من و انگشترم

   در بهار امسال پروژه ای ویژه داشتم

که همانا می خواستم با استفاده از عکس گرفتن از گل های ریز و زیبایی که در طول مسیر می بینم و با معیار قرار دادن انگشترم بتوانم در عین زیبایی اندازه واقعی آنها را هم نمایان کنم. تا  ببنید که چگونه با دیدن گلی چنین کوچک اشک در گوشه چشمان کوهنورد حلقه می کند، چگونه این چنین ریزی انرژی بزرگی بر کوهنوردان و طبیعت دوستان می دهد. چندین برنامه که جلو رفت دیدم که تونایی وسعت بخشیدن به کار را دارم و می توانم با استفاده از چندین عکس دیگر  پیرامون انگشتر و جایی که حس و حالی داشتم مجموعه ای به نام من و انگشترم را تهیه کنم و در پرچنان این نمایشگاه دائمی خودم و با بازدید کنندگان محدود و بی ادعایش قرار دهم.

یکی از خصلت های بنده آن است که زیاد پیرامون این مد ،آن از مد افتاده نیستم. انگشتری را هم که انتخاب کرده بودم ، انگشتری سنتی و عقیق بود که به نظر من در زیر نور آفتاب زیبایی منحصر به فردی پیدا می کرد.

در یکی از جاهایی که به شدت جذبم می کرد. هنگام تشهد پایانی نماز  ظهر و عصر در مسجد قبا که نزدیک محل کارم بود است.

نور زمستانی آفتاب که مایل بر مسجد می تابید نورپردازیی ویژه ای بر فضا ایجاد می کرد. چراغهای کم نور مسجد وجود این نور را برجسته می کرد.نور بر دستانم می خورد و انگشتر به زیبا ترین حالت خود در می آمد و تمام حواسم را می ربود.

شاید تا قبل از انتخابات این نوشته ها بویی از ریا و ریا کاری می داد ولی اکنون نوشتن بر روی چنین موضعاتی شاید معنای جهالت و ... بدهد. در هر حال بازی دو سر باختی است که تنها به دلیل دلی انجام می دهم.

هی امروز و فردا می کردم  که این عکس را در آن مسجد بی اندازم که خوب کار زیاد بود و من نتوانستم. تا به این چند ماه بر خورد کرد و من اکنون حس و حالم را بر آن انگشتر از دست داده ام. دیگر معیاری برای اندازه گلهای کوچگی که در کوهستانها می بینم ندارم. اکنون در کنار روشویی به کناری افتاده است. جایی که ممکن است هر آن برایش اتفاقی پیش بیاید و گم بشود اما من هر  روز و هر روز که می بینم هنوز دلم نمی آید آن را برداشته وحتی نه بر انگشت بزنم که در جای مطمئنی به عنوان خاطره قرار دهم.

این یک ماه چنان طوفانی در من و امثال بنده شروع کرده است که هیچ هوا شناس نخبه ای در درونم پایان آن را نمی تواند پیش بینی کند. به قول شاملو تنها طوفان کودکان ناهمگون میزاید. امید آنکه کودک متولد شده از اندیشیدنم ناهمگون نباشد.

*CD تصویری سخنرانی  دکتر سروش پیرامون مولوی و سخنرانی داریوش آشوری پیرامون رندی حافظ با نام قیامت گاه عشق را در این چند روز به تماشا نشستم.همچنان معتقدم که روشنفکر دینی چون سروش یک سرو گردن از تمام روشنفکران عرفی چون آشوری  بالا تر است.

این سخنرانی 45 دقیقه ای به دنبال زیر و زبر کردن است. در چنین طوفانی زیر و زبر شدن به دست مولوی دیدنی باید باشد.

 

 

 

 P1100092.JPG

 

 P1100090.JPG

 

 P1090999.JPG

 

 

 P1090982.JPG

 

 

 P1090980.JPG

 

 

 P1100094.JPG

 

 P1090978.JPG

 

 

 

 

 P1100091.JPG

 

 

 

از آخرین پست فقط باش این تک گویی بر دلم نشست که متناسب با موضوع این پستم بود:

تا آمد تشنگی را به یاد آورد، زندگی را از یاد برد!

ماهی بیرون از آب ...

دچار باید بود

کپی پیس

 

 

وطن، وطن است.

برای همه

همه

همه

 

نماز

 در تحقیقی که برای یکی از درسهای این ترمم انجام دادم ،پیرامون  دین گریزی جوانان ،تحقیقات جامعی از محققان بزرگ جامعه شناس ایران یافتم

گزیده هایی از آن تحقیق ها را در اینجا می آورم:

رجب زاده در پژوهش دانشگاه دین و سیاست نشان داده است که با افزایش گرایش دانشجویان به علم گرایش آن ها به دین سست تر و باورهای آنها به مرجعیت روحانیت و مناسک دینی کاهش می یابد( ص 99 همان)

دین در جوامع از منزلت بالایی بر خوردار بوده است و به نوعی چرخ زندکی انسانها را در گذشته می چرخانده ، اما امروز با تقسیم کار در جوامع جدید و تخصصی شدن امور( دورکیم 1381) و به وجود آمدن نهاد ها و ساختارهای اجتماعی  جدید، زیست جهان ها، تغییر در جامعه شکل می گیرد.

به بیان دیگر جامعه با چند گانه شدن زیست جهان  ها مواجه می شود و وظیفه ی قدیم دین مورد تهدید جدی قرار می گیرد. از این پس بخش های مختلف جامعه و به تبع آن تجربیات گوناگون افراد، تحت اداره نظام های معنایی متفاوت و گاه متضادی در میآیند و دین از جای دادن این نظام های معنایی در درون کلیت نمادین فرا گیر که خود ساخته و پرداخته باز می ماند.اولین پیامد این وضعیت متکثر برای خوزهای دین ، خصوصی شدن ان است.

