دن کیشوت های ایرانی

اگر بدنبال تاریخ و انگیزه ها و ریشه های تاریخی شکل گیری بهاییت هستید خواندن این کتاب را توصیه میکنم.

 

 اگر حال و احوال شهودی دارید و فکر میکند هستی با شما صحبت می‌کند خواندن این کتاب را توصیه میکنم.

 

اگر خواب دیدن و رویا، وزن سنگینی در زندگی تان دارد و تصمیمات مهم زندگی را با آن میگیرید. خواندن این کتاب را پیشنهاد دارم.

 

 اگر بدنبال آن هستید که چرا اکنون ایران در این جا جهان ایستاده است، خواندن این کتاب و احوالات قرن هجدهم و نوزدهم که ایرانیان چگونه فکر می‌کردند، چگونه شکنجه می‌کردند چگونه باور می‌کردند مناسب است.

 اگر همه فضای ذهنی و زندگی تان آخر الزمانی است و همه چیز را نشانه ای از آن میدانید، حتماً این کتاب را بخوانید. شما در حال تبدیل شدن به دن کیشوت هستید و از واقعیت در حال قطع ارتباط.

 بهترین اسمی که میتوان برای بابی ها و بهایی ها پیدا کرد همین نام است. دن کیشوت های ایرانی.

با خواندن این کتاب وزن امیر کبیر در تاریخ برایم کم شد. احتمالاً دلیل خوش نامی او در قاجاریه دلایل دینی دارد.

 

متاسفانه این کتاب اجازه فروش پیدا نکرد، و یافتن و خریدن آن سخت است.

 از ریفیق مهدی بابت این هدیه سپاسگزارم.

 

@parrchenan

ادامه پست گربه

ادامه از پست قبل

 

پس از چند نوبت مراجعه به اداره و گفتگو کردن با هم، قبول کرد، به صورت امتحانی یکبار نیز راه حل مرا بپذیرد. با مرکز مربوطه همآهنگ شدم که بصورت رایگان روانپزشک او را ببیند و داروهایش را برایش تهیه کند و من هزینه داروها را پرداخت کنم.

در دو هفته اوّل، حالش بهتر شده بود و بصورت چند ماه بدون آنکه دیگر ما واسطه روانپزشک شویم، به دیدار او رفته و ویزیت شده بود.

 بعد از سه ماه، حال روانش، متعادل شده بود. خبری از اسید پاشی و انتحار نبود. خاطرات و زندگی سخت و دردناک کودکی_ نوجوانی اش او را اذیت نمی‌کرد. 

 از کارمان بسیار رضایت داشتم، فکر می‌کردم اگر درست عمل نمی‌کردیم، چه جوانانی ممکن بود آسیب های جدی ببیند و خودش هم معدوم شود! حتی ممکن بود مشکلات امنیتی برای استان و شهر بوجود بیاید. 

 باری چند ماه گذشت تا یک روز ساعت هفت صبح با موبایلم تماس گرفت. گفت یک توله گربه یک روزه پیدا کرده است که مادرش او را ول کرده است و ماشین از روی پایش رد شده است. به وضوح نگرانی در صدایش موج میزد. گفت وقتی توله گربه را در دستم گفتم، به توله رو کردم و گفتم به مددکاری که مرا نجات داده است زنگ می زنم، او تو را هم نجات می‌دهد.

و ازم میخواست برای توله کاری کنم. به او گفتم بیاورد اداره.

 یکی از همکاران برای پایش آتل درست کرد و یکی دو سه روزی در اداره قایمش کردیم. صدای همکارانی که فوبیای گربه دارند درآمده بود. تا اینکه یکی از همکارانم او را برد منزل و از او نگهداری کرد.

 اکنون از پس سالها آن گربه در آن منزل به مقام خدایی رسیده است و در این گفته ام هیچ اغراقی نیست.

نتیجه راوی:

۱.اکنون که در اداره تبعید شده ام هستم و به جز یکی دو تا تلفن کار دیگری ندارم که انجام دهم و بیشتر روز را کتاب می‌خوانم و از سکوت و فضا آرام اش لذت میبرم، با خودم فکر میکنم، مدیران سازمانی تا چه حد می‌توانند دور اندیش نباشند و نیرویی که با آزمون و خطا، از پس سال‌ها تجربه بدست آورده است را به چه راحتی از دست دهند و البته که چوب آن را مددجویانش، شهر و استان خواهند خورد. 

اگر مدیر سازمانی هستید، در مدیریت خود، سازمان خود را لحاظ کنید و از حب و بغض های شخصی عبور کنید.

 

۲.شما هم این فرایند را دیدید: اینکه فردی قصدِ صدمه زدن به خود و انسان ها را کرده بود، در یک روند چند ماهه، دل نگران توله گربه ای شد.

