پناهگاه
تماس گرفته بود و با همکارم پیرامون افکار خودکشی اش صحبت کرده بود. همکارم نتوانسته بود ارتباط لازم را به دست آورد و تلفنش را به من داد.
تماس گرفتم و گفتگو کردیم.
آخر وقت هنگام تحویل شیفت، همکارم پرسید چه کردی آن را؟
گفتم هما اکبر که کبابی داشت در فلان جا؟
همکارم متعجبانه پرسش را ادامه داد که از کجا شغل و جایش را متعجب شدید؟
معمولاً در تماس های اینگونه تلاش دارم با فرد پشت خط یک ارتباط تا حدودی دوستانه برقرار کنم. کمتر نام خانوادگی میپرسم و بیشتر نام کوچک شأن را تلاش میکنم بدانم و خودم را نیز با نام کوچک معرفی میکنم.
پس از هفت هشت دقیقه گفتگو، گفت گاهی الکل می خورد. پرسیدم گاهی؟ پاسخ داد هر شب. و پرسش دومم را ادامه دادم: آخرین باری که یک هفته پشت هم نخوردی کی بود؟ ماه رمضان سال پیش،
در همین پرسش و پاسخ، تا حدود زیادی مشکل جلو چشمش هویدا شده بود. با توجه به فشار مالی این ایام او به الکل پناه برده بود و در نتیجه به آن وابسته.
پیرامون واژه پناه بردن و پناهگاه و مترادف کردن آن با الکل ادامه صحبت را پی راندم.
در نهایت پرسشی که انتظار میکشیدم و آن را تا محسوس، در حال ساختن بودم، مطرح کرد:
چه کنم؟
دوباره با مقدمه پناه و پناهگاه جلو رفتم و اینکه احتمالأ نیاز به مصرف دارو و مراجعه به روانپزشک دارد.
راه های فرعی را پیش کشید: بهتر نیست برم پیش روانشناس؟ ورزش کنم چی؟
آن سازه ای که به کمک واژه پناه و پناهگاه ساخته بودم را همچون دژی پیش رویش قرار دادم و پیرامون آن و اینکه اول نیاز داریاز لحاظ شیمی خون به صورت مطمئن شوی سپس به پناهگاه خود بنیادی که به کمک مشاور و روانشناس و ورزش و... ساخته ای میتوانی ایمن شوی، همچنان مصممتر شد.
داشتم آدرس بیمارستان های روانپزشکی را میدادم که گفت: همین همسایه ما، ساختمان پزشکان هست و روانپزشک هم دارد. آنجا بروم؟
و لبخندی از رضایت بر چهره ام نقش بست.
پی نوشت:
در روزهای سخت و محنت زا، چیزی چون این روزهای کرونا زده که مشکلات مالی هم موضوع را تشدید کرده، ما چه پناهگاهی برای خود داریم؟ به چه پناه خواهیم برد؟ انتخاب ما!! افسردگی، بی کنشی، غم و از این قبیل خواهد بود؟ به پناهگاه هایمان فکر کنیم. اگر نداریم آن را بسازیم.
@parrchenan