شمایی ساده از مباحث نظری گفته شده:

۱. تقسیم کار اجتماعی

 ۲.چند گانه شدن زیست جهانی اجتماعی

 ۳.خصوصی شدن دین

 ۴.ظهور انواع تفاسیر از دین و شیوه ها ی دین داری

در تحقیق دیگری 41% دانشجویان معتقدند که دین یک امر شخصی است و نیاز به متولی ندارد و تنها 34% مخالف آن بوده اند. 58% دانشجویان بر این باورند که تنها حقیقت اهمیت دارد و فرقی نمی کند که فرد کدام دین و مذهی را انتخاب کند!!!!

همانگونه در این مباحث نشان داده شد. نوع تغییر در بستر جامعه و تفاوت آن با نوع نگرشی حاکمیت از  همان تغییر را نشان دادیم.

به این ترتیب نشان داده شد که دین داری در بین دانشجویان به امری خصوصی و به نوعی عرفی شدن و سکولار پیش رفته است و این تغییر بزرگی است که با ایدئولوژی حاکمیت تفاوت دارد؟!!!!!"

 

با توجه به مطالب بالا می توان نمود کامل آن تحقیقات را در جامعه امروزمان مشاهده کرد و راه حل آن نه مسخره کردن نماز گذاران جوان با کفش است و نه محکوم کردن آنها است.

باید قبول کرد جامعه در حال تغییر است و هیچ جامعه ای بدون تغییر نیست.این سخن تنها یک تئوری آکادمیک جامعه شناسانه نیست. این جمله ایست که از متن تمام نظام ها  و فرهنگها استخراج شده است و به تئوری تبدیل شده است.

اگر ما معتقد هستیم دین  و آیین ما آسمانی است و بر خواسته از فطرت پاک انسانها است ،باید معتقد باشیم هر انسان با فطرتی بر محق بودن آن تاکید خواهد کرد. همانگونه که عملکرد پیامبر نشان می دهد که قرآن می خواند و به دیگران مخالف خودش در مکه می گفت گوش فرا دهید، اگر مخالف عقل و فطرت شما بود آن وقت قبول نکنید و به این جرم که قرآن بر دل و عقل هر انسان آزاده ای می نشست از مخالفانش تهمت ساحر بودن را شنید.

شبکه های  ماهواره ای که مروج محبت مسیح و نجات دهنده آن شده اند در کمین عملکرد ماست.

اگر عملکرد ما منفی باشد فطرت انسانها راه خود را پیدا خواهند کرد و ممکن  است این راه با تاریخ و هویت مسلمانی ما متفاوت باشد.

راه حل حذف ماهواره ها نیست. مسخره کردن نیست. راه حل تغییر عملکردمان است.

 

 

 

 

 به علت حجم بالای عکس ها آن ها را حذف کردم برای دیدن آن به آدرس زیر مراجعه کنید.

 

 

 

 

 

  برای ملتفت شدن موضوع به اینجا مراجعه کنید

اینجاهم از دید دیگری به موضوع نگریسته است

آمین!

دوستان کلی نماز اولی آماده بودند. گفتیم حالا که نماز رفته ایم شب هنگام باز هم بنشینم و از صدا و سیمایی که قریب یکماه است آن را بایکوت کرده ام دوباره بشنوم هر آنچه را که در شعارهای مردم گم شد. بسیاری را که خوب نشنیده بودم شنیدم. مخصوصاً آن حدیث پیغمبر به مولا که به او گفت: اگر مردم نخواستند تو خود را بر آنان تحمیل نکن(نمی دانم چرا مفسرین به این سخن توجه نمی کنند). اما جالب آن بود چیزهایی را که آنجا شندیم را در صدا و سیما نشندیم.(وقتی که هاشمی بر مردم شعار دهند گفت هر آنچه شما می گوید را من شدیدتر می گویم و اوضا در خیابان های اطراف متشنج است). خوب تیغ سانسور می تواند بر روی هر کسی بنشیند وقتی که تسامح و تساهل در جامعه از بین برود.هر کسی خود را صاحب حقی می داند که می توان دیگری را سانسور کرد.

 به تماشای نماز جمعه از تلوزیون مشغول بودم و هر از چندی جوانی که در صف اول نماز نشسته بود و آنچنان ذکر ریایی بر دهانش جاری بود که گویی ذکر خدا از آدمس سر آلکس فرگوسن بزرگتر است و زبان در دهانش باید قوی تر بچرخد را نشان می داد. اگر پشتوانه نظام بر امثال این مردمان است که باید گفت وای بر آنان که بر سست عنصری تکیه کرده اند.

 

 اما سخنان هاشمی تاثیر خودش را بر من لااقل داشت. دو نفر از بهترین دوستانم که اتفاقاً تحصیلات دانشگاهی و عقل آگاهیشان از بنده بالاتر است از طرف مقابل حمایت کرده و می کنند. حال اگر خود مدعی نسبی نگری و تساهل و تسامح هستم باید طوری رفتار کنم که زنبور بی عسل نباشم و بتوانم نظرات و اندیشه های آنان را هم مدنظر قرار دهم و آن وقت جامع تر و با دید باز تری بر موضوع بنگرم.

