امسال بر من قسمت شد که مراسم عاشورای قسمت غربی مازندران سمت نواحی لفور و جاده گنج افروز را ببینم.

این نوشته گزارش گونه ایست از این سفر و نقدی بر مجموعه کلی عاشورا.

در روستاهای شمال رسم بر این است که یک تکیه در شبی میزبان می شود و از روستا های دیگر عزادران خود را به آنجا می رسانند. از ملزومات این دسته جات  اول از همه نیسان است که 4 باند خفن بر روی آن گذاشته باشند تا مداح بتواند به راحتی با دسته ارتباط برقرار کند. هر روستا با توجه به امامزاده ها و تکیه ها و حسینیه ها تا 6 و 7 تا هیئت دارد برای همین شب میزبانی هر هیئت روستا خیل عظیمی از جمعیت آنجا خواهند بود. مثلاً روستای کبریا کلا شب عاشورا که میزبان بود تا نزدیک ساعت 3 بامداد  مراسمشان ادامه داشت وجمعیتی بالای 30 هزار نفر را در خود جا داده بود.

هر محله برای خود یک هیئت دارد ، برای همین کسر شأن کسی ایست که از هیئت خود به هیئت دیگری برود. برای همین ما در روستا های کوچک چندین امامزاده و حسینیه و مسجد می بینیم.

این کار در گذشته به نظر من باعث هویت بخش محله ای می شد و مردم می توانستند در جمع راحتتر مشکل خود را در مواجهه با خیل حوادث و کارهای زراعی که نیاز به کار دسته جمعی داشت بر طرف کنند. هر کس خود را و هویت خود را وابسته به محله می دانست( نگاه کنید به طبیعت که حتی پرندگان برای مواجه شدن با خطر کمتر گروهی پرواز می کنند) که امروزه این کار  کار کرد خود را از دست داده و به نوعی حتی باعث دو دستگی و چند دستگی شده است.

در صبح عاشورا عده ای نقاب پوش در امامزاده  محل جمع می شوند و با خورشید عاشورا نجوا می کنند این کار از ساعت 2 بامداد تا قبل از طلوع هر زمانی می تواند اجرا شود و از او می خواهندکه آن روز را طلوع نکند.( سر این عمل را بنده خوب نتوانستم درک کنم اما حس می کنم پشت این عمل مضامین عمیق عرفانی نهفته باشد( اگر شماآگاهی دارید ما را هم روشن کنید)).

اما چیزی که بر بنده تعجب آور بود مناعت طبع و بلند نظری مردم روستا است. آنها تا 13 شب شام می دهند. هر کس از مردم محله به وسع خود پولی برای کمک و مقداری برنج کاشته شده خود را نزر  می کند و اینگونه است که تا 13 شب مراسم شام به راه است.

اما چیزی که تعجب مرا بر انگیخت آن است که این مردم به غذا حرص و طمع ندارند برخلاف مردم در شهر بخصوص تهران.

در ظهر عاشورا در مسجد کبریا کلا ناهار می داند و هر کس در یک صف مرتب ایستاد و می گفت من برای خانواده ام می خواهم 4 تا بده و خیلی  هاهم تنها یک پرس گرفته و آن را به نیت شفا می خورند. بدون زور زدن ها و هول دادن ها( این قسمت را با مراسم پخش غذا در تهران مقایسه کنید!!!!)

و این نیست جز آنکه به برکت زمین سخاوتمند آنجا فرهنگ ملت این گونه عمیق شده. راحت از طبیعت می گیرد و راحت می دهد و راحت می گذرد.

در این خطه ظهر عاشورا مراسم خاصی نیست. اما در مسجدی که ما بودیم شخص آمد یