سال پیش بود که یکی مشاجره شدید با یکی از بچه ها داشتم
سربازی رفته بود و برای اعصاب و روان و معافیت ناشی از آن اقدام کرده بود
یعنی اول عشق خدمت و نظام بود
کلی ورد تو گوشش خوندم که نکن، اعصاب تو دوام نمی یاره آن جا را و قبول نکرد و دفترچه را پست کرد، بعد که پشیمان شده بود، مددکاری باهاش همراهی نکرد و مجبور شد بره سربازی.
تازه فهمید که مسجدجای ...
با یک اعصاب داغون و کلی قرص خوردن ها مرخصی آمد تا کارهای معافیتش انجام بشه و این پا در هوا بودن، این که نمی دانست معاف می شود یا نه، دو قطبی بودنش رو بیشتر کرده بود،
تازگی ها یک درب آشپزخانه رو زده بود شکانده بود و بچه ها هم کم کم ازش فاصله گرفته بودند.
اون روز با بچه ها داشتیم پینگ پنگ بازی می کردیم.
او هم خشمناک و سگرمها تو هم داشت وزنه می زد، ظاهراً تو مود بدش بود، تعادل دارویی اش هم بهم ریخته بود.
اول شروع کرد داد و بیداد و بعد یه وزنه بلند کرد و پرتاب کرد و ...
آینه آمد پایین!!
مجبور شدم دیگه جلوش به ایستم، چرا که اگر نمی کردم به خودم یا دیگران آسیب می رساند،
چته؟
...
...
رو اعصابم تسلط داشتم ، اما تو داد و بیداد هام گاهی از دستم در می رفت.
: یادت نمی یاد نصفه شب مسموم بودی و بردم بیمارستان!! این عوض دستت درد نکنه است!!(نباید این جمله رو می گفتم و منتی سرش می گذاشتم، این هم به خاطر این شد که یک آن اعصابم از دستم خارج شد)
آمد و پول بیمارستان رو پرت کرد رو صورتم.
گفتم پولش رو دادی مهرش رو می خوای چیکار کنی؟
(تو گفتگو های هیجانی هر چقدر هم رو خودت مسلط باشی به دلیل هیجان بالا ممکن است گاهی از دست خارج شوی)
رفت اتاق و یک مقدار تنها بود و بعد گفتم بیا بیرون بریم صحبت کنیم و زیر برفی که ریز می بارید راه رفتیم و حرف زد و خالی شد و خالی شد و روبوسی کرد و عذر خواهی کرد و من هم از این که منت سرش گذاشتم عذر خواهی کردم و شام را با هم خوردیم و تمام شد.(گفتگو و هم دلی( از سربازیم گفتم و گفتم درکش می کنم) معجزه می کند)
آن شب چه انرژی از من گرفته شد
گذشت و گذشت تا این هفته شنبه که به قول دوستانی 11111 روز زندگیم بود ، شاید یکی دو روز این ور و آن ور، با بچه ها والیبال بازی می کردیم، همه بچه ها آمده بودند و مسابقه هم داغ داغ بود،
آمد پسره آبشار بزنه و من هم پریدم بالا و دفاع کردم و...
یادم می یاد قبل بازی که داشتم کفش می پوشیدم ، نگاه به جوراب شسته شده رو درخت آویزانم کردم و دیدم تازه شسته ام و بوی خوب می دهد حیف است دوباره کثیفش کنم، نپوشیدمش
این قدر بازی کرده بودیم که کفشم خیس خیس بود
...دفاع کردم و آمدم پایین و یک کم پام تو کفش بعلت خیسی ناشی از تعرق جا بجا شد و پام پیچ خورد و ...
تق
یک صدایی تو درون بدنم، تق کرد و دردی و ولو زمین شدم
همین که صدای تق آمد یک کثثثافت به مچ پام تحویل دادم و افتادم زمین.
یاد برنامه هایی افتادم که قرار بود در اردیبهشت انجام دهم
دشت لار، اورامانات، دریا سر ، نو شاه ،دوچرخه بیشتر...
درد عجیبی پام رو فرا گرفته بود، بچه ها رفتند یخ آوردند و پام رو بستند، تاندول پام از همان جایی که شهریور آسیب دیده بود، ورم کرده بود
نتوانستم رانندگی کنم، به کمک یکی از بچه ها رفتم درمانگاه، یکی دیگه از بچه ها آمده شاکی آقا چرا بازی رو بهم می زنی؟؟!!
همکارم متعجبانه می گه این پسر اصلاً حالیش نیستا!!
می گم برای ایجاد حس همدلی اول از همه یک خانواده محکم لازم است، بعد بقیه چیزها ، پس نباید تعجب کرد
تو درمانگاه به سختی خودم را می رسانم طبقه دوم و به آن پسر که همراهم آمده بود می گم این کیف پولم زحمت بکش کارها رو انجام بده
کارها رو انجام میده و می یاد می شینه کنارم
یک آن ، واقعاً گویی یک آن انگار چیزی بهم الهام میشه
یخ می کنم
می گم فلانی یادته اون شب من تو رو بیمارستان آوردم با حال نظار. حالا تو کمک حال منی و من حالم نظار است.
یادته منت سرت گذاشتم و گفتم مهرم رو چه جوری می توانی جبران کنی؟؟
حالا جبران کردی
از بازی روزگار متعجبم، تنها چیزی که در مخیلم نمی گنیجد آن بود که من محتاج کمک همین پسر بشوم که منت سرش گذاشتم
گهی زین به پشت و گهی رو به زین
می رود برام ویلچر می آورد و بقیه کارها را رو ویلچر انجام میدهم و همچنان به بازی روزگار فکر می کنم و یک کم ویلچر بازی می کنم
پسره می گه آقا بیش فعالی ها
من هم تو فکر این روزگارم.چقدر می توانم مهر به دیگران ببخشم؟ چقدر ظرفیت وجودیم کمه و باید افزایشش بدهم و...
آسمان هاست در ولایت جان
کار فرمای آسمان جهان
در ره روح پست ها و بالاهاست
کوه های بلند و دریاهاست
کتاب همسایه ها نوشته احمد محمود خواندم و زمستان 62 را به صورت گفتاری گوش دادم، جفتش در فضای جنوب می گذرد و هر دو از بحران صحبت می کنند، یکی از ملی شدن صنعت نفت و جنگ ایران و عراق.
در فضایی قبل از انقلاب و بعد از آن
جفتشان قلم خوبی داشتند
اگر وقت بیکار داشتید این دو کتاب را از دست ندهید.