید آنکه کودک متولد شده از اندیشیدنم ناهمگون نباشد.
*CD تصویری سخنرانی دکتر سروش پیرامون مولوی و سخنرانی داریوش آشوری پیرامون رندی حافظ با نام قیامت گاه عشق را در این چند روز به تماشا نشستم.همچنان معتقدم که روشنفکر دینی چون سروش یک سرو گردن از تمام روشنفکران عرفی چون آشوری بالا تر است.
این سخنرانی 45 دقیقه ای به دنبال زیر و زبر کردن است. در چنین طوفانی زیر و زبر شدن به دست مولوی دیدنی باید باشد.
از آخرین پست فقط باش این تک گویی بر دلم نشست که متناسب با موضوع این پستم بود:
تا آمد تشنگی را به یاد آورد، زندگی را از یاد برد!
ماهی بیرون از آب ...
دچار باید بود