 

از حاشیه های نماز

* آنکه به علت گرما در زیر سایه درختی در پارک لاله کنار جمعی از نمازگزان سنتی نشسته بودیم.( در آن ساعت ها سعی می کردم تغییر جا بدهم تا با فضای بیشتری از مردم و اجتماع آشنا شوم) تا هاشمی سخنی از جنس مردم معترض می زد همان مردمان شروع به دست زدن می کردند و نماز گذاران سنتی کنار دستی ام می گفتند دست نزنید و برای حمایت از سخنان تکبیر بگوید و این پروسه برای چندین بار تکرار شد.( بسیاری از همین نماز گذاران سنتی هم طرفدار موسوی بودند اما این نشان از اختلاف دیدگاه های حامیان موسوی دارد).

**به نظرم دولت مردان باید نگاه جدی تری به سیاست خارجی خود بی اندازند. هنگامی که مردمی بدون هماهنگی در جواب شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل جواب مرگ بر روسیه سر می دهند.

 سخن های بسیار دیگری هم بیشتر از دید جامعه شناسانه آماتور وار خود دارم که ترجیح می دهم بعد از تلطیف شدن فضای حاکم بر جامعه ابراز دارم. کلاً امروز خیلی شاد هستم. احساس می کنم وعده خداوند نزدیک است.

 

 

و در آغاز سخن بود و سخن تنها بود

 و سخن زیبا بود

بوسه و نان و تماشای کبوترها بود.

اهرمن، خاتم دانایی و زیبایی را

برد ز انگشت سلیمانی او

جادوی کرد، یکی پیر پلید

که سخن(سر قدر)

مسخ گردید و سترون گردید

 

ای تو آغاز

تو انجام، تو بالا ، تو فرود

ای سراینده ی هستی، سر هر سطر و سرود

بازگردان، به سخن، دیگر بار

آن شکوه ازلی، شادی و زیبایی را

داد و دانایی را.

تو سخن را بده آن شوکت دیرین،

آمین!

نیز دوشیزگی روز نخستین

آمین!

کدکنی

این جمعه کوه نخواهیم رفت

سلام

این هفته جمعه کوه نمی رویم.

به هر حال هر از چند هم باید به دین و ایمانمان برسیم دیگر.

ان شاا.. دوشنبه که تعطله.

*******

سعی خواهم کرد اگر شلوغی خارج از تصور نباشد. حدود ساعت ۱۲:۳۰ در قسمت پارک ژاپنی پار لاله باشم.

به امید دیدار

مرثیه دوست

یا خنده آمد و گفت شندیم عزاداری.

گفتم اگر داداشت کشته می شد هم با خنده حرف می زدی.

یک جشن عروسی را نرفتم. می خواستم سر و صورتم را صفا بدم که سهراب کشان شد.

حال فردا جشن عروسی دیگری در راه است و من مانده ام در سوگ سهراب باشم یا ...

 

” مرثیه دوست ”


سوگواران تو امروز خموشند همه
که دهان های وقاحت به خروشند همه

گر خموشانه به سوگ تو نشستند، رواست
زان که وحشت زده حشر وحوشند همه

آه ازین قوم ریائی که درین شهر دو روی
روزها شحنه و شب باده فروش اند همه

باغ را این تب روحی به کجا برد که باز
قمریان از همه سو خانه به دوشند همه

ای هران قطره زآفاق هران ابر ببار!
بیشه و باغ به آواز تو گوش اند همه

گرچه شد میکده ها بسته و یاران امروز
مهر بر لب زده وز نعره خموش اند همه،

به وفای تو که رندان بلاکش فردا
جز به یاد تو و نام تو ننوش اند همه

کدکنی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وارنگه رود- آزاد کوه - نسن

 

 

برنامه آزاد کوه از سمت روستای وارنگه رود و برگشت به سمت روستای نسن

جمعه  صبح به سمت کرج راه افتادیم.

از میدان کرج با مینی بوس های  کرج -گچسر به سمت وارنگه رود حرکت کردیم.

ساعت ۹ از وارنگرود به سمت دره شیر کمر و از آنجا تا محیط بانی سوتک گام برداشتیم.ساعت ۱۲:۴۵ سوتک بودیم. منطقه بهشت گون بود و ما همه در رنگ سبز قدم برمی داشتیم.ساعت ۲ از محیط بانی جدا شده و به سمت آزاد کوه حرکت کردیم.پیش رویمان قلل کمانکوه - سرماهو و یخچال خود نمایی می کرد.ساعت ۴:۱۵ شاهزاده کج گردن را رویت کردیم و تا ساعت ۶:۴۵ که چادر زدیم راه پیمودیم.

دوباره تخم مرغ و نیمرو . ترجیح دادم در زیر آسمان پر ستاره بخوابم. ستاره بود که از آسمان به زمین می ریخت.نگران خرس بودم( منطقه خرس خیز است) اما هنگامی که ساعت ۱:۱۵ مهتاب از پشت کوه بر چادرها تابید ترسم برطرف شد. چون الان می دانستم که آقا خرسه دیگه سیبیل هایم را می تواند ببیند و جرئت نزدیک شدن ندارد.

ساعت ۷ به سمت قله حرکت کردیم و در ساعت ۹ بر روی گردنه چارونی رسیدیم و در ساعت ۱۰:۴۰ قله بودیم. از آنجا به سمت چادرها امدیم و آنها را جمع کردیم و در امتداد رودخانه به سمت نسن حرکت کردیم. منطقه بعلت بارش زیاد بشدت سبز بود. طوری که گویی هیچ دامی در منطقه حضور پیدا نکرده است.( اگر فرصت دارید حتماْ به این منطقه سر بزنید- در امتداد رودخانه حرکت کنید و بهشت وعده داده شده خداوند را نقدی ببینیدو بر حساب نسیه خداوند نیفزایید( این یکماه حساب نسیه اش کمی افزون گشته است)).

