بعد از چندین بار رفتن درب منزل و گرفتن حکم ورود به منزل بل اخره خودش و دو تا بچه اش را یافتیم.

از همان کولی هایی است که در ادبیات هزاران ساله ایران بوده و هست. نه این شکل جیگول از جنس تصنیف همایون( کولی رقص شبانه ات کو؟)ا، ز همانها که از قدیم بودند. لولی وش های مولوی. دختر کوچکش گریه میکرد و ازش جدا نمیشد. آنچنان محکم به مادرش چسبیده بود.  و کولی مادر، ما را نفرین میکرد.

 مادر کولی، نامی در خور داشت که حیف نمیتونم بیان کنم، با همان « مادر کولی» میشناسانمش. میگویم : مادر مگه نمیگی رفتی پیش قاضی و نشونه هایی هم که میدی درسته. مشکلی نداره، میریم آنجا تا قاضی حکم آخرش که دست من رو عوض کنه.

 تعهدات لازم و ترس های و اقدامات لازمه را که باید انجام دهد در دادگاه ازش میگیریم و ، حالا مادر کولی باهامون رفیق شده، مادر کولی، دقیقا حکم مادر گربه ای رو داره که دو تا بچه اش رو با دندان از این خانه به آن خانه میبرد. اما از خود جدا نمیکند. مادر کولی داستان ما دست فروش است.

 به دخترک میگم دست مامان رو ول کن و برو دست خاله (  همکارم ) را بگیر با مادرت صحبت دارم، میترسد هنوز.

میپرسم مگه ما لولو خور خوره هستیم؟ با سر اشاره میکند آری

 مادر کولی که دیگه باهامون رفیق شده ، درخواستهایی مطرح میکنه، میپرم وسط حرفش که ای بابا تو صبح داشتی نفرینمون میکردی هااا

در مسیر برگشت با بچه های مادر کولی رفیق شدم. میاد بهمون پفک اش رو تعارف میکند حتی. و در نهایت هنگام خداحافظی از پسر شیطونش یک زهر چشم میگیرم که به خانه غریبه ها نرود و دخترکش بهم میگه:

عمو لولو خور خوره خداخافظ.

 

 

 

بعضی از خانه هایی که افاغنه در آنها ساکن هستند با این که دستشان تنگ است آن قدر که با کمترین امکانات زیبا شده و باصفاست که مطمئن میشوم مولوی بلخی بوده و نه رومی.

 

 

پرونده ای رفته ام که پسر نوجوان خانه ناسازگار است‌ مادر خانه میرود دم در اتاقش و میگوید بیا قیافه این آقاهه رو ببین خوبه ها جالبه