برگشت

زنگ زد. پشت رُل بودم، نامش را که بر گوشی تلفن دیدن تعجب کردم. پاسخ داده و متعجب پرسیدم: برگشتی؟

«آره آقا، اوکراینی و سوریه ای و افغانستانی و عرب و ایرانی همه ریخته اند ترکیه. نه کاری و درآمدی بود و هزینه ها هم خیلی خیلی زیاد. نشستم حساب کردم تتمه پولم را تصمیم گرفتن با آن برگردم ایران».

نقطه سر خط.

 از طریق واتساپ پیگیرش بودم، پولش را که قاچاق برها دزدیدند، متوجه بحران شدم. اما به او نصیحتی نکردم. معتقدم زندگی خود نصحیت لازم را به فرد فرد جامعه که یک هوش متوسط دارد خواهد کرد.

آن زمانی هم که مربی بودم کمتر ناصح بچه ها میشدم.

تجربه مهمترین معلم زندگی هر انسان است.

 چند سال پیش بود که یکی از بچه ها رفت ترکیه به او یک جمله گفتم: نرو. خندید و رفت. بعد از دو هفته به کمک ایرانیان توریستی که آنجا بودند زنگ میزد که آقا پول بده برگردم شبها بیرون می‌خوابم و از آشغالها غذایم را می یابم. و همان شد تجربه و درسی بزرگ برای او. آمد و به کار چسبید.

 باری

برای این پسر دوم 

بیشتر دل نگران آن بودم که با توجه به بحران هایی که در طول زندگی اش داشتع بلایی سر خود بیاورد. به زیستن دیگر مشتاق نباشد. اما گویی حضور عریان در جمع بی چیزان جهان برای ساختار روانی اش خیلی هم سودمند شده و او را به واقع گرایی منطقی کشانده است.

 خلاصه کلام که اینک اصفهان است و در حال کارآموزی پیشرفته سلمانی.

اگر کاری، درآمدی ، در آن منطقه سراغ داشتید خبرم کنید. فردیست امین و مطمئن. و اگر کمکی جهت تهیه ابزار سلمانی داشتید و یا هر کمک دیگر.

 

https://t.me/parrchenan

یار

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجا

 

 

 تا به حال به واژه یار اندیشیده اید؟ واژه ایست که در کودکی بیشتر و در بزرگسالی کمتر استفاده کرده ایم. این روزها به دوستی ها و شریک های زندگی، واژه هایی چون دوست دختر، دوست پسر، پارتنر، همسر، شوهر بیشترین کاربرد و استفاده را دارند و بکار میروند اما به نظرم واژه یار بهترین واژه ایست که میتواند جایگزین تمامی این کلمات شود. شاید یکی از دلایل دور شدن ما از واژه یار دور شدنمان از شعر باشد. یار واژه ایست بشدت شاعرانه و این روزها چه کس حوصله شعر دارد؟

 اما چرا این واژه را در کودکی بیشتر استفاده می‌کردیم؟

 نمیدانم یادتان می آید یا نه؟ بخصوص ما پسر ها در بچگی برای بازی های تیمی از جمله فوتبالِ محله، اصلاح یار کشی داشتیم. چند نفر که بازی بهتری داشتند در جلو می ایستادن و از بین بچه ها، آن که بازی اش بهتر است را انتخاب و یار کشی می‌کردند. من بازی خوبی نداشتم و معمولاً از آخرین نفراتی بودم که انتخاب میشدم. آن زمان نمی‌دانستیم چه شاعرانه واژه ای را استفاده می‌کنیم. حال چه شد که یاد این واژه افتادم؟

 

 در این شب‌های رمضان که دور هم جمع می‌شویم گاه نیاز است به دلیل جمعیت زیادی که نسبت به شب‌ها قبل آمده چند تیم شویم و بازی های توپی را دنبال کنیم. برای تشکیل تیم اصلاح یار کشی دوباره در سر زبانم افتاده است اما به گونه ای دگر. برای یار کشی کودکان یازده دوازده ساله ی جمع را سر گروه قرار داده و آنها از بزرگ های حاضر یار می‌کشند. اتفاق جالبی است، انتظار اتفاق می افتد اما نه از جانب کودک، که از جانب بزرگسال تا یارِ تیمی، شود. اینکه ریش و قیچی دست بزرگسال نیست و بزرگسال چون کودکی چشم انتظاری یار شدنی را میکشد برایم در خور توجه است طنزی دارد و اینکه قواعد می‌تواند در چشم بر هم زدنی برعکس شود.

 

یاران همه با یار و من خسته طلبکار

هر کس به سرِ آبی و سعدی به سرابی

 

الهی بی یار نباشید و نمایند.

 یارتون سلامت.

 

 

https://t.me/parrchenan

لوپن

نسبت ما با این عکس چیست؟

 اجازه دهید عکس را مختصر توضیحی دهم. خانم لوپن به دور دوم انتخابات فرانسه راه یافته است و در تلاش است که آرای سیاهپوست ها را جمع کند. در جهان او و پدرش به نژاد پرستی معروف هستند.

 

شاید بسیاری از ما در مواجهه اپلغ با این عکس اعلام برائت کنیم، اما در زندگی شخصی خود به گونه ای دگر چنین مرام و مسلکی را داشته باشیم. این نوع نگرش به زندگی، خود را به راحتی نشان نمی‌دهد و در لایه های رنگارنگ و بعضاً جذابی خود را پنهان میکند و یافتن آن در خود را سخت تر میکند. یکی از راه های یافتن آن طبقه اجتماعی است. راهی که اول بار از طریق آثار مرتبط با کارل مارکس آن را شناختم.

 اینکه طبقه اجتماعی خود را برتر ببینی و طبقه های زیرین را کم مایه و فرودست. اجزای طبقه شامل داشته ها، ایده ها، پندارها، ابزار، افراد، کلام، زبان و مهمتر از همه سطح درآمد میشود. 

 حال بیاییم این موضوع را بررسی کنیم که اصلاً ما ممکن است چنین دیدگاهی داشته باشیم، چه مشکلی ایجاد میکند؟

 در اینجا تنها به یک مشکل بیشتر اشاره نمیکنم:اینکه دایره زیسته خود را تنگ کرده و از فراخی که می‌توانست باشد و در نتیجه امکان بیشتری از لذت، داشتن شبکه های اجتماعی متنوع و غیره محروم می‌شویم. اجازه دهید با چند مثال این سخن را توضیح دهم. مثلا من معتقدم طبقه اجتماعی ما سر آمد است و مذهب طبقه ما شیعی است، با همین نگاه خود را از حضور و لذت بردن از تقریباً یک سوم کشور محروم میکنم.

 یا مثلاً طبقه من اجازه نمی‌دهد در مکانی با امکانات حداقلی باشم، از این رو امکان لذت بردن از بسیاری از کمپینگ ها یا مسافرتهایی که فاقد امکانات هست را نخواهم برد.

در واقع شبکه اجتماعی محدود تری خواهم داشت.

و امکان لذت بردن بیشتر را از خود سلب خواهم کرد و زندگی مگر چیست؟ جز لذت بردن و اصالت لذت؟

 

 این یک نمونه از این نوع ایده بود که طبقه ما بالادست و طبقه پایین فرودست است و نگاه از بالا به پایین داشتن به این موضوع بود و موارد زیاد دیگری نیز میتواند باشد که در این مقال نمی‌گنجد. در این جستار تلاش کردم نکات منفی این نوع طرز نگرش را بر خود فرد برجسته کنم و نه آثار و نتایج فردی اجتماعی دیگر.

پی نوشت:

لازم به ذکر است که تقریباً در تمامی جستار ها، من افکار و ایده های خودم را مطرح میکنم و نه مباحث علمی، چنانچه نوشتار و پندارم، با مقولات علمی نا متناسب باشد لطفاً متذکر شده تا اصلاح نمایم

 

https://t.me/parrchenan

اسب

در نقطه ای دور افتاده کره اسبی که با ماشین تصادف کرده و یکی از پاهایش تقریباً قطع شده گوشه جاده بود. صاحب روستایی اش با توجه به اینکه امکان کاربردی دیگر برای او نداشت، نسبت به بود و نبودش بی تفاوت بود. به پلیس گزارش شد و گفت این موجود صاحب داد و هر کاری برای او نیازمند حضور صاحبش است. دامپزشک نیز نبود و با تماس تلفنی نیز هیچ تمایلی به همکاری در این زمینه نداشت.

شاید منطقی ترین راه کشتن آن حیوان بود، اما چگونه و توسط چه کسی؟، کلی ملزومات قانونی و حقوقی و اخلاقی بود که دست و پای هر کس و مجری را می‌بست. سرنوشت مختوم اش این بود آن قدر درد در طول روزها و شب ها بکشد تا جان دهد.

 اما من پیشنهاد دادم با یک بلوک و ضربه ای محکم بر سرش مرگ اش را تسریع کنیم که با مخالفت روبرو شدم. 

از آن روز مدتها می‌گذرد و در فکرم که بهترین اتفاق چه می‌توانست باشد؟

 

https://t.me/parrchenan

افطار

از معدود لحظاتی که دوست دارم تا ابد زندگی کنم شاید تک و توکی در کوهپیمایی ها اتفاق افتاده است یا در هنگام افطار. 

این حس چیزی است همچون لبخند بسیار ریز بر چهره زنی زیبا، هر کسی این خنده را کشف نخواهد جز آن فرد که به چهره این زن آشنا باشد.

 

بعد از ساعت‌ها ننوشیدن و نخوردن، مزه پنیر تبریز نشسته بر بربری تازه‌تهیه شده در همجواری گوجه های برش خورده و خیار، را در دهان حس می‌کنی و آرام آرام میجوی. جرعه جرعه از چای نبات، یا زعفران نبات را هم هر از چندی مزه مزه می‌کنی و در نهایت نوبت به آش گندم میشود که نه خیلی داغ است و دهان سوز و نه سرد است و از دهن افتاده. قاشق را نیم پر کرده، شُره احتمالی اش را با دیوار بشقاب گرفته و بر دهان میگذاری. هر از چندی مزه گوشتی عطر و طعم آش را دو چندان میکند. 

 در این هنگام است که دوست داری تا ابد باشی، بمانی.

 

لحظه افطار چیزی چون رسیدن به چکاد کوهی در برفی و زمستانه برنامه ای است آن هنگام که گرمای نوشیدنی فلاسک را میچشی.

در این لحظات و لذت نهایتی که در آن غرقم، دوست دارم تا ابدِ زندگی باشم و همین که این دوست داشتن در حال نفوذ به نسوج جانم است غمی در دل چون بذری ریز و ناپیدا میدمد. مثل سبزه ای در بیابانی گرم و تفدیده اما، باران زده.

 و صدایی نجوا کنان در گوشت زمزمه می‌کند که:

 «حاشا و کلا، این شدنی نیست و چادر مرگ با رقصی تو را هم در بر خواهد کشید».

 سکوت می کنم و به نوا و موسیقی که در حال پخش از باند ضبط صوت است میسپارم خود را و از این دوگانه نئشه می‌مانم.

 

پی نوشت:

 ۱. میشود به روزه و ریاضت چیزی بازمانده از سنت، با دید سکولار هم نظر انداخت. فراتر از ثواب و کباب. فراتر از تکلیف. فراتر از مسلمانی. چیزی بسیار وجودی و درونی و شخصی.

 

۲. بعد از نوشتن، که جستار را مرور میکردم، نسبت به واژه دهان و نسبت آن با لذت حساس شدم، گویی این دو، با هم تجانسی و هم نشینی خاصی دارند.

 

 

https://t.me/parrchenan

سپاسگزاری قسمت دوم

یکی از کمبودهای زندگی امروز نبود دلگرمیه، همدیگه رو دلگرم نمی کنیم با نگفتن همین سپاس گذاری‌ها ونداشتن روایتی برای سپاس هامون. حواسمون به هم نیست. خیلی متنتو دوست داشتم🙏

 

این کامنت یکی از خوانندگان پرچنان برای جستار پیشین بود و بهانه ایست برای ادامه بحث جستار:

به نظرم کامنت گذار متوجه روح جستار شده و آن را دقیق فهم کرده است. همچنان به آن فلسفه زیسته خود که آن را « باش بودگی» نام نهاده ام باز می‌گردم. در باش بودگی بیشتر با مفاهیم عینی، واقعی_ رئالی دم خور هستیم و کمتر با مفاهیم انتزاعی. واژه های چون دلگرمی، از جنس مفاهیم تا حدودی انتزاعی هستند، مبهم و گُم. هر کس می‌تواند تعریفی از آن داشته باشد. تلفیق واژه دل، که از انتزاعی ترین مفاهیم ادبیات فارسی است با گرم آن را مبهم تر میکند، اما وقتی خیلی عینی و عملیاتی از فرهنگ سپاسگزاری نام می‌بری و آن را تشریح می‌کنی میتوانی خود را با آن بسنجی، قابل سنجش میشوی. چه بسا خانواده های که در این گمان هستند خانواده ای دلگرم دارند اما اینگونه نباشد، چون عیار و متر و محکی برای این مفهوم وجود ندارد. مفهومی است عدد ناپذیر. اما فرهنگ عینی که آن را روایت پذیری سپاسگزاری تعریف گذاری کردم گویی خلل های این نوع فهم پذیری انتزاعی را ندارد، و اتفاقا عدد پذیر است و میتواند هرکس در هر لحظه در واقعیت امر و زندگی آن را در خود ببینند، برای همین تلاش دارم استفاده از مفهوم انتزاعی و مبهم اما زیبا و شاعرانه ای چون دلگرمی را کم و از مفهومی ادبی و نه شاعرانه و واقعی و نه انتزاعی‌، «روایت پذیری سپاسگزاری» استفاده کنم.