در جاده بلده - یوش به سمت جاده چالوس و پل زنگوله رفتیم و از آنجا به سمت تهران.در جاده عده کثیری پارچه های سبز بر دست گرفته بودند و بر ماشین های عبوری یا ماشین های عبوری بر عابرین علامتV نشان می دادند. بقدری این موضوع کثرت داشت که ما را وهم برداشت که آیا در این دور روز اتفاق جدید رخ داده است؟

هر چی سبز بودن این روزها ممنوع تر می شود طبیعت سبز تر می شود.

زمستونم بهاره یادتان هست.

تابستونم بهاره بر آن بیفزایید.

بیش از این شما را خسته نمی کنم و به تماشای عکس ها دعوت می کنم.

 در ضمن برنامه را ما جمعه - شنبه برگذار کردیم( قابل توجه بعضی ها)

ارغوان شاخه همخون جدامانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابي ست هوا؟
يا گرفته است هنوز ؟
من در اين گوشه كه از دنيا بيرون است
آفتابي به سرم نيست
از بهاران خبرم نيست
آنچه مي بينم ديوار است
آه اين سخت سياه
آن چنان نزديك است كه چو بر مي كشم از سينه نفس
نفسم را بر مي گرداند
ره چنان بسته كه پرواز نگه
در همين يك قدمي مي ماند
كورسويي ز چراغي رنجور
قصه پرداز شب ظلماني ست
نفسم مي گيرد
كه هوا هم اينجا زنداني ست
هر چه با من اينجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابي هرگزگوشه چشمي هم
بر فراموشي اين دخمه نينداخته است
اندر اين گوشه خاموش فراموش شده
كز دم سردش هر شمعي خاموش شده
باد رنگيني در خاطرمن گريه مي انگيزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد مي گريد
چون دل من كه چنين خون ‌آلود
هر دم از ديده فرو مي ريزد
ارغوان
اين چه رازي است كه هر بار بهار
با عزاي دل ما مي آيد ؟
كه زمين هر سال
از خون پرستوها رنگين است
وين چنين بر جگر سوختگان
داغ بر داغ مي افزايد ؟
ارغوان پنجه خونين زمين
دامن صبح بگير
وز سواران خرامنده خورشيد بپرس
كي بر اين درد غم مي گذرند ؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان كه كبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله مي آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگي
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب كه هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بيرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار مني
ياد رنگين رفيقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من

 

(2) P1100832.JPG

مه دلدار

P1100638.JPG

۸۸۸۸...

 P1100658.JPG

 بودن در سبز موسوی

P1100680.JPG

نقاش طبیعت

P1100684.JPG

برکه لرزان

 P1100689.JPG

مسیر بهشت

 P1100704.JPG

 کمانکوه

P1100712.JPG

چشمه سبز

 

P1100720.JPG

سبزینه

P1100733.JPG

سبز  وار

 

P1100797.JPG

پاکوب

P1100774.JPG

 تابستان سبز

P1100805.JPG

علفزار

P1100808.JPG

شورستان

P1100728.JPG

شاهزاده کج گردن

P1100809.JPGسبزه زار

P1100810.JPG

بهار سبز

P1100813.JPG

دشت سبز

 

P1100821.JPG

خیال انگیز

 

 

 

P1100822.JPG

سبز در سبز

 

 

 

 

درباره الی

 

گفتی نبینم

ندیدم

گفتی نشنوم

نشنیدم

گفتی نگویم

نگفتم

با دلم چه خواهی کرد

که با لهجه‌اش بیگانه‌ای!

 

درباره الی

آدم هر کاری می کنه وقایع اخیر را فراموش کنه، به قول نامجو دیازپام 10 بخوره- خودش و بزنه به کوچه علی چپ. یک دفعه یه چیزی از رو  هوا –سنگی، پاره سنگی، پرنده ای، یا نه شانس نداشته باشی فضله کلاغی ،چیزی می خوره تو سر آدم و هر چیزی رشته بود و پنبه می کنه.

درباره الی همون چیزی که خورد به سر من.

داشتم اون پستهایی را که قبل از انتخابات نوشته بودم را نگاه می کردم. چقدر بر روی دروغ تمرکز داشتم. آن قدر تمرکز داشتم تا  به سرنوشت اکنونم نرسم.

( هر چیزی دروغ است مگر آن که خلافش ثابت شود).

یادم می آید تاتر سمندریان مرا به فکر فرو برد(ملاقات با بانوی سالخورده ). عمیق. چون عمق اقیانوسها و اکنون درباره الی نیز چنین وضعیتی را برایم فراهم کرده است.

امیدوارم دیده باشید و یا بروید و ببینید. اما نمی دانم منی که این هم لاف تنفر از دروغگویی را زدم اگر جای سپیده بودم راست  می گفتم؟؟؟؟

ای کاش می توانستم به وجدانم دروغ بگویم.

احمد از زن آلمانیش جمله ای قصار می گوید:

پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه.

و دقیقاً الی کسی است که ما تا به آخر حتی نامش را نمی فهمیم می خواهد این سخن را انجام دهد.

الی سرگذشت امروز ماست. من – تو – ما، الی سرگذشت قشر متوسط جامعه ای است که امروز نتیجه فداکاریش را می بیند.

اما نه این قسمتی از زندگی من – تو – ماست. قسمت نابی که در تاریخ جاودانه شد. چون تک بود جاودانه شد ، چون درخشید جاودنه شد،چون جاودانه بود جاودانه شد.و گرنه ما همان امیرها و شهره ها و سپیده ها هستیم. همانهایی که برای خودمان نوشابه باز می کنیم. (دم بچه های حقوق گرم).