اکسیر این تغییر چیست؟ 

پاسخ: تغییر در شیمی خون، بواسطه مصرف داروهای روانپزشکی، و در نتیجه‌ به تعادل رسیدن هورمون های بدن بود.

این فرد سالهای سال، در تنگنای روان بود و با مصرف دارو روانپزشک به تعادل شیمیایی خون و در نتیجه روانش رسید. خوانندگان جانم، اگر شما نیز سالهاست در تنگنای روان و محنت آن هستید، پیشنهاد می‌کنم حداقل برای یک بار روانپزشک و مصرف داروهای احتمالی اش را در لیست برنامه های خود قرار دهید.

امتحان آن می‌ارزد. چرا که یکبار بیشتر زندگی نمیکنیم.

 

پی نوشت:

 آن فرد اکنون بسیار انگیزه مند است و با توجه به مهارتی که در طراحی دارد هدف گذاری مهاجرت به اروپا را دارد. او اکنون پیک موتوری است و مرا که بواسطه رمابیذن در شهر گاو پیشانی سفیدم چند بار هنگام دیده است و حال و احوال کرده‌ایم.

 

https://t.me/parrchenan

هِرات

از شنیدن خبرهای افغانستان، بسیار بسیار غمگینم.

با سقوط هرات و خاموش شدن شبکه‌های تلویزیونی اش باورم شده است که خاموش شدن اینترنت در ایران هم بسیار نزدیک است.

 خبرهای افغانستان را این روزها از طریق خبرگزاری های خود افغانستانی ها دنبال میکردم. اما سقوط هرات را باور نکردم تا آنکه منبع خبرش که بی بی سی بود را نشانم داد.

سرمایه های اجتماعی و مدنی بیست ساله به آنی سوخت و رفت.

گربه

سروچمانم نظرم را پیرامون گربه داشتن می‌پرسد و میگویم برای چند روزی میتوانیم گربه فلانی را قرص بگیریم و داستان بسیار طولانی گربه فلانی را بیان میکنم:

روایت قصه گربه فلانی در ماشین تمام نمیشود و می‌رسیم خانه و هنگام شام ادامه میدهم:

چند سال قبل بود که همکاری که در شیفت تعطیل پشت خط ۱۲۳ بود، در ابتدا هفته گفت: روز تعطیل تلفن عجیبی داشته است. اینکه مرد جوانی به خط زنگ زده بود و گفته اسید تهیه کرده است و می‌خواهد پس از اسید پاشی بر سر و صورت دختر و پسران جوانی که دست در دست هم در خیابان ها قدم میزنند، انتحار کند.

 موضوع جدی بود و همکارم گفت تا صبح نتوانسته است بخوابد. با توجه به سابقه و کاری که از من دیده بود خواست که من با تماس گیرنده ارتباط برقرار کنم. از تلفن اداره شروع به تماس گرفتم. پاسخ نمی‌داد. با موبایلم تماس گرفتم و پاسخ شماره موبایل را داد. چندین ساعت با هم در طول چند روز صحبت کردیم و در نهایت قبول کرد، در پارکی با او دیدار کنم. در دیدار اول توانستم اعتمادش را به خودم جلب کنم و درخواست کردم دیدار بعدی در اداره باشد.

 در حالیکه لقمه خوراک را در دهانم می‌گذاشتم، سرو چمان پرسید، این داستان را چگونه به گربه وصل خواهی کرد؟...

( شاید داستان ادامه داشته باشد)

 

@parrchenan

هندرسون شاه باران

کتاب هندرسون شاه باران

نوشته سال بلو

فرهنگ نشر نو

 

 

اگر از دنیا و جهانی که آن را میبینی عاصی هستی، هیچ مرز اخلاقی و آیینی و دینی نیست که تو را راضی کند، اما یک صدا در وجودت هست که تو را به شدن و پا پس نکشیدن دعوت میکند پیشنهاد خواندن این کتاب را میدهم.

 

در پایان شخصیت داستان به شدنی رسیده است که از آن راضی است. به کرانه سکون رسیده است. چگونه؟ وقتی که داستان نمادی را زندگی خواهد کرد. نمادی را باور کرده است.

 

قسمتی از کتاب:

«بخشایش گناهان یک چیز همیشگی است و لازم نیست آدم از اول پرهیزکار باشد»

 

https://t.me/parrchenan

بابا

اقوام محبوب مهمان ما هستند. سرو‌چمانم، لوسانه، بچگانه، بابایش را با تکرار کلمه بابا، مخاطب قرار می‌دهد تا شاید به خواهش دلش توجه کند و بتواند او را برای ساعاتی بیشتر ماندگار کند و من دلم رفت به این واژه: بابا

قدر کلمه ها و واژه های زنده و روحمندِ در زندگیمان را بدانیم. با توجه به عدم ثبات در هیچ چیز، واژه ها نیز روحمند یا خالی از روح می‌شوند.