 زبان هر مقدار که به سمت عینیت حرکت کند، گویی امکان فهم مشترک بیشتری به وجود می آید و اتفاقا دلگرمی شاعرانه متولد می‌شود.

در این زمینه مشاوران و روانشناسان و مددکاران به نظرم می‌توانند مداقه بیشتری داشته باشند.

 دو: در «روایت پذیری سپاسگزاری»، یک اتفاق دیگر نیز می‌افتد. افسانه و سخنان دینی و هندی که معتقد به کارما هستند را اسطوره زدایی کرده و بازخورد رفتار را به زبانی عینی و همه فهم نشان میدهد، این که اگر من رفتاری از جنس «روایت مندی سپاسگزاری »نداشته باشم احتمالاً آن را در بازخورد ناراضی فرزندم خواهم دید.

سه: «روایت مندی سپاسگزاری» ارتباط تنگاتنگی با « باش بودگی» دارد برای فهم « باش بودگی» نیازمند لمس عینی «نباشی» ، «نبودن» است. اگر مرگ را و مردن را به گونه ای تجربه نکرده باشی این مفهوم حتی شاید انتزاعی به نظر برسد. معتقدم ادبیات امکان لمس بیشتر این ماجرا را دارد. سهراب یک نامه دارد که اتفاقاً به شعر می زند و برای من سهراب این شعر ترین شعر های اوست و وجه تام و تمامی با« باش بودگی» دارد:

 آدم چه دیر می فهمد. من چه دیر فهمیدم که انسان یعنی عجالتاً

 از شما خوانندگان جانم که وقت و اینترنت گران خود را صرف خواندن این جستارها می‌کنید نهایت سپاسگزاری را دارم و ممنونم که با کامنت های خود جرقه های تولید فکر و اندیشه را در پندارم چخماق گونه روشن می‌کنید

 

https://t.me/parrchenan

سپاسگزاری

مشاهداتم از نسل های جدید هشتاد و نودی، آن است که اکثراً ناراضی هستند و از آن جالبتر، کمتر کنش و واکنشی است که بتواند آنها را راضی کند یا برای مدت زمانی نسبتاً پایدار رضایت داشته باشند. در واقع دچار یک نوع ملول بودن پایدار هستند.

اگر این مشاهده من، بویی از حقیقت داشته باشد میتوان برای آن فرضیه ها و استدلال هایی آورد و اهل علم برای آن دلیل بیاورند. من نیز تلاش کردم دلیلی برای آن فرضیه کنم.

 معتقدم یکی از دلایل این نوع ملول شدن این نسل بغیر از سیاست و حاکمیت و تضاد نسلی و ... این است که کمتر اهل سپاسگزاری هستند.

 دستت درد نکنه، مرسی، تشکر، سپاسگزارم، واژه های است که کمتر در دهان این نسل می‌چرخد.

در واقع در این گمانم که این واژه ها، کارکرد های عجیب و پهن گستری دارند که یکی از آنها، فروتنی و تواضع است. فردی که این واژه ها را بیشتر بکار میبرد احتمالأ از فروتنی بیشتری برخوردار باشد و چون فروتن شدی، بسیار از اعمال و رفتار و کرداری که دیگران، آن را وظیفه تلقی می‌کردند فرد فروتن شده آن را لطف می‌بیند و هر لطفی در حق کسی وجد آفرین است و ملال زُدا. مثلِ مصرع خیال ِ آب روشن که به تشنگان نُمایی آقای سعدی که هنوز تازه و تر میزند.

 

 اما به فرض صحت این مشاهده و فرضیه چرا این نسل این واژه ها را کمتر بکار می‌برند؟ و چون این می‌شود حس نارضایتی افزون تر میشود و چون این شد ملال قلمرو بزرگترین از وجود را فتح میکند؟

پاسخ به آن را اما در نسل های جدید نمی‌بینم که در نسل قدیم تر و والدین آنها شاید دید. در خانواده، فرهنگ دستت درد نکنه، ممنون، تشکر، سپاسگزارم کمتر بروز و ظهور مییابد و اگر هم این واژه ها دست به دست میشود سر موضوعات تکرار شونده است و سرسری و بی حوصله.

 در واقع برای تشکر هایمان روایتی نداریم. بیشتر ماشینی و رباتیک گونه بعد از صرف غذا یا برداشتن میوه از ظرفی که جلوی تو آمده است با یک عبارت سرسری مرسی عبور می‌کنیم.

 اجازه بدید این جمله را که خیلی دوست داشتم تکرار کنم: برای تشکرهایمان روایتی نداریم.

و این جمله یعنی چه؟ با ذکر مثال این پرسش را پاسخ میدهم. اینکه مادر خانواده مثلا سوپی طبخ کرده است. پدر خانواده می‌تواند روایت را با پرسش از عطرها و طعم ها و حس های درونیش ابراز کند و سپس تشکر را چاشنی آن کرده و از خوشمزگی آن تعریف کند و از حسی که به او بخشیده بگوید، بهم خیلی چسبید. مادر خانواده از خریدی که پدر خانواده کرده و به منزل آورده تشکر کند و بیان کند با این بیداد گرانی زحماتت را دیده ام و تشکر میکنم و ممنونم در زندگی ما هستی. از لبخندی که مادر خانه کنج لبش می‌کارد، پدر خانواده تشکر کند و بوسه ای بر آن زند، اگر جلو فرزندان هنوز توانایی این کار را ندارد بر گونه اش، که در این روزگار سخت، در این آلودگی ها، خبرهای بد، ترافیک و.. تو هنوز ما را مهمان شکوفه‌خند خود می‌کنی.

از آب دادن گلها، شستن ظرف ها، رانندگی، تمیزی ها، مرتب کردن ها، و... با بیان دقیق تر آنها و حس کلی که از این موضوع گرفته است تشکر کنی.

 در واقع جزییات و تغییرات را ببینی و آنها را بیان کنی و تشکر

 از کسی که تا کمر خمر شده که میوه برای ما بگیرد با یک عبارت خشک و خالی مرسی عبور نکنی، دل نگران کمر تاشده و سلامتی اش شوی و ابراز کنی و حتی عملی در جهت آن داشته باشی، مثلا سریعتر میوه برداری و تشکر کنی.

