رها شدن
این عکس را برای فتو وب تنظیم کرده بودم، نام رها در ذهنم چرخید و پس آن را سرچ کردم و این شعر زیبا آمد و حیفم آمد تبدیل به پست پرچنانی نکنم
کم کم ک از دل سنگ رها کرد خود را
گفتم امروز و فرداست که باغبان سزای این رهای را بر او رها کند
اگر نه باغبان فراموش کرد کاهلی کرد لگدی از روی خشم های زود گذر، یا نه لگدی از حواس پرتی یا حتی نه ، پای پوشیده ای رهایش کند
اگر نه حتی این
که آب بارانی در کار نیست که این رهاشدنش را امتداد دهد، اما به راستی هر روز بیشتر قد کشید ،
اما
اما همچنان سبز ایستاده
تا پاییز برسد و لحظه دیدار - لحظه چشم بر هم بستن و چشم بگشادن دیگری و رهایی دیگری
عمر به کمال کرد در کمال بی اعتمادی من به دنیای پیرامون آن.

کم کم ک از دل سنگ رها کرد خود را
گفتم امروز و فرداست که باغبان سزای این رهای را بر او رها کند
اگر نه باغبان فراموش کرد کاهلی کرد لگدی از روی خشم های زود گذر، یا نه لگدی از حواس پرتی یا حتی نه ، پای پوشیده ای رهایش کند
اگر نه حتی این
که آب بارانی در کار نیست که این رهاشدنش را امتداد دهد، اما به راستی هر روز بیشتر قد کشید ،
اما
اما همچنان سبز ایستاده
تا پاییز برسد و لحظه دیدار - لحظه چشم بر هم بستن و چشم بگشادن دیگری و رهایی دیگری
عمر به کمال کرد در کمال بی اعتمادی من به دنیای پیرامون آن.
*و چه کیفی داد باز مشاهده بوی پیراهن یوسف
اصلن بیدار موندم تا لحظه وصال یوسف و دایی رو ببینم
+ نوشته شده در پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۰ ساعت توسط سهیل
|