هنر نزد ایرانیان است و بست. ما بهترین ملت روی زمین هستیم ...

 

باران گفت

بام شنید

من نامحرم بودم

 

 

ما همانیم که هر روزمان را در حال هول دادن ماشین به گل نشسته مان هستیم.

سالهای بعد از تاریخ امروز بر کودکانمان، نبیره هایمان خواهیم خواند که خرداد 88 ما ناب بودیم.فقط خرداد 88.

درباره الی چقدر قرابت زیادی با حال و روز ما دارد. دختری که جانش را فدای انسانی دیگر کرد و باید قهرمان می بود، اکنون به لجن کشیده می شود. چرا؟ چون مصلحت زنده ها ایجاب می کند که فداکاری شخص دیگر را فراموش کنند تا در آرامش زندگی کنند.

اما زهی ز خیال باطل که هر گز نمی توانند ماشینی که در شن ساحل فرو رفته است را بیرون بیاورنند(اشاره به نمای پایانی داستان).حتی اگر همه با هم ما شوند. چرا که خشت اول را کج گذاردند چرا که دروغ پشت دروغ گفتند و تا ثریا دیوار می رود کج.

فیلم تمام شده بود و ما همچنان بر صندلی های خود میخکوب.با خودم می گفتم بار دیگر خواهم آمد و دیدن. اما نه چرا که نیمه دوم فیلم جز تکه تکه آب شدن چیزی برایم باقی نخواهد گذاشت.بگذار از موسیقی زیبای پایانی فیلم لذت ببرم.

*بلیط سینما ها هم گران شده است. البته فکر نکنم تا 4 سال آینده فیلم مقبولی بر پرده ظاهر شود که ارزش پرداخت هزینه آن را داشته باشد. پس بگذار گران و گران تر شود.

از ترانه علی دوستی، بخصوص گلشیفته فراهانی( با خود می گفتم ای کاش نمی رفت، ولی اگر هم نمیرفت خانه نشین بود یا نه بازیگری در حد خواهرش می شد)،شهاب حسینی و کارگردان بزرگش تشکر می کنم که مرا به من بازگردانیدید.

*بنده معتقدم که آدم وحوا به قیمت از دست دادن بهشت  میوه آگاهی را نصیب خودشان  کردند. پس می ارزد هر هزینه ای برایش پرداخت کنی. لذا از امیر و علی که مرا کمک کردند تا آگاهیم افزون تر شود تشکر می کنم.

*سخن زیاد بود اما ترجیح می دهم شما را دعوت کنم به تماشای آن . اگر خواستید در بخش نظرات، تبادل اندیشه خواهیم کرد.

 

آفتاب رفت و زردش ماند

ایل رفت و گردش ماند

تو رفتی و دردش ماند

 

*شعرهای این پست متعلق به دیوار نوشته های  پرفسور رجبی، کویر شناس بزرگ ایران می باشد.

* نوشته توده کشت نیز در این باره قابل تامل می رسد.

*جمعه - شنبه برنامه آزاد کوه از مسیر وارنگه رود.هر کسی از دوستان خواست تماس بگیرد.

گزارش برنامه خلنو - وارنگه رود

 

 این هفته برنامه خلنو را اجرا کردیم.

صبح برنامه که داشتم از خونه بیرون می آمدم محمد زنگ زد که مریم نمیآید و خودمون دو نفر هستیم.

تصمیم گرفتیم که برنامه را مقداری جان دار تر کنیم.

ساعت ۹:۴۵ از لالون به سمت تلخ آب حرکت کردیم و در ساعت ۱۱:۴۵ به تلخ آب رسیدیم. رودخانه می غرید و در عین غریدن آرامشی را بر آدم تزریق می کرد که سکوتش چون سکوت روزهای قبل نبود.

تلخ آب( آبی معدنی و گاز دار که گفته می شود آثار درمانی زیادی دارد) پر آب بود و از جای جای کوه چشمه بیرون زده بود. به راستی که چه زیبا نام گذاری کرده اند ،چشم+ ه -چشم کوه. جایی که اشک زلال خود را جاری می کند.

دل نازکترین قسمت کوه.

رحمت خدا.

زیبایی چشمان آهویی رمیده.

ساعت ۱.۵ از تلخ آب به سمت آبشار حرکت کردیم.آبشار دیوانه بار خود را بر سنگ می کوبید. در ساعت ۴:۳۰ روی یال بودیم. شیب سنگینی بالا رفته بودیم. در راه دوستان قدیم را دیدیم. سید جلال از دوستان قدیم دانشگاه را که به پایین میآمد. ۵ سالی بود ندیده بودمش اما گویی همین دیروز بود که از او خداحافظی کرده بودم. اصلاْ رسم رفاقت کوه فرق دارد باآنچه که در شهر می گذرد. رفاقتهایش هم صمیمانه است و نزدیک.

کسی که بعد از سالها به وطن باز گرد چه حسی دارد؟ حسی صمیمانه و مادرانه. رفاقت کوه نیز به گمان چنین باشد. روی یال هم بچه های گروه شهرداری را دیدیم. همچنان خانم یعقوبی فعال و پر انرژی بود.آنها از قله برگشته بودند و بعضی واقعاْ خسته بودند. هوا سرد شده بود. تابستان و این همه برف و سرما؟

کمی در کنار بچه های شهرداری به گفتگو پرداختیم. هوا سرد شده بود و من هم تابستانه آمده بود و نه کلاهی و نه دستکشی؟!!!!