 احتمالأ اکنون معنای آن پرسش را توانسته باشم مفهوم کنم.

 برای سپاسگزارهایمان روایت داشته باشم.

 اما این سپاسگزاری های تکرار شوند و این دقیق شدن بر جزییات، مثلا سپاسگزاری از لبخند بر چهره، دقیقاً چیست؟

 این‌جا پاسخ مختصری میدهم و بیشتر شما را ارجاع میدهم به فایل صوتی زیرین.

در این سپاسگزاری و تشکر که با روایتی هرچند حداقلی همراه است، ما دیگری را لمس کرده ایم. دیگری را به وسیله زبان، ابراز کرده ایم. دیگری را دیده ایم.

 و چون دیگری دیده شد، دیگر فرصت جولان من نیست و چون جولان نداد کمتر فرصت ملال و نارضایتی رُخ میدهد.

 

https://t.me/parrchenan

ثواب

مشغول گرفتن بلِّه* نان و پنیر و سبزی افطار هستم که یک آن یاد بابا می افتم. کمتر موقعی میشد که سفره افطار را در کنار خانواده روزه باز کند. معمولاً هنگام افطار می‌رفت مسجد و نماز جماعت میخواند و وقتی می آمد افطار ما تقریباً تمام شده بود.

بابا بشدت زندگی بهداشتی سالمی داشت، یادم نمی آید کالباس و سوسیس خورده باشد یا اهل دود باشد و این شاید این گمان را برای او ایجاد کرده بود که با این سبک زندگی قرار است عمر طولانی داشته باشد، پس می‌تواند همیشه در جمع خانواده باشد، اما اینگونه نشد.

لقمه را در دهان گذاشته و به این فکر میکنم که چه شد این اندیشه و خاطره به سراغم آمد و پاسخ را می یابم. ا صبح فیلمی ۱۷ ثانیه ای از سخنان امام جمعه مشهد را دیدم از اینکه بوی دهان ( نامطبوع) مسلمان روزه دار را فرشته ها مشتاقند و اینگونه برداشت کردم که گویی بوی بد دهان و عدم مسواک زدن در نزد برخی فقیهان حُسن است و ثواب دارد. و اینگونه واژه ثواب در پندارم ماند. بابا معمولاً هنگام تحویل سال لحظه ی به اصطلاح در کردن توپ نیز در بین ما و خانواده نبود و چند دقیقه بعد ظاهر میشد. گویا ثواب دارد مرد خانواده هنگام تحویل سال در حمام یا دقیتر گفته باشم زیر شره آب باشد و چون ثواب داشت این می‌کرد.

 

در چند پست قبل فلسفه زیستن خود را، سبک زندگی ام، و معنای زندگی ام را در مختصر کلماتی نوشتم:

 باش بودگی.

 در باش بودگی اصل بر زندگی این جهانی است و زندگی آن جهانی فرع. اصل این نقد است و فرع آن نسیه.

و چون اینگونه است رفتار و کنش و منش و پنداری را برمی‌گزیند و تقویت می‌کند که طالب این جهانی آباد و خرم و خندان باشد و فرد اگر دیندار باشد نیز از مذهب و دین و فقه از این نوع و از این دایره برمی‌گزیند و دایره آن جهانی که با خرم و خوشی این جهانی زاویه پیدا می‌کند را کمتر.

 چه بسیار ثواب ها که باعث میشود از حضور گرم و خرم در جمع، محروم شویم. حواسمان به این موضوع باشد و بدانیم عمر را تضمین نکرده اند و وقت برای بودن در کنار عزیزانمان و دوستان و آشنایان محدود.

 در باش بودگی دینی نیز میتوان به ثواب هایی پرداخت که بر این جنبه تاکید کرده باشند.

 

پی نوشت: واژه خرم آگاهانه انتخاب و در جستار آمد تا از سو برداشت های احتمالی و دعوت به خوشی و لذت طلبی که معمولاً صفت منفی در افکار عامه است مقابل باشد. 

 و چند نمونه از واژه خرم در زاویه دید این جهان و آن جهانی:

خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید

آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم

 سعدی

خرم آن روز که چون گل به چمن بازآیی

یا به بستان به در حجره من بازآیی

سعدی

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم

راحت جان طلبم و از پی جانان بروم

 حافظ

خرم آن روز که با دیده گریان بروم

تا زنم آب در میکده یک بار دگر

حافظ

 

 

* لقمه در زبان ترکی

 

https://t.me/parrchenan

رمضان

چگونه ماه رمضان را برای خود مبارک کنیم؟

 

 من تقریباً از دولت و صدا و سیما و شهرداری ها قطع امید کرده ام. آنها چیزی جز غم و مرگ و نفرت نمیکارند و جز آن هم گویی بلد نیستند. وقتی منزل اقوام میروم و تلویزیون روشن آنها را میبینم، این برداشتم از آنها هر لحظه تقویت میشود. حال باید نا امید شد و دست از تلاش برداشت؟

یکی از اصولی که تلاش دارم در زندگی و نوشته هایم جاری باشد، فلسفه زیست و سبک زندگی است که نام آن را باش‌بودگی گذاشته ام.

 باش در چند معنی. در مقام فعل بودن در مقابل نبودن، در مقام اسم در زبان ترکی به معنای سر، سر بودگی که از آن مراد تعقل ورزی و با سر تصمیم گیری کردن است.

 باری

به سیؤال اول باز گردم، چگونه این ماه را مبارک کنیم؟

یکی از خصوصیات مهم روزه آن است که تو را از تکرار یازده ماه رها می‌سازد و هر تکراری ملال آور است پس تو از ملال احتمالی زندگی در این ماه رها می‌شوی.

 من عادت داشته ام یازده ماه سال شبها زود بخوابم و صبح ها زود برخیزم. اما به کمک این ماه، از این تکرار رها میشوم. اکنون لازم نیست صبح ها همزمان با آفتاب برخیزم و سر شب بخوابم. اکنون میتوانم تا پاسی از شب بیدار باشم و معمولاً در این شبها با توجه به هوای بهاری و لطیفی که تهران دارد( بغیر از دیشب و هوای گل ‌الود آن) با دوستان و آشنایان در بوستان ها و پارک های متنوع تهران قرار گذاشته و دور هم جمع می‌شویم، با توجه به فضای جمع، از میان توپ فوتبال و والیبال و بسکتبال و بدمینتون، یکی را انتخاب کرده و ساعتی دنبال این گردهای هیجان آور بازی کرده و با آنها سر میکنیم و سپس دور همی. هر خانواده و فرد، اسلام چایی و خرمایی و شیرینی آورده است ادامه شب را نیز اینگونه می‌گذرانیم معمولاً دور همی با خنده و بذله گویی همراه است و چندباری گوشه چشم از خنده ها تر می‌شود و این چنین جُنگ و شادی و مبارکی را به زندگی هر شب خود می‌آوریم. با این تفاوت که این کنشگرانه است و نه واکنشی، این پویاست و نه ایستا( مثلا در حال تماشای تلویزیون و جُنگ های آن).

