ترس و نیچه
تماس گرفته بود، زنی بود که از همسر سایکوزش ، سالها، هم آسیب دیده و هم بسیار میترسید. بسیار.
با هر مشاوری یا هر فرد دیگری صحبت میکرد، احتمالأ یک راه را به او پیشنهاد میدادند: پایان دادن به این رابطه.
اما
او به هیچ طلاقی حتی فکر نمیکرد!
چرا؟
چون منبع مالی برای استقلال پس از پایانِ به این تلخیبِ یپایان نداشت.
چرا استقلال فکری، اندیشه ای، هویتی، و بخصوص مالی نداشت؟
چون از کودکی در منزل پدری رشد کرد که به او اینگونه آموخته بودند دختر قرار نیست اینها را به دست آورد و سپس همچون کتابی از کتابخانه عمومی، از امانت پدر به دست شوهر رسید.
وای که چقدر این نگاه شئ وار است و نگریستن همچون کالا بر یک انسان.
خوانندگان جانم، یادمان باشد، چگونه تربیت میکنیم و تربیت میشویم. یک عیار برای فهم درست از نادرست اینجا مهم است:
آن مَنِش که نگاه شی وارگی مثل مثال بالا بر انسان دارد را بر آن تردید کنم.
بسیاری را دیده ام که خود را مدرن میدانند اما همینکه مثلا در رسومات ازدواج، وارد مراحل جدی میشوند از تن دادن به مدرنیته میترسند، حذر میکنند، دقیقاً میترسند چون برای سبک زندگی که میدانند هویت و استقلال او را تامین میکند، مبارزه نمیکند ، چون باید با عرف و اخلاق عرفی بجنگد. پس تن میدهد به سایه بالا سر، و در ظل کسی زیستن.
اینجا نگاه نیچه ای و نگاه سَروری که او به انسان دارد که اسیر عرف و گناه و اخلاق عرفی و جاری و ساری در جامعه ات نشو چقدر میتواند راهگشا باشد.
@parrchenan