صبح چهارشنبه از تهران به سمت آمل حرکت
کردیم
پس از روستای وانا و پل و تونل به یک خروجی
باریک سمت چپ جاده می رسیم که تابله روبن سازه خورده است و از آن می پیچیم.انحرافی
جاده کمی بد مسیر می باشد. از آنجا تا روستای طینه نزدیک 12 کیلومتر جاده خاکی
است. به روستا می رسیم و در مسجد ناهار می خوریم.روستای باصفایی است و مردمان
باصفایی دارد ده هنوز شهری زده نشده اند و خصلت ایرانیشان هنوز محفوظ است . هر کسی
که ما را می بیند به خانه اش دعوت می کند و اصرار می ورزد.ساعت 16:00 از روستا به
سمت ارتفاع و یال حرکت می کنیم و نزدیک 1.5
ساعت بعد آن بر روی یال قرار می گیریم. کوله ها سنگین است و حرکت آرام. تقریباً هر
ساعت 200 متر بیشتر نمی توانیم ارتفاع بگیریم. تا اینکه در ساعت 19:10 به جای
نسبتاً تختی رسیده و شب را در آنجا چادر می زنیم.در حدود نیم ساعت بعد از آنجایی
که ما چادر زدیم یک گوسفند سرا وجود دارد که البته آبی انجا نیست.
شب شد و ستاره ها پیدا شدند. آخر ماه بود و ماهی
نبود . پس کهکشان راه شیری نیز کم کم ک خود نمایی کرد.به لطف دوست دانشمندم امیر
شجاعی کلی اطلاعاتم نسبت به آسمان شب افزایش پیدا کرد. برای اولین بار ذات الکرسی
را دیدم. دب اکبر یا همان ملاقه ای و دب اصغر را با تمام مخلفاتشان زیارت کردم و
برج عقرب را به وضوح دیدم. چه دم کجی دارد
این برج!!
و از همه زیبا تر قو بود. ظاهراً مغرب زمینیان نام صلیب بر آن داده اند و مردمان
مشرق زمین نام مرغ یا قویی که در حال پرواز است. امیر لیز مخصوصی داشت که می
توانستی به راحتی نشان ستاره را تشخیص دهی و بعد از مشاهده آن قوی پرکشیده ، خود
پرکشیدم و غرق در شادی شدم. یاد دوران تحصیل افتادم که بعد از حل مسائل فیزیک و
هندسه غرق در مسرت و خوشحالی میشدم.واقعاً که تماشایی بود پرواز ان قوی زیبا. این
برنامه جدای از دماوند یک قوی زیبا نیز بر من هدیه داد و از امیر بابت این آموزش
بی نهایت سپاسگذارم. شب را در زیر آسمان شب خوابیدم . صبح ساعت 7:00 به سمت بالا
حرکت کردیم و در ساعت 15:30 جانپناه تخت فریدون بودیم.( در مسیر قلل مازیار و منار
هم بود که بنده تشخیص کاملی از اینکه کدام ،کدام بودند، ندادم)بار سنگین کوله ها
حالمان را حسابی جا آورده بود. نزدیک 8.5 ساعت کوله کشی کرده بودیم. منطقه نسبتا
شلوغ بود. چادرهامان را برپا کردیم. با توجه به موقعیت تصمیم گرفته شد دو تن از
دوستان ، رفاقت را در حق ما تمام کنند و برگردند سمت طینه و سپس با ماشین سمت
ناندل آمده تا ما فردا هنگام برگشت به سمت ناندل رفته که مسیر کمتری دارد.
یادمان باشد برای آب آشامیدنی از یخچال
سمت چپ جناپناه آب برداشته که هم گوار است و هم زلال.
شب هوای بسیار سردی حکم فرما شد.
صبح ساعت 6:05 به سمت قله در مسیر پاکوب حرکت
کردیم. مسیر در گرده سنگی گه گاهی با سنگ درگیر می شود. نزدیک ساعت 10:15 ابتدای
بام برفی ایران بودیم. برف و یخی زیبا در شیبی تند در زیر نور خورشید دل می ربود
از عاشقان.
مسیر را آرام گام بر میداری و این فرصت
تفکر بر آدمی می دهد.یاد داستانی از شاه نعمت ا.. ولی افتادم که گفتند چندین بار
در قله دماوند چله نشینی کرد. حال افسانه یا هر چیز دیگر. می توان کوه و کوهنورد
