یکی از کمبودهای زندگی امروز نبود دلگرمیه، همدیگه رو دلگرم نمی کنیم با نگفتن همین سپاس گذاری‌ها ونداشتن روایتی برای سپاس هامون. حواسمون به هم نیست. خیلی متنتو دوست داشتم🙏

 

این کامنت یکی از خوانندگان پرچنان برای جستار پیشین بود و بهانه ایست برای ادامه بحث جستار:

به نظرم کامنت گذار متوجه روح جستار شده و آن را دقیق فهم کرده است. همچنان به آن فلسفه زیسته خود که آن را « باش بودگی» نام نهاده ام باز می‌گردم. در باش بودگی بیشتر با مفاهیم عینی، واقعی_ رئالی دم خور هستیم و کمتر با مفاهیم انتزاعی. واژه های چون دلگرمی، از جنس مفاهیم تا حدودی انتزاعی هستند، مبهم و گُم. هر کس می‌تواند تعریفی از آن داشته باشد. تلفیق واژه دل، که از انتزاعی ترین مفاهیم ادبیات فارسی است با گرم آن را مبهم تر میکند، اما وقتی خیلی عینی و عملیاتی از فرهنگ سپاسگزاری نام می‌بری و آن را تشریح می‌کنی میتوانی خود را با آن بسنجی، قابل سنجش میشوی. چه بسا خانواده های که در این گمان هستند خانواده ای دلگرم دارند اما اینگونه نباشد، چون عیار و متر و محکی برای این مفهوم وجود ندارد. مفهومی است عدد ناپذیر. اما فرهنگ عینی که آن را روایت پذیری سپاسگزاری تعریف گذاری کردم گویی خلل های این نوع فهم پذیری انتزاعی را ندارد، و اتفاقا عدد پذیر است و میتواند هرکس در هر لحظه در واقعیت امر و زندگی آن را در خود ببینند، برای همین تلاش دارم استفاده از مفهوم انتزاعی و مبهم اما زیبا و شاعرانه ای چون دلگرمی را کم و از مفهومی ادبی و نه شاعرانه و واقعی و نه انتزاعی‌، «روایت پذیری سپاسگزاری» استفاده کنم.

 زبان هر مقدار که به سمت عینیت حرکت کند، گویی امکان فهم مشترک بیشتری به وجود می آید و اتفاقا دلگرمی شاعرانه متولد می‌شود.

در این زمینه مشاوران و روانشناسان و مددکاران به نظرم می‌توانند مداقه بیشتری داشته باشند.

 دو: در «روایت پذیری سپاسگزاری»، یک اتفاق دیگر نیز می‌افتد. افسانه و سخنان دینی و هندی که معتقد به کارما هستند را اسطوره زدایی کرده و بازخورد رفتار را به زبانی عینی و همه فهم نشان میدهد، این که اگر من رفتاری از جنس «روایت مندی سپاسگزاری »نداشته باشم احتمالاً آن را در بازخورد ناراضی فرزندم خواهم دید.

سه: «روایت مندی سپاسگزاری» ارتباط تنگاتنگی با « باش بودگی» دارد برای فهم « باش بودگی» نیازمند لمس عینی «نباشی» ، «نبودن» است. اگر مرگ را و مردن را به گونه ای تجربه نکرده باشی این مفهوم حتی شاید انتزاعی به نظر برسد. معتقدم ادبیات امکان لمس بیشتر این ماجرا را دارد. سهراب یک نامه دارد که اتفاقاً به شعر می زند و برای من سهراب این شعر ترین شعر های اوست و وجه تام و تمامی با« باش بودگی» دارد:

 آدم چه دیر می فهمد. من چه دیر فهمیدم که انسان یعنی عجالتاً

 از شما خوانندگان جانم که وقت و اینترنت گران خود را صرف خواندن این جستارها می‌کنید نهایت سپاسگزاری را دارم و ممنونم که با کامنت های خود جرقه های تولید فکر و اندیشه را در پندارم چخماق گونه روشن می‌کنید

 

https://t.me/parrchenan