از رو یال به سمت کاسه زیرین قله حرکت کردیم. برف انبوهی در کاسه خفته بود.ساعت ۵:۲۰ در کاسه بودیم. ۱۵ دقیه ای استراحت کردیم و دوباره شیب سنگین یال را به سمت قله بالا کشیدیم.

نفسمان به سختی در میآمد و نشان میداد یکماه بدون کوه زندگی کردن چگونه انسان را از  محبوب دور میکند.

مدتها بود که قله ای این گونه حالم را نگرفته بود. با حالی زار ساعت ۷:۱۰ بر روی قله قرار گرفتیم و منظره ای زیبا پیش رویمان قرار گرفت.

(خانم یعقوبی شرط نبسته را باختی چرا که از خلنو آزاد کوه پیدا نبود.)

کاسه پشتی خلنو سراسر برف بود و دریاچه آن پرآب.

به سمت دریاچه سرازیر شدیم و ساعت ۸:۳۰ چادر زدیم. غروب دل انگیزی را از رواق چشمانمان نظارگر شدیم .ماهتاب بود و جز من و ممد هیچ کس نبود. البته منطقه دارای خرس  می باشد . اما ما چیزی ندیم. شب سردی بود و آبها در دل تابستان یخ زد.شام نیمرو زدم و خوابیدم. ساعت ۲.۵ بود که ممد از خواب بیدارم کرد که سهیل زلزله شده. نور را دیدی؟

من هم که از خواب عمیقی بیدار شده و عصبانی بودم.

گفتم ارتفاع زده شدی وهم و خیال  بر تو غالب شده است. دو - سه تا کلفت گفتم و او را خاموشاندم.

صبح باز هم نیمررو خوردیم. سپس به سمت دره وارنگه رود حرکت کردیم. دقیقاْ از ابتدای رودخانه .چون کودکی بود که شروع به حرکت کرده باشد.

هر چه به جلو میرفتیم ابنوه برفچال ها زیاد تر می شد و رودخانه عظیم تر.(گویی در طبیعت از نوزادی تا بزرگسالی چند دقیقه ای فاصله نیست!!)

به منطقه هربه رود که دو رود به هم می رسند رسیدیم.آنجا هم یک گروه چادر زده بودند. آنها هم شب آن نور و صدا و لررزه را دیده بودند و می گفتند شهاب سنگی بود که به کوه اثابت کرد. حال من از دست ممد فرار می کردم که آنهمه کلفت بارش کردم.

از ساعت ۷ از کنار دریاچه حرکت کردیم وساعت ۱:۱۵ به دره کمر شیر رسیم(ابتدای مسیر آزاد کوه) . هوا خنک بود و رودخانه وارنگه رود خروشان . ناهار باز نیمرو خوردیم و تا ساعت ۳:۴۵ که به واررنگه رود و سپس به جاده دیزین رسیدیم. رودخانه وارنگه رود به ولایت رود (شاهرود سابق)پیوست و ما از ابتدا تا انتهای آن با هم بودیم.

 

02.JPG

 مرز ناشناخته ها

01.JPG

 برفچال تابستانه

03.JPG

 نگاه به گاه

 

05.JPG

 خورشید خسته

(تقدیم به آخرین پست فقط باش که با نوشته هایش مرهمی است بر دل ما)

04.JPG

 غروب و دریاچه(دریاچه خلنو)

07.JPG

 ابتدای رودخانه وارنگه رود و یخچال های آن

06.JPG

  تن شکسته

10.JPG

 آخرین منظر برج

08.JPG

 دیوار زور(تا ماهی دیگر اثری از آن نخواهی یافت)

 

09.JPG

 اردی     بهشت    تابستان

***سه شنبه این هفته فیلم درباره الی را به تماشا خواهم نشست.(اگر هنوز روی پرده باشد).امیر پایی دیگر؟

 

برنامه کوه این هفته وهفته بعد

به دیده من اندرا
با چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده‌ها
منزلگهی بگزیده‌ام

(مولانا)

 

 دوستان این هفته جمعه و شنبه برنامه قله خلنو برگزار می شود. کسانی که می خواهند همدقم شوند بسم ا..

در ضمن برای هفته بعد از 3 شنبه شب تا جمعه برنامه اشترانکوه و فرود به سمت دریاچه گهر برقرار است. سرپرست برنامه نعمت آزادی است.گر همره مایی بشتاب.( قصد بر حرکت با قطار به سمت تیون است.پس سریعتر هر کسی پا هست بگوید).

 

مرغ‌ سحر ناله‌ سر كن‌
داغ‌ مرا تازه‌تر كن‌
بلبل‌ پر بسته‌ ز كنج‌ قفس‌ در آ
نغمه‌ آزادي‌ نوع‌ بشر سرا..

خرمن سوختگان را به سخن حاجت نیست

آدمی می ماند این همه حرف نگفته.

آدمی می ماند و این همه حرف تلنبار شده

آدمی اما نمی ماند و می رود ولی خوب و بد آن خواهد ماند.

همنطور که مایکل جکسون رفت و همونگونه که این عید کلی فک و فامیلمون رفتند.

یادم سالهای پیش که با اتوبوس های داغون خط حصارک – تهران می رفتم کرج داخل کنسول یکی از این اتوبوس ها  نوشته بود سکوتم از رضایت نیست.

کم کم به سمت سکوت کشیده شده ایم. زمانی سرباز بودم و 1 -2- 3  که می گفتند من خواب  بودم. غم زندگی نداشتم که. هر کی می آمد می گفت شب فلان خواب را دیده ام از دست خودم عصبانی می شدم که چرا من هیچ وقت خواب نمی بینم. علی بی غم که مثلش را شنیده اید من سهیلشون بودم.

