زنگ زده بود:
زنم سرطان خون داشت و سال پیش مرد، الان دختر پنج ساله ام بسیار بی تابی می‌کنه و کلافه شده ام.
می‌گوید زنگ بزن با مامان صحبت کنم. آخه ما گفتیم مامان رفته کربلا.
 من چه کنم؟

آیا این دیالوگ که در تماسی شنیدم، امری ساده است؟
نه. امری سخت فلسفی است. این که هدف ما در زندگی چیست؟ تقریر مرارت( کم کردن درد و رنج) و یا تقریر حقیقت ( آگاهی  و صداقت).  و آیا به بهانه این میشود از آن گذشت؟
انگار تقریر مرارت دیر یا زود تو را مجبور می‌کند یا وادار میکند به تقریر حقیقت تن دهی. دیر یا زود.

گوشی تلفن را که در جایش گذاشتم یاد شعر شهریار برای خان ننه افتادم.

@parrchenan

عین سیگاری جماعت میرم دم در اداره،مرز بین درون و بیرون  ساعت چهار صبح پنج صبح شش صبح می ایستم و بجای اینکه سیگار بگیرانم
 بوی  درخت اقاقیای باغچه دم در را عمیق پوک میزنم میبرم تا آخرین نایژکی که می‌تواند در ریه ام  پُر .

@parrchenan