 

پیشنهاد این باش بودگی را به شما هم میدهم و اینکه به کمک این سبک زندگی سی روزه، این ماه را مبارک به معنای ترک تکرار های سالانه کنیم.

 

https://t.me/parrchenan

سه جستار

پرچنان:

داشتم محبت ها و مهربانی هایی که ممکن است انجام داده باشم را تبدیل به عدد میکردم، عددی و آماری به موضوع محبتهایم می‌نگریستم و چون تبدیل به عدد شد میتواند قابل قیاس شود، چهار تا من کمتر شش تا او بیشتر و از این قبیل. حالم خوش نبود تا که بر حسب اتفاق این حکایت را خواندم:

 

صدقه‌ی سِر آن باشد که از غایت مستغرقی در اخلاص و در نگاه‌داشت آن اخلاص از لذت صدقه‌دادنت خبر نباشد — یعنی از مشغولی به تأسف آن‌که «کاشکی به از این بودی و بیش از این بودی!»

 

ابایزید اغلب به حج پیاده رفتی. هفتاد حج کرده‌بود. روزی دید که خلق در راه حج، از بهر آب، سخت درمانده‌اند و هلاک می‌شوند. سگی دید نزدیک آن چاه آب که حاجیان بر سر آن چاه انبوه شده‌بودند و مضایقه می‌کردند. آن سگ در ابایزید نظر می‌کرد. الهام آمد که «برای این سگ، آب حاصل کن!»

منادا کرد «که می‌خرد حجی مبرور مقبول به شربتی آب؟»

هیچ کس التفات نکرد.

برمی‌افزود: «پنج حج پیاده‌ی مقبول» و «شش» و «هفت» — تا به هفتاد حج رسید.

یکی آواز داد «من بدهم.»

در خاطر ابایزید بگشت که «زهی من — که جهت سگی هفتاد حج پیاده به شربت آب فروختم!»

چون آب را در تغار کرد و پیش سگ نهاد، سگ روی بگردانید.

ابایزید در روی افتاد و توبه کرد.

ندا آمد که «چندین با خود می‌گویی این کردم و آن کردم جهت حق! می‌بینی که سگی قبول نمی‌کند.»

فریاد برآورد «توبه کردم. دگر نیندیشم.»

در حال، سگ سر در آب نهاد و خوردن گرفت.

مقالات شمس

 

پاک بهمم ریخت. از این که محبتی را به عدد تبدیل کردم و خلوص آن را پایمال کردن توبه نمودم و همین که این شد حال خوشم اتفاق افتاد.

 پی نوشت:

معتقدم حکایت های صوفیه برای انسان امروز هنوز کارکرد پر رنگی میتواند داشته باشد و بخصوص در امر رفتار و پندار و روان بهتر شدن، هدایتگر.

 

 تا سالهای سال رادیو پیام در هنگامه افطار، معمولا متن های کهن من جمله تفسیر قرآن میبدی را میخواند و از آن در زمان لذت وافر می‌بردم، گویی از امسال رادیو پیام خط عوض کرده است و آن زمان ها را به سخنرانی ها و خطابه های روحانیون داده است. این نیز از دست رفت و به جیب آن سرازیر شد.

 اگر پادکستی سراغ داشتید که متن های این چنین می خواند با موسیقی های مربوط به آن ممنون میشوم معرفی کنید. سهم خانواده ما از رسانه ملی همین رمضان و نیم ساعت باقیمانده تا اذان بود که از دست رفت و اکنون شاید رادیو آوا بتواند با صالح علا این کند.

 

https://t.me/parrchenan

 

تاریخ جهان نوشته کریس هارمن کتابی قطور بو‌د و مدتی مدید خوانش آن به درازا کشید، اما می ارزید، مهم‌ترین فایده آن، این بود که نویسنده چون سبقه چپ دارد، همه تاریخ را از زاویه طبقاتی دیده و تحلیل کرده است و با پیوستاری که تا حدودی ترسیم کرده بود اتفاقات و آدم ها یک شبه چیزی مثل جزیره از دل تاریخ سر بیرون نمی‌آورد و بیشتر شبیه دیدی شبیه رشته کوه میداد که سواد و کوهستان های پشت هر فرد و موضوع را می‌دیدی.

 به نظرم انقلاب انگلستان و فرانسه و امریکا را با روایتی که من تا به حال نشنیده بودم خیلی خوب توضیح داد

 

https://t.me/parrchenan

 

کتاب صوتی تولد اسراییل با صدای نویسنده کتاب، صادق زیباکلام در سی فایل تقریبا چهل دقیقه ای در این مدت گوش دادم.

این کتاب با این که اتناب داشت برای من مهم و مفید بود چرا که شعار مرگ بر اسراییل در تک تک زوایای زندگی فردی، اجتماعی من ایرانی از بدو تولد تأثیر گذار بوده است، حال نیاز داشتم به تاریخ و تبار آن ورود کنم.

 تقریباً مطمئنم هستم که چنین کتابی به زبان فارسی پیرامون این موضوع وجود ندارد و بیشتر روایت های حکومتی از این موضوع است.

فصول ابتدایی کتاب برای من عجیب بود، مرا به این نتیجه رساند که تقریباً اکثر قرآن مجید از ابراهیم تا یوسف و یعقوب پیرامون یهودیان است که کشور یهود را در چهار هزار سال پیش تأسیس کردند. در واقع وقتی این سخن می آید که ادیان سامی پسر عمو های هم هستند را نمیشود فهمید جز اینکه تاریخ یهود را خواند. قسمت دوم آن را این روزها که الیگاشی روس به اسراییل میروند را بیشتر فهم کردم. این که اسرائیل سابقه چپ بیشتری داشته است، این که چرا روسیه و شرق اروپا به این کشور بهای زیادی میدهند. این که چرا در جنگ نیابتی ایران و اسرائیل، هیچ گاه سامانه های موشکی روسیه فعال نیست و عوامل نیابتی ایرانی هدف قرار داده میشوند

 

 پی نوشت:

 کتاب صوتی تولد اسراییل در کانال نویسنده و همچنین در کستباکس با سرچ همین عنوان موجود است، ضمن آنکه من همه فایل ها را در یک کانال تلگرامی جهت شنیدن خودم قرار دادم که اگر کسی مشتاق شنیدن آن از این طریق بود اعلام کند

 

https://t.me/parrchenan

خاطره

با جستار دیروز و بازخوردهایی که گرفت یک خاطره از زمان هایی دور تر، آن زمان که مربی شبانه روزی بوده از عمق پندارم رو آمد. معمولاً این نوع خاطرات را در وبلاگ پرچنان می‌نوشتم اما هر چه سرچ زدم نیافتم.