 اما حالا شب که میخوابم تا صبح آن قدر خواب های آشفته می بینم که هنگام صبح خدا را شکر می کنم که از خواب بلند شدم. گویی کوهی رفته ام با کوله اضافی بر دوش. خواب و این همه خستگی.حاشا که من این گونه نبودم.

فکر کنم از تخمه خوردن زیادیه!!!!!!!!!!

 یک خریتی هم البته کردم که حالا خفتم کرده اند. از اون موقعی که حالیم شده خدای

با حالی دارم بعد از نماز یک دعا را هیچ وقت ترک نکردم. (البته بدون در نظر گرفتن نماز صبح)

:خدایا به من ایمان – معرفت – درد دین – درد انسانیت ببخش.

حالا فکر کنم خدا همه اون دعا اولیه ها را  صد در صد بی خیال شده چسبیده به این آخری.درد انسانیت ببخش.

 خدا اگه بگم ... خوردم راضی می شی.

 چاووش هفت را گوش میدهم ،فکر کنم همین 2 – 3هفته پیش ضبطش کردند!!!!!

ناظری و شجریان و لطفی هم خوب گروهی می شوند ها . امیدوارم همیشه با هم اجرا کنند.

لیلا خانم بنده را به تماشای فوتبال برزیل و آمریکا دعوت کردند و من هم 10 دقیه آخر نیمه اول را دیدیم 2 گل از برزیل جلو بود و توپ بازی می کرد.( البته ظاهراً بازی را 3 بر 2 واگذار کرده اند)

یاد سال 1998 افتادم که ایران آمریکا را  برد. حالا آنها فوتبالشان کجاست؟  ما کجا؟

مدیریت جهانی به هر حال جاهایی ما را از خودمان غافل کرده است که جا دارد رسیدگی بیشتری شود!!!!!!

همچنان در حالت آپدیت شدن هستم. اما ظاهراً مثل ویروس کش NOD32   که هر از چندی پسورد قدیمش لو می رود و غیر فعال می شود باید بگردم و پسورد جدید پیدا کنم.

(دوزخ روح)

 من چه گویم که کسی را به سخن حاحت نیست

خفتگان را به سحر خوانی من حاجت نیست

...

قصه پیداست ز خاکستر خاموشی ما

خرمن سوختگان را به سخن حاجت نیست

 سایه جان! مهر وطن کار وفاداران است

بادساران هوا را به وطن حاجت نیست.

                                                              (کتاب شعر سیاه مشق اثر ه.ا.سایه)

 

 

ماهی کوچولوها

 یک ماه می شود که کوه نرفته ام. انتخابات و جریان بعدش و امتحانات ،بین من و محبوبم فاصله انداخته است. اما از این هفته فراغ تمام می شود و هجران به آخر می رسد.

دیگه رغبتی به دیدندن فوتبال ندارم حتی اگر نام آور ترین تیم های جهان باشند.آخه در این یک ماه خیلی چیزها دیدم .خیلی.

اما نمی دانم چرا از رو بی علاقه گی نیمه دوم بازی فوتبال بین برزیل و آفریقای جنوبی که در کشور آفریقای جنوبی و تحت عنوان کنفدراسیون ها انجام می شود را دیدم.

مردان آفریقایی برزیل را در منگنه قرار داده بودند. برزیلیها چون حکومت هایی که هزاران سال حاکم بلافصل مردمان بوده اند و  اینک قدرتشان زیر سئوال رفته است در برابر حملات آفریقایی ها دفاع می کردند.باور نمی کردند که اینگونه در برابر این مردان بی ادعا بازی را از دست بدهند. حیف که آفریقایی ها یک تمام کننده نداشتند و باز در آخر بازی همان شگردی که باعث شده حاکمان سالهای سال دوام داشته باشند را انجام دادند - چرا که آنها سالهاست سوارند و بلدند چگونه آخر بازی را به سود خود برگردانند. و درآخر بازی را یک بر صفر بردند.

بازی تمام شد و من بر روان آن مرد بزرگ تاریخ بشریت- نلسون ماندلا درود فرستادم .کسی که قدرت و مقام چشمانش را نربود تا اینگونه فرزندانش بر دنیا درس آزادگی و آزاد مردی بدهند.

استاد عارف مرحوم "علی اکبر دلفی":

دوست دارم شمع باشم در دل شبها بسوزم     روشنی بخشم میان جمع و خود تنها بسوزم

شمع باشم اشک بر خاکستر پروانه ریزم    یا سمندر گردم و در شعله بی پروا بسوزم

لاله ای تنها شوم در دامن صحرا برویم       کوه آتش گردم و در حسرت دریا بسوزم

ماه گردم در شب تار سیه روزان بتابم        شعلهٔ آهی شوم خود را ز سر تا پا بسوزم

اشک شبنم باشم و برگونه گلها بلغزم        برق لبخندی شوم در غنچه لبها بسوزم

یا زهمت پر بسایم بر ثریا همچو عنقا         یا بسازم آنقدر با آتش دل تا بسوزم

last-night.jpg

آخرین شب شادمانی از وبلاگ ۳۶۰ درجه.

 

این عکس -چون سرابی می ماند یا نه فسانه ای که مردمان دور از گذشته ای دورتر بیان میدارند. اما  مگر به راستی ما از تبار مردمان کهن هستیم یا نه خود آنان هستیم که در قالبهای امروزیمان تناسخ پیدا کرده ایم.

نمی دانم. اما چه افسانه شیرینی بود لحظه ای در هوای آزادی نفس کشیدن.

