از کنار دو معتاد تابلو عبور میکنم، به خودم که می آیم میبینم بر چهره لبخندی نقش بسته است. لبخندی به واسطه دیدن یک زیبایی.
چرا؟
چرا؟
این روزها و شبها، در کلمه  و نثر جادویی مِسکوب در کتاب کوی دوست که تحلیلی حافظانه از حافظ است غرقم و به همین دلیل فضای وجودیم لطیف و نرمکانه است.
از شیفت بیرون آمده ام و تا نیمه های بامداد و نزدیک سحر بین زنگ تلفن و نگاه و نثر مِسکوب به دوست و دوستی از نگاه حافظ آونگ بودم. حسی از خوبی هم در بین زنگها به سراغم آمده بود و زنی که به ۱۱۰ زنگ زده و اعلام خودکشی کرده بود را یافته، و توانسته بودم، در همان حال منگی و بی حواسی تلفنی از اقوامش بیابم و آنها را سمت او و درمانش کشانم.
 فکر کن چون جغد سه بامداد به منزل این و آن زنک میزدم.
باری
 در هوای اردی‌بهشت پیاده سمت منزل بودم که این دو دوست را دیدم، اما چرا خنده بر لبم نشاندند؟
هر دو سیستم کاسه توالتی و پا باز نشسته بودند. وقتی معتادی خیلی خمار باشد و عملش سنگین، حتی کشیدن شیشه عملی سخت و ناممکن میزند. دوستی که سرپا تر بود زرورق  نیم لول شده را دم دهان دوستش نهاد و فندک زیرش گیراند و دوست فقط، دمش را کشید بالا. همین. همه کار را دوستش از برای او انجام داد و این عمل دوستش، برایم با شکوه بود، با خودم فکر کردم، من کی آخرین بار اینگونه در کام دوستم موثر بوده ام؟ یادم نمی‌آمد.  بعد فکر کردم کدام عمل انسانی این چنین به دهان و کام و کمک موثر به دیگری، شبیه است؟
 شاید نزدیک ترین، عمل غذا دادن مادری بر کودکی یکی دوساله باشد. اما حتی آن هم شبیه این عمل نبود، چون آن غذای کودک، در همان لحظه فرآوری نشده است و قبلاً  پخته شده است. اما او در همان لحظه فندک زیر نیم لول زرورقی گرفته بود و در لحظه برای دوستش، شیشه فرآوری می‌کرد، و او را در کام و دهان او می‌گذاشت. حتی مثل کودک جویدنی و بلعی در کار نبود، فقط او باید طبیعی ترین حالت ممکنه یک انسان زنده را می‌داشت: نفس می‌کشید.
اما پس کدام رفتار شبیه این رفتار است؟ شاید چیزی شبیه شیر دادن مادر به نوزاد. و این دو دوست معتادِ ما، رفتاری چنین دوستانه، یا  مادر_نوزادانه داشتند، این چنین  رفتاری تا بدو تولد نزدیک.


چنین عملی و رفتاری نه از جنس مواد که از جنس محبت و‌ میهربانی دوست‌کامم.

@parrchenan