شاید برای همین است چندین روز است خاطرات پدر در پندارم زنده میشود.

 نتیجه‌گیری

 قدردان واژه های روحمندمان باشیم

کنکور ارشد

مشغول گرفتن آب هویج بودم، صدای دستگاه بلند بود و آب هویج شُره می‌کرد در لیوان. یکهو پرتاب شدم سالهای کودکی. عینکی بودم و گفته بودند آب هویج برای سوِ چشم خوب است. بابا زیاد هویج می‌خرید و آبش را می‌گرفت. اول شروع میکرد به شستن و بعد سر و تهش را زدن و در نهایت آب گیری.

آن زمان ها از کف آب هویج خوشم نمی‌آمد، اما اکنون عاشق آنم و نه برای آن و نه این نمیدانم چرا.

تو فکر رفته ام و از دستگاه، چکه ای آب هویج می‌ریزد و لیوان را ریز ریز پر میکند. یک هویج دیگر داخل دستگاه می‌اندازم و فشار می دهم...

اکنون که خودم زندگی مشترک را شروع کرده ام، آن آب هویج گیری بابا را بیشتر فهم میکنم. 

 این کارش را بعد سالها اینگونه تفسیر میکنم:

«فرزندم من عاشق شما هستم من عاشق زندگی هستم».

اینکه برای فردی که دوستش داری شروع کنی کاری کنی، مثلا آب هویج بگیری، فضایی عمیق از دوست داشتن را نشان میدهد. این «سرمونیِ» از خرید تا پاک کردن تا شستن تا آماده کردن، همه نشانه های پر رنگی از عشق است. عشق به دیگری. عشق به زندگی. بابا شاید می‌توانست از دکان های آبمیوه گیری، آب هویج بگیرد. اما او این سرمونی ( آبمیوه گیری به همراه فرآیند آن) را انتخاب می‌کرد تا عشق به دیگری، عشق به زندگی را بصورت عملی به فرزندانش نشان دهد.

پیشنهاد میکنم اگر فرزندی دارید، رفتارهایی اینگونه که نیاز به سرمونی و مشارکت خود فرزند، مثلا در شستن یا پاک کردن... دارد انجام دهید. چسب زندگی که همانا عشق است را افزون میکند.

 پیشنهاد دارم از سبزی خوردن های سر سفره، خوراک های تهیه شده در منزل به راحتی عبور نکنیم و این سرمونی و عشق را درون آن ببینیم.

***

ما دهه شصتی ها در طول زندگی چندین بار کنکور داده ایم. مطمئن نیستم اما بخاطر ندارم کنکوری را شرکت کرده باشم که بابا مرا به حوزه امتحانی نرسانده باشد.

برای ارشد که حتی من سرباز بودم و مُودم پایین و حوصله شرکت کردن نداشتم، بابا خودش برایم دفترچه کنکور ارشد را خرید.

امروز یاد بابا افتادم.

 هر چقدر که تلاش می‌کنی از خاطرات فرار کنی و فراموش، گاهی یهو از یک کوچه بن بست سر و کله اش پیدا می‌شود.

 

عشق به دیگری، عشق به زندگی را میتوان در این نوع کردارها یافت. این ها دیگر از حالت زبانی خارج شده و به فعل درآمده عشق است.

 

https://t.me/parrchenan

انسان فضا زمان انسان

فیلم انسان فضا زمان انسان

 اثر کیم کی دوک

 

فیلمی انتزاعی و اثر گذار است. از دادن توضیحات بیشتر به دلیل لو رفتن داستان آن انصراف میدهم. اما اگر دنبال فیلمی هستید که انسان را با همان طبیعتی که دارد نشان دهد و به داستان های کرامت ذاتی انسان، یا انسان آزاد لیبرال و هر داستان دیگری که انسان را تافته ای جدابافته از دیگر موجودات نمایان کند، می‌خندید، این فیلم را ببینید.

اگر این فیلم را دیدید شاید از نتیجه ای که من از آن گرفتم تعجب کنید:

 نتیجه‌گیری من:

۱. ای انسان، فرزندآوری که مستجب بی نهایت رنج، کشتار، نابودی محیط زیست، و رفتاری بی معنا و فقط زاده طبیعت موجود بودن است( تکثیر نوع)، نکن و نداشته باش.

۲. انسان کرامت ذاتی ندارد. موجودی است چون دیگر موجودات، مثل مرغ، سگ، سوسک و...

۳. با نگاهی اسطوره ای، ما فرزندان قابیلیم.

 

https://t.me/parrchenan