امروزی را دنباله عرفانی دانست که از آن مولوی ها و عطار ها و شمس تبریزی ها...
متولد شد.البته که از چند سال پیش یک مدی در کوهنوردی افتاد که هر کس چند شبانه
روز در کاسه دماوند رفت و چادر زد!!!
البته کوهنورد را نیز باید باز تعریف
کرد.
اینکه از ناندل کوله ات را قاطر بالا بیاورد( 3
تا کوله 65 هزار تومان!!) و بعد منطقه را به گند بکشی و آخرش که پایین می روی
انبوهی از زباله ار خود بر جا گذاشته باشی را بنده کوهنورد نمی دانم.
اصولن یکی از دلایلی که این مسیر را ما
برای صعود به دماوند انتخاب کردیم، با اینکه نسبت به مسیرهای متداول دوبرابر بیشتر
طول می کشد آن است که دنبال شلوغی نیستیم. دنبال اسم در کردن نبودیم. معشوقمان خود
عاشق شدن بود. دگر همه بهانه بود. جالب آن است که ما در مسیر 11.5 ساعته خودمان در
دو رزو اول هیچ آدمی ندیدم و منطقه واقعاً بکر بود.
اصولن یا به قول دکتر نیما اساساً برای
دماوند باید عرقت در بیاید.گاهی دماوند از پشت یالی – تپه پیش رو یی رخ نشان دهد و
دوباره گم شود. بروی و بروی و نرسی . این دماوند شیرین تر از دماوندی است که آسان
بدست بیاید. با قاطر بدست بیاید. با گوسفند سرای احسانی و هتل !!و پناهگاه جنوبی بدست
آید. این دماوند عاشقانه تر است. برای تصاحب آن حاضر نیستی از مالت بزنی از طبیعت
بزنی ، از جان حیوان زبان بسته بزنی، از بگند کشیدن منطقه بزنی، اما حاضری از
جانت، بزنی ، خسته شوی و باز راه روی، راه روی راه روی...
آرای کمی از خیالاتم در بام برفی را نگاریدم
روی بام برفی بودیم و آرام گام بر می
داشتیم، تنفس هامان عمیق بود.آفتاب زیبایی بر ما می تابید.زیر پامان نیز توده ابری
در حال تشکیل شدن بود. یخار و زیبایی عظمت
این یخچال همچنان مبهوتمان کرده بود.
ساعت 12:00 بر قله بویدم. عکسی و شاد
باشی و آغوش دوستان و بازگشت.
به همین سادگی
ساعت 12:10 به سمت پایین حرکت کردیم و ساعت
15:40 جانپناه بودیم.
امسال نیز خداوند قسمتمان کرد که این
دیو سپید پای در بند را بالا رویم. امید آنکه روزی خود را قسمت مان کند
خدایا ، پرودگار را بابت این عاشقی سپاس.
ساعت 17:15 از جانپناه به سمت ناندل
حرکت کردیم و ساعت 9:15 گوسفند سرا بودیم
دوستان با لندور منتظرمان بودند. خدا قوتی و
تبریکی و حرکت به سمت تهران
مسیر جاده خاکی زیادی است از ناندل تا جاده هراز
و بعد آن با دیو ،دیو سیرتی روبرو شدیم. خیال می
کردیم همه دیو ها چون دماوند اند. زیبا و سفید، دیوی با تعریف هندوان(در دین هندو
دیو موجودی مثبت است).
اما این دیو اهریمنی بود، آرامش بر هم زن بود،
ویران کننده بود.
ترافیک!!
و اینگونه شد که با این دیو بد سگال نیز
جنگیدیم، اما خسته شدیم و در آخر ساعت 3:00 صبح تهران بودیم.
جا دارد اینجا از دوستان بخصوص دوست بسیار عزیزم
مهندس سیامک سهرابی بابت تمامی زحماتی که کشید سپاسگذاری کنم که الحق دوستی را در
حق ما تمام کرد.
من آن نیم که
دل از مهر دوست بردارم و
گر ز کینه دشمن به جان رسد کارم
نه روی رفتنم
از خاک آستانه دوست نه
احتمال نشستن نه پای رفتارم

خانه دوست کجاست؟

کجایی تاشوم چاکرت؟

سقف ما آسمان

آمدم

چشم حسرت سنگچین

بازی بازی
یخ و برف و ابر بازی

...

خداحافظی