دارم رکاب می زنم، فصل پاییز است و رکاب زدن لذتی افزون تر، در بلوار هستم، برگهای تازه که می افتد بر زمین اولین کسی هستم که صدای خش خورد شدنشان رو زیر لاستیک دوچرخه احساس می کنم(فراتر از شندین)
هی فرمان را جابجا می کنم و برگی که هنوز به زمین نرسیده رو زیرش می گیریم و از صدای آن لذت می برم،
دوچرخه ام مست کرده یا من نمی دانم، اما هر دو از این هوا و فضا لذت می بریم!!
آفتاب پاییز، آفتابی دیگر است، تیز تر می شود و مایل تر و دیگر نقاب دوچرخه نمی تواند بر چشمانت سایه بگستراند و از لابلای شیارهای کلاه نور آفتاب بر چهر ات می نشیند.آفتاب پاییز دل نشین است، گرم کننده است و خواهان است و آزار رسان البته نه.
دوستی حالم را می پرسد، شکری می گویم، در این جور مواقع سپس حال اقوام و خویشان را جویا می شوند وولی برای من از حال دوچرخه ام می پرسد!
می گوید حال دوچرخه ات چه جور است؟
می گویم زنده است هنوز!! بعد با خودم فکر می کنم این چه جوابی بود که دادی، گویی شی برایم جان گرفته، جان دار شده، همچون پینکیو ی پدرژپتو.
دوچرخه ام را بیرون بسته ام و نمی توانم نظاره گر ان باشم حال مادری را دارم که نگران است بچه شلوغش که در بیرون بازی می کند اتفاقی برایش نیفتد.
دوستی می بنیدم و از سفر خارجش تعریف می کند و می گوید در آنجا هر دوچرخه ای را که می دیدم یاد تو می افتادم، یاد پسر عموم می افتم که دو سه بار همین جوری تو شهر مرا همین گونه اتفاقی دیده بود، می گفت بار آخر دیگه نگاه نکردم تویی یا نه؟ دادم زدم سهییییل.بغیر از اسکلی مثل تو دیگه کسی این کار را نمی کنه!!
در شهر دارم رکاب می زنم، تاکسی می پیچد جلویم و من با سوتی متوجه اش می کنم و اجازه رد شدنم را می دهد، در شلوغی تاکسی گیر می کند و بعد از چند دقیقه بهم می رسد، از کنارم رکه رد می شود سوتی حواله ام می کند. راستش نفهمیدم سوت تاییدی بود یا اعتراضی اما احتمالن دومی بود، ظاهرا برای تاکسی اش بر خورده بود که دوچرخه ای به او سوت بزند!!
قضیه این سوت زدن هم برای خودش داستانی دارد.
بماند زمانی دیگر و وقتی دیگر.
***
در شیفت هستم و دارم با بچه ها ورزش می کنم، من دارم وزنه می زنم با یکی دو تا و دو نفر داردند پینگ پنگ بازی می کنند. یکی از بچه های می آید و به کوچکترین بچه آنجا زور می گوید و دسته را از او می گیرید و خود بازی می کند. مغموم کناری می نشیند، می خواستم واکنش نشان بدهم، اما هم آن پسر را می شناختم و هم دیگری را، می گذارم زمان بخورد، یاد گرفته ام در شیفت که از واکنش های سریع پرهیز کنم.
صدای هق هق پسرک آمد، دست فرد زور گو را گرفتم و اوردمش کنار پسرک
چرا گریه می کنی؟
آقا بهم گفت تخم سگ
، چرا گفتی؟
آقا شوخی کردم
فلانی یادت می یاد چرا از مدرسه اخراج شدی؟
آره
چی بود؟
معلم بهم گفت بی پدر مادر
من هم زدم شیشه ها رو پایین آوردم
خوب خوشحال شدی؟
نه، معلومه که نه
خوب تو دقیقا همون رفتار معلمت رو در قبال فلانی انجام دادی؟
خیلی بی معرفتی می خواد آدم از چیزی که خودش رنجش شده به دیگری انجام بده.
یک آن شکه شد، هی کاری کرد تا از دلش در بیاره
شب می ریم حیاط تا با هم صحبتی کنیم.
می گم چیکار کردی،؟
رفتم براش گریه کردم که من و ببخشه
بخشید؟
آره آقا
بعد اتفاقات اون روزش را مرورمی کنم براش
میگم شب حالت گرفته بود تنگ بودی، غمباد داشتی،
آره؟
آره
فکر نکن نفهمیدم، رفتی یکی دو تا پک به سیگار هم زدی؟
(اجازه حرف زدن نیمی دم که دروغ بگه و بهانه تراشی کنه)
در حالیکه شیفت قبل گفتی همه این چیزها تموم شده
می دونی چرا این جوری شد؟
چرا؟
چون یک انسان را رنجاندی
رنجی عمیق، رنجی که خودت تجربه اش را داشتی، از هق هقش می شد فهمید چقدر رنج برده از اذیت تو
تو اون موقع یک لبخند شرارتی هم داشتی رو چهر ه ات. بعد به خودت آمدی و جبران کردی
اما
اما اون کارت عواقبی داشت، غم او، رنج او باعث شد تو هم غمباد بگیری و غروب حالت خراب بشه و قولت به خودت رو بشکنی
فلانی یک چیز می خواهم بهت بگم فکر کن بهش. هر کاری کردی، هر گناهی کردی، هر منکری مرتکب شدی، اما کسی را رنج نده، انسانی را نرنجان
گوشیش داره داریوش می خونه و اون رو با داریوشش تنها می گذارم
با خودم فکر می کردم اگر زود مداخله می کردم نمی توانستم چنین تاثیری روی هر دو بچه بگذارم، بعضی وقتها حتی باید عدالت را به تاخیر انداخت، خوبی کارم این بوده که صفتهای اخلاقی که همیشه در ذهنم درگیرشون بودم را عملیاتی می کنم و خودم را برای خودم پالایش می کنم.