پوست کلفتی
https://t.me/joinchat/AvQTmBGLLdY2RuXEOF9J_g )
حرف میکشد به کتابهای کمک درسی و کنکور.
اقای مسئول با یک نفختی اعلام میکند که خیر ما اجازه ورود این نوع کتابها را به کتابخانه ای که نام برند ما باشد را نمیدهیم.
مطمینا تک تک ما یک نگاه معترضانه و نقادنه به صنعت کتابهای کمک درسی و کنکور داریم و آسیب هایش را دیده ایم و میشناسیم. اما فانتزی فکر کردن، یک چیز است و عینی و واقعی نگاه کردن چیز دیگری. اینکه کودک محروم از عدالت آموزشی هم، مستحق رفتن به دانشگاه است و باید از سد کنکور گذر کند. پس چه بهتر که ما او را توسط همین کتابها آماده کنیم.
وقتی اقای مسیول این حرف را زد، میخواستم از او سوال کنم که آیا برای فرزند خود هم اینگونه با قاطعیت، دستور نهی ای صادر کرده و هیچ کتاب کمک درسی و کنکوری برای او تهیه نکرده است؟
گاهی باید نگاه به کودکان مام وطن را از زاویه ی « گویی کودک خود» مشاهده کنیم. آن وقت بیشتر واقعی و حقیقی و دلسوزانه تر اقدام میکنیم، تا شعاری و فانتزی.
در سالن ناهار خوری اداره نشسته ایم و یک کودک که برای یکی از پرونده ها هست هم در جمع ما حضور دارد. همکارانم پیرامون پرونده اش گفتگو میکنند. میبینم دخترک کم کم دست از غذا خوردن کَشید و مغموم شد. تک تک همکارانم را به اینکه دلسوزترین مددکارانی که تا به حال در زندگی ام دیده ام، قبول دارم، اما اینکه چرا گاهی بعضی چیزها را فراموش میکنیم، شاید به آن بستگی دارد که پوست کلفت میشویم.
شاید گاهی سفر لازم است تا دوباره «پوست نازک شویم »
تا او را همچون« گویی کودک خود» ببینمش.
تا حتی تمام قواعد اداری و قانونی را زیر پا بگذاری، که آن دختر حتی برای یک شب فضای شبانه روزی را تجربه نکند.
ای کاش بعضی جاها، این قدر عاقلانه نبودیم.
در « گویی کودک خود» بیشتر دقیق میشدیم.
می دیدیم می ارزد که کودکی را« گویی کودک خود» میدیدیم، تا به احتمال بالای آسیب روحی که وجود دارد، دچار نشود.
کودک با همکارانم که بحق، بسیار دلسوز هستند، اخت شده است. همکارم به او میگوید: امشب را در فلان مرکز مهمان باش، آنها هم مثل ما آدم های خوبی هستند.
زیر لب میگویم: اگر خوب بودیم، به خانه خود میبردیمش. همین یک شب را. با تمام غیر قانونی بودن آن.
نیاز است که بیشتر از سفرم بگذرد تا دوباره « پوست کلفت بشوم». تا آثار و خاطرات خانه دوست کجاست را به فراموشی بسپارم.
@parrchenan