 باری آن‌چه در خاطره مانده است را مینویسیم.

یک شب کلی موز آورده بودند شبانه روزی، همه شیرین شده و در آستانه گندیدگی. چند بطر شیر گرفتیم و یک پاتیل شیر موز درست کردیم و همه تا خرتناق شیر موز خوردیم. 

از این موضوع چند ساعتی گذشته و به اواخر شب نزدیک شده و خاموشی زده بودیم و با صدای آهسته مشغول دیدن فوتبال بودیم که یک آن، یکی از بچه ها که صرع داشت تشنج کرد و مثل فواره تا نیم متر شیر موز بود که بالا می آورد. خودم را به او رساندم و زبانش را از قفل شدن فکش رها کرده و سرش را کج کرده و راه تنفسش را باز کردم. بچه ها با حیرت مرا می‌نگریستند که چگونه دستم را در استفراغ او در دهانش کرده ام و خونسرد و رلکس مشغول کار خودم هستم. بعد از دقایقی تشنج او درست شد و بهش گفتم فضایی که آلوده شده است را مرتب کند. خیلی به خاطر ندارم، اما تا حدودی از دستش خشمگین بودم چرا که هنگامیکه مشغول سر کشیدن لیوان لیوان شیر موز بود به او هشدار دادم که زیاده روی نکند.

 تا مدتها بچه ها ادایم را که دستم را در حجم بالا آورده های او کرده و خونسرد کارم را انجام میدادم در می‌آوردند و پرسش می‌کردند چگونه حالم بهم نخورد؟ اما در واقع با توجه به شیر موزی که خورده بود بوی زننده اسید معده نداشت و هنوز بافت شیر موزی خود را حفظ کرده بود.

 

قبل عید تماس گرفته بود و خبرم داد که زن گرفته است و در کارخانه ای مشغول کار است با بیمه.

 

 اما چگونه بود که در شرایط این چنین می‌توانستم تا حدودی خونسرد باشم یا احتمالأ خونسرد نشان دهم؟

در سالهای دانشگاه چند بار کلاس آموزشی هلال احمر را شرکت کردم آن هم به این دلیل که کوه زیاد می‌رفتیم و احساس نیاز میکردم در شرایط، بدانم چه خواهم کرد.

احتمالاً آن اقدام آن شب، محصول آموزشی بود که بدلیل نیاز به واسطه علاقمندی به رشته ورزشی حاصل شده و در جایی دیگر خود را نشان داد. 

 

پیشنهاد دارم آموزش کمک های اولیه را اگر امکانش بود حتماً فراگیریم و احساس نیاز به این آموزش کنیم.

 چه بسا آدم هایی که سالها زندگی کنند به واسطه کمک های آنی و لحظه ای که بهشان رسیده است.

 

https://t.me/parrchenan

سه قسمت

پرچنان:
پرسید شجریان بگذارم؟
استقبال کردم و منتظر بودم ببینم کدام تِرَک یا آلبوم را انتخاب خواهد کرد که متناسب حال آن ساعتمان بود.
اما او همایون گذاشت و من انتظار داشتم محمد رضا باشد.
شاید در ظاهر امر، این موضوع آن قدر بی اهمیت به نظر برسد که از من نویسنده تعجب کنید که این چه موضوعی است که جستار می‌کنی؟
اما اجازه دهید دقیق تر شویم. در طول یک دهه فهم از یک واژه، یک نام تغییر کرده و شیفت پیدا کرده است. اگر متولد هفتاد به پایین باشید احتمالاً منظور از شجریان در پندار شمار محمدرضا است و اگر متولد بعد از هفتاد هستید همایون.
واژه و نام در طول یک دهه در پندار مصرف کنندگان زبان تغییر کرده است چه بسا بسیاری واژه ها و مفاهیمی که چنین سرنوشتی در پندارها داشته اند و می‌تواند باعث عدم فهم گوینده از مخاطب و بلعکس شود. 
 نتیجه‌گیری:
 به کج فهمی ها، عدم انتقال مطلب های ناشی از زایش های زبانی آگاه باشیم و اجازه ندهیم چنین عناصری ماهیت رفتار انسانی ما را تحت تأثیر قرار دهد


https://t.me/parrchenan

بعد از مدتها جشن عروسی دعوت بودیم. همه مدعوین خوشحال  که پس از مدتها بعد از کرونا دور هم جمع شده اند. گویی توانسته باشند از زیر سیطره مرگ و کرونا پاسپورت خروج بگیرند. خوش و خرم بوده و مشغول تناولات معمول جشن عروسی بودیم که به ناگاه یکی از مدعوین شروع کرد به سرفه کردن، در گلوی او چیزی گیر کرده بود و تنفس را برای او لاممکن.
ضربه بر پشت اش می‌زدند و افاغه نمی‌کرد، چهره رو به سیاهی می‌رفت. 
پس دست به کار شده  و مانور هایملیش را انجام دادم. پس از سه بار ضربه، راه گلو باز شد و فرد با دست اشاره کرد که درست شده است و به دلیل هجوم هوا و دریافت اکسیژن به سرفه افتاده بود، وقتی تایید نهایی سلامتی را از او گرفتم،  رفته در میزی که نشسته بودم و مشغول ادامه تناول شدم.
 مراسم جشن ادامه مسیر داد و بعد از دقایقی کمتر کسی از این اتفاق در خاطرش، چیزی ماند.
حالا حساب کنید اگر در این جمع کسی مانور هایملیش را بلد نبود. در کمتر از سه دقیقه جشن به عزا تبدیل میشد و روان ها پریشان و خنده ها به گریه.

