ادامه از پست قبل
پس از چند نوبت مراجعه به اداره و گفتگو کردن با هم، قبول کرد، به صورت امتحانی یکبار نیز راه حل مرا بپذیرد. با مرکز مربوطه همآهنگ شدم که بصورت رایگان روانپزشک او را ببیند و داروهایش را برایش تهیه کند و من هزینه داروها را پرداخت کنم.
در دو هفته اوّل، حالش بهتر شده بود و بصورت چند ماه بدون آنکه دیگر ما واسطه روانپزشک شویم، به دیدار او رفته و ویزیت شده بود.
بعد از سه ماه، حال روانش، متعادل شده بود. خبری از اسید پاشی و انتحار نبود. خاطرات و زندگی سخت و دردناک کودکی_ نوجوانی اش او را اذیت نمیکرد.
از کارمان بسیار رضایت داشتم، فکر میکردم اگر درست عمل نمیکردیم، چه جوانانی ممکن بود آسیب های جدی ببیند و خودش هم معدوم شود! حتی ممکن بود مشکلات امنیتی برای استان و شهر بوجود بیاید.
باری چند ماه گذشت تا یک روز ساعت هفت صبح با موبایلم تماس گرفت. گفت یک توله گربه یک روزه پیدا کرده است که مادرش او را ول کرده است و ماشین از روی پایش رد شده است. به وضوح نگرانی در صدایش موج میزد. گفت وقتی توله گربه را در دستم گفتم، به توله رو کردم و گفتم به مددکاری که مرا نجات داده است زنگ می زنم، او تو را هم نجات میدهد.
و ازم میخواست برای توله کاری کنم. به او گفتم بیاورد اداره.
یکی از همکاران برای پایش آتل درست کرد و یکی دو سه روزی در اداره قایمش کردیم. صدای همکارانی که فوبیای گربه دارند درآمده بود. تا اینکه یکی از همکارانم او را برد منزل و از او نگهداری کرد.
اکنون از پس سالها آن گربه در آن منزل به مقام خدایی رسیده است و در این گفته ام هیچ اغراقی نیست.
نتیجه راوی:
۱.اکنون که در اداره تبعید شده ام هستم و به جز یکی دو تا تلفن کار دیگری ندارم که انجام دهم و بیشتر روز را کتاب میخوانم و از سکوت و فضا آرام اش لذت میبرم، با خودم فکر میکنم، مدیران سازمانی تا چه حد میتوانند دور اندیش نباشند و نیرویی که با آزمون و خطا، از پس سالها تجربه بدست آورده است را به چه راحتی از دست دهند و البته که چوب آن را مددجویانش، شهر و استان خواهند خورد.
اگر مدیر سازمانی هستید، در مدیریت خود، سازمان خود را لحاظ کنید و از حب و بغض های شخصی عبور کنید.
۲.شما هم این فرایند را دیدید: اینکه فردی قصدِ صدمه زدن به خود و انسان ها را کرده بود، در یک روند چند ماهه، دل نگران توله گربه ای شد.
اکسیر این تغییر چیست؟
پاسخ: تغییر در شیمی خون، بواسطه مصرف داروهای روانپزشکی، و در نتیجه به تعادل رسیدن هورمون های بدن بود.
این فرد سالهای سال، در تنگنای روان بود و با مصرف دارو روانپزشک به تعادل شیمیایی خون و در نتیجه روانش رسید. خوانندگان جانم، اگر شما نیز سالهاست در تنگنای روان و محنت آن هستید، پیشنهاد میکنم حداقل برای یک بار روانپزشک و مصرف داروهای احتمالی اش را در لیست برنامه های خود قرار دهید.
امتحان آن میارزد. چرا که یکبار بیشتر زندگی نمیکنیم.
پی نوشت:
آن فرد اکنون بسیار انگیزه مند است و با توجه به مهارتی که در طراحی دارد هدف گذاری مهاجرت به اروپا را دارد. او اکنون پیک موتوری است و مرا که بواسطه رمابیذن در شهر گاو پیشانی سفیدم چند بار هنگام دیده است و حال و احوال کردهایم.
https://t.me/parrchenan