و باز شعری از برتولت برشت:

دختر كوچولوي صاحبخانه از اقاي "كي " پرسيد:

  اگر كوسه ها ادم بودند با ماهي هاي كوچولو مهربانتر ميشدند؟

  اقاي كي گفت:البته !اگر كوسه ها ادم بود ند

 توي دريا براي ماهيهاجعبه هاي محكمي ميساختند

 همه جور خوراكي  توي ان ميگذاشتند

 مواظب بود ند كه هميشه پر اب باشد

هواي بهداشت ماهي هاي كوچولو را هم داشتند

براي انكه هيچوقت دل ماهي كوچولو نگيرد

گاهگاه مهماني هاي بزگ بر پا ميكردند

چون كه

گوشت ماهي شاد از ماهي دلگير لذيذتر است

براي ماهي ها مدرسه ميساختند

وبه انها ياد ميدادند

كه چه جوري به طرف دهان كوسه شنا كنند

درس اصلي ماهيها اخلاق بود

به انها مي قبولاند ند

كه زيبا ترين و باشكوه ترين كار براي يك ماهي اين است

كه خودش را در نهايت خوشوقتي تقديم يك كوسه كند

وچه جوري خود را براي يك اينده زيبا مهيا كنند

اينده يي كه فقط از راه  اطاعت به دست مياييد

اگر كوسه ها ادم بودند

در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت

از دندان كوسه تصاوير زيبا ورنگارنگي مي كشيدند

ته دريا نمايشنامه ييروي صحنه مياوردند كه در ان ماهي كوچولو هاي قهرمان

شاد وشنگول به دهان كوسه ها شير جه ميرفتند

همراه نمايش اهنگهاي محسور كننده يي هم مينواختند كه بي اختيار

ماهيهاي كوچولو را به طرف دهان كوسه ها ميكشاند

در انجا بي ترديد مذهبي هم وجود داشت

كه به ماهيها مي اموخت

"زندگي واقعي در شكم كوسه ها اغاز ميشود"

فصلت30-36

«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ نُزُلًا مِّنْ غَفُورٍ رَّحِيمٍ وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» (سوره‌ی ۴۱ (فصلت)، آیات ۳۰-۳۶)
(«بيگمان كسانى كه گويند پروردگار ما خداوند است‏، سپس پايدارى ورزند، فرشتگان بر آنان نازل شوند (و گويند) كه مترسيد و اندوهگين مباشيد و شاد شويد به بهشتى كه به شما وعده داده مى‏شد. ما دوستداران شما در زندگانى دنيا و در آخرت هستيم‏، و در آنجا براى شما هر چه دلهايتان بخواهد و هر آنچه بطلبيد هست‏. كه پيشكشى از (خداوند) آمرزگار مهربان است‏. و كيست نيكوسخن‏تر از كسى كه به سوى خداوند دعوت كند، و كارى شايسته در پيش گيرد و بگويد كه من از مسلمانانم‏. و نيكى و بدى برابر نيست‏. همواره به شيوه‏اى كه آن نيكوتر است مجادله كن‏، آنگاه (خواهى ديد) كسى كه بين تو و او دشمنى‏اى بود، گويى دوستى مهربان است‏. و آن را جز شكيبايان نپذيرند، و آن را جز بختيار فرانگيرد.  و اگر وسوسه‏اى از سوى شيطان تو را به وسواس افكند، به خداوند پناه ببر، چرا كه او شنواى داناست‏.»

اسد جان نمی دانستم شما این چنین قرآن پژوهی که ما را به شاد بودن رهنمون می سازی؟

فطرت هر انسان به حقیقت هدایت می کند و قرآن نیز چنین  است. اسد فطرت نابی داری ناب ناب.

ایرانی بمانیم

دور هم جمع بودیم. علی هم آمد . دوستی 10 ساله  ای با او دارم. او کسی بود که نظر بنده را نداشت و فرد دیگر را اصلح دانسته و به او رای داده بود.

با تمام اختلاف دیدگاههایی که داریم دوستیمان پابر جا تر از هر روز دیگریست. منتها از سیاست سخنی بر زبان نمی آوریم و بیشتر در حد ... سخن میگوییم.

عزیزان به جایی نرویم که رفاقتهایمان و دوستیهایمان را فدای احساسات کنونی کنیم ها.

با تمام انتقادهایی که بر او داشتم و او برمن دارد همچنان از بهترین دوستان هم هستیم.

مولا علی سخنی دارد بدین منظور که

بدبخت کسی که دوستی نداشته باشد و احمق کسی که دوستی را از دست بدهد.

اصلاً اختلاف دیدگاه است که ذهن آدمی را پخته می کند و آدمی را وا می دارد که بی اندیشد، وگرنه اگر چالشی نباشد که اندیشیدنی نخواهد بود.

دوستان در فضای ملتهب کنونی تنها آرامش است که می تواند دل و عقل و ایمان را به ما باز گرداند.

از نوشتن پستهای احساسی خود داری کنید.

تا به  هنگامی که  در موقعیت جدید پرتاب شویم . آن وقت است که خود را با موقعیت جدید تطبیق خواهیم کرد. ایران اگر ایران ماند. ایرانی اگر ایرانی ماند به خاطر همین خصلت و اخلاق منحصر به فردش بود وگرنه اکنون ما هم چون مصر و سوریه و لبنان ،عرب بودیم یا نه مغول بودیم. یا نه یونانی بودیم و از دودمان اسکندر.

ما خواهان حقوق خود خواهیم بود اما نه با شیوه  های خشونت بار. روش و منش  گاندی و ماندلا پیش روی ماست.

دوستان خصلت ایرانی است که او را ایرانی نگه داشته است.بیاید ایرانی بمانیم.