اینها را نوشتم از این جهت که مانور هایملیش را یاد بگیرید. با یک سرچ ساده در یوتوب یا آپارات ده ها فیلم آموزشی چند دقیقه ای خواهد آمد که آن را یاد می‌دهد. این مانور
برای خودمان وقتی که تنها هستیم، برای عزیزانمان وقتی در کنارمان هستند، برای کودکان و نوزادان،  بسیار مفید است و حیاتی. با آموزش این مانور میتوانیم زندگی بخریم.
اگر فردی بالای ۷۵ سال دارید آموزش این مانور بسیار کاربردی است چرا که بیشترین گیر کردن خوراک در گلو در این سن اتفاق می افتد.

https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%B1_%D9%87%D8%A7%DB%8C%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%B4

عشق چیست

پرچنان:

شرق تهران در حال رانندگی هستم که وانتی با بار چاقاله به قیمت مناسبی می بینم. این قسمت تهران معمولاً قیمت میوه مناسب است. بشدت هوس چاقاله به سرم میزند اما یادم می آید سروچمانم نیست و بدون او مزه ندارد. پایم را از نیش ترمز رها میکنم.

در طول مسیر به این اتفاقی که برایم افتاد دقیق میشوم. اینکه زمانی که مجرد بودم اول خودم را می‌دیدم و تمام قاب «من» بودم

 اما اینک حتی وقتی سر و کله «من» پیدا می‌شود آن دیگریِ‌خاص به طور ناخودآگاه و غیر ارادی سریع در آن قاب نشسته و دیگر «من» شکل نمی‌گیرد و عشق چیست؟ اولویت دادن ناخودآگاه و نه حتی آگاهوار دیگریِ‌خاص بر «من».

 

https://t.me/parrchenan

 

اندر دل من مها دل افروز تویی

یاران هستند و لیک دلسوز تویی

شادند جهانیان به نوروز و به عید

عید من و نوروز من امروزتویی

مولوی

کمپ

تماس گرفته بود و از مرگ برادرش در کمپ ترک اعتیاد می‌گفت و پیرامون مجوز آن کمپ پرس و جو می‌کرد.

 پاسخ، از لونی دگر دادم: پیشنهاد ما اصلاً کمپ نیست.

 

معتقدم انسان های بالغ استدلال پذیر و استدلال فهم هستند و اگر نمیتواند فردی سخنی را پذیرا باشد مشکل از گوینده است که یا سخنش استدلالی نیست یا توانایی ساده کردن استدلال متناسب با سطح ادارک مخاطب را ندارد.

 معمولاً پشت خط که بودم و تماس های از این نوع یا معرفی کمپ داشتم اینگونه و به صورت پرسش و پاسخی یا دیالکتیکی استدلال را شروع می‌کردم:

شما اگر تب چهل درجه داشته باشید چه میکنید؟

معمولا یا همان اول یا پس از یکی دو پرسش و پاسخ، به جواب میروم دکتر منتهی میشد.

 پاسخ را با تغییر واژه تصریح میکردم:

 پس به پزشک مراجعه می‌کنید.

 و سپس پرسش دوم را مطرح میکردم: قوم و خویش شما که مثلا شیشه مصرف می‌کند، چگونه میشود؟

 معمولاً علایم رفتاری نابهنجار را قطار میکردند، اینجای سخن بودکه پرسش سوم را مطرح کرده: در واقع روانشن دچار آسیب جدی شده است و بلافاصله و قاطع پاسخ آری می‌شنیدم و پرسش آخرین را با تکرار پرسش و پاسخ اول مطرح میکردم: پس قوم و خویش شما که اکنون روانش آسیب دیده است بهتر است به کجا مراجعه کند؟

 در بیشتر موارد خود فرد پاسخ می‌داد یا اگر اینگونه نبود خودم پاسخ را میدادم: روان‌پزشک.

 در اینجا از بیمارستان روانپزشکی، کادر درمان متشکل از پرستار، پزشک، روانشناس، روانپزشک و بخصوص دارو و علم که آن را در اختیار انسان گذاشته همان گونه که آسپرین را یک خطابه مختصر بیان کرده و اینکه در بیمارستان روانپزشکی به دنبال دلیل روانی یا ژنتیک یا اجتماعی رجوع فرد به مواد را بررسی و کشف میکنند و با بر طرف شدن احتمالی آن دلیل، به سمت درمان مصرف مواد در نهایت خواهند رسید. در اکثر مواقع این استدلال جواب میداد.

 

پی نوشت:

با خودم فکر میکنم چه جانها که با همین نوع مکالمه نجات پیدا کرده اند. چه جان ها که به کمک این استدلال از رنج و شکنجه های احتمالی کمپ ها رها شده اند، به کمک مشاوره و راهنمایی و تعقل‌ورزی چه پول ها که بیخود و بی جهت حرام نشد.

پی نوشت دوم: 

 اگر آشنایی با چنین مشکلی دارید به او بدین شیوه استدلالی کمک کنید.

 پی نوشت سوم:

 و اینگونه است که کارشناسی که می‌توانست کمک حال باشد را به دورترین جای ممکن تبعید کردند تا از زبان نقاد او در امان باشند و دود آن بر چشم مددجوی میرود. 

 

پی نوشت چهار:

 بسیاری از دلایل شخصی و نه اجتماعی رجوع به مواد، افسردگی است و با تحت کنترل درآوردن آن، آن نیز خود به خود تحت کنترل در می آید.

 

تا چه کند با رخ تو دود دل من

آینه دانی که تاب آه ندارد

حافظ

 

https://t.me/parrchenan

آتش

پرچنان:

بعد از چند روز ننوشتن:

آتش:

جلوی آتش شومینه نشسته ایم و هُرم آن گرممان می‌کند.

می‌گوید دوست نداشتم چوب باشم چرا که در آتش سوخته میشدم. تصویری از مشاهده ام را بیان میکنم: اما این کُنده که در حال سوختن است،وقتی زغال زیرینش تمام شد گویی می‌توانست به دور از آتش مرکزی بلغزد اما در دامن آتش شتافت و غلطید. این نگاه شاعرانه و انسان وارگری اشیا است که گاهی بدان آگاه و اغلب ناآگاه می‌شویم و متناسب با این خطا تصمیم گیری میکنیم.

این گپ کوتاه تا حدودی شاعرانه به فکرم فرو برد. اینکه مدرنیته باعث دوری هر چه بیشتر انسان شهری و روستایی از آتش شده است. ما در طول روز و شب تنها آتشی که میبینیم، شعله آبی سوز و نه زرد که در طول هزاران سال با انسان همراه بوده است را زیر دیگر قابلمه و تابه ای میبینم یا اگر بخاری باشد شعله آبی سوز آن را. بیشتر منازل از طریق سیستم حرارت مرکزی گرم می‌شوند و حتی آن شعله آبی سوز نیز کمتر مشاهده می‌شود و اجاق ها، برقی شده و دیگر اثری از همان شعله آبی نیست. در نتیجه انسان امروز در طول فرایند روزانه و بخصوص شبانه که آتش امکان خود نمایی بیشتر دارد تقریباً با شعله زرد آتش مواجهه ندارد. این چه تأثیری بر او می‌گذارد:

 معتقدم دو تاثیر عمیق دارد. اولی در احساس امنیت و آرامش و دومی در دین گریزی ادیان سامی.

با توجه به حضور چهل تا هشتاد هزار ساله شعله آتش و شب را روشن کردن برای انسان های گذشته و در نتیجه دوری گزینی حیوانات درنده از او به دلیل ترس نزدیک شدن به آتش، ضمن آنکه در طول شب منبعی مناسب برای گرما بخشی به او بوده است گویا شواهدی بدست آمده است که در ژن های انسان نیز اثر کرده و دیدن شعله آتش به آن دلایل بالا منبعی از آرامش و حس امنیت برای انسان است. تجربه شخصی من نیز آن است که بعد از مدتی از تماشای شعله آتش خوابم گرفته و معمولاً به خواب عمیق تری فرو میروم.

دوم در دین گریزی یا کم بها شدن دین در زندگی انسان امروز است. ادیان سامی دو بال برای پرواز دارند، اولی ثواب و اجر اخروی عملِ از نظر دین مثبت که در بهشت و نعمات آن خلاصه میشود و بازوی دوم زبان تهدید و ارعاب که در جزای آتشین آن و جهنم نمود می یافت. انسان گذشته که هر شب شعله آتش را میدید با مفهوم جهنم، همگرایی و هم فهمی بیشتری داشت تا انسان امروز به دور افتاده از آتش. سوزانده شدن در آتش به مفهمی انتزاعی تر تبدیل شده است و مراد انسان امروز از این واژه به دلیل دوری از آتش با مفهومی که انسان گذشته از آتش مراد می‌کرد چه بسا تغییر بنیادینی کرده باشد. در واقع آتش جهنم برای انسان امروز نه دیدنی است و نه سوختنی، بیشتر منبعی با رنگ آبی است جهت درست کردن خوراک های خوشمزه و خانه ای با گرمای متبوع ناشی از سیستم گرمایشی مرکزی.

 اینگونه است که بال دوم ادیان سامی که زبان و انتزاع تهدید بوده است عملا به حاشیه رانده شده است و در نتیجه جسارت انسان امروز نسبت به نقد و نقادی از دین افزایش یافته است. انسان امروز به دلیل این دور شدن آتش از زندگی، ترسان نیست، در خوف و رجا نیست و بیشتر طالب زندگی این جهانی شده است. نمود بارز آن را میتوان در مسیحیت دید. در ادبیات و اشعار حافظ ما بارها با واژه ترسا به معنی مسیحی برخورد کرده ایم و ترسا یعنی مسیحی. تا همین چند سده گذشته مسلمانان ، مسیحیان را بدلیل ترس بسیار از گناه و گناه‌کاری ترسان یا ترسا می نامیدند مسیحیان در رهبانیت و صومعه ها خود را محبوس کرده و از ترس خدا به زندگی آن جهانی خود فکر می‌کرده است.

ترس و ترسان و ترسا ناشی از بازوی دوم دین یعنی زبان تهدید آن بوده است.

این فرضیه این گمان را دارد که نبود آتش در زندگی امروز باعث کم رنگ شدن و بی اثر شدن این ترس و ترسان و ترسا در زندگی انسان امروز شده است و یکی از سلسله دلایل کم رنگ شدن دین و اثر دین در زندگی انسان معاصر است.

 پی نوشت:

آتش شومینه برای من چیزی شبیه تلویزیون است، مثل آن قاب دارد و هر شعله و زبانه آن داستان در خیال می‌پروراند. زغال آخته و طلایی رنگ آن زیباترین طلایی است که از مشاهده‌ی آن سیر نمی‌شوم.

پی نوشت دو:

مجله ای از ده سال قبل پیدا می‌کنم، آن را ورق ورق کرده و هر ورق را با طومأنیه بر روی ذغال پر حرارت شومینه می‌اندازم. در کمتر از دو ثانیه ورق آتش گرفته و خاکستر می‌شود. نه از ورق نشانی می ماند و نه از مطلب آن، گویی که از اساس نبوده است. این ورق ها مرا یاد انسان و عمر او می‌اندازند. با توجه به عمر زمین که در حدود چهار میلیارد سال تخمین می‌زنند عمر هشتاد سال انسان چیزی شبیه همین دو ثانیه سوختن و خاکستر شدن هر ورق است. انسانی متولد می‌شود و در آتش زندگی می‌سوزد و خاکستر می‌شود و در حجم هزاران خاکستر دیگر مخلوط.

 

به همین سرعت، به همین کمی، در کمتر از ثانیه ای.

این لحظه اندک را غنیمت دانیم و به ترس های انتزاعی ترس ها و استرس ها اجازه رشد و نمو ندهیم اگر بدانیم عمر تک تک ما کمتر از آن ورق های خاکستر شده نسبت به عمر زمین است.

 

پیوند عمر بسته به موییست هوش دار

غمخوار خویش باش غم روزگار چیست

خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست

ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

معنی آب زندگی و روضه ارم

جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست

مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند

ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست

سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست

معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست

زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست

تا در میانه خواسته کردگار چیست

 

 

 

https://t.me/parrchenan

عیدتون مبارک

هر سال وقتی شکوفه های نو رسیده بر خشک چوب درختان را میبینم و چند روز بعد لحظه تحویل سال صورت می‌پذیرد، با خودم چنین نجوایی دارم که امسال هم بهار را دیدی سهیل.

 دیدن هر بهار یعنی امتداد زندگی. 

 این روزها هنگام دویدن صبح گاهی در پارک ، بوی شکوفه ها مستم میکند. هر دور به قامت پر شکوفه ترین درخت طواف میکنم

بسیار مفتخرم در فرهنگی نفس میکشم که آمدن بهار برایش عید است. این قدر واقعی و رئال و بدور از هر ایده‌آلی. این ترشدن شاخ درختان و این چنین حیران و سرگشتگی که بر شاخساران مستولی می‌شود نشانی دیگر نیز بر من دارند. اینکه جهان امری ثابت نیست و این یعنی بهاری دیگر را دیدن نسیه و شرطی است به قید حیات و پر از اما اگر، پس قدردان این زندگی همین نفس همین دم و بازدم باش و تلاش کن همه لذت را ببری.

دنیا و شرایط آن امری ثابت و یکدست نیست این را بدانیم و همه بهار را ببلعیم.

 بهارتون مبارک عیدتون پر برکت الهی مهر و میهربانیمان زیادت کند و گسترده شود

 

خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟

ساقی کجاست، گو سبب انتظار چیست؟

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

حافظ

 

https://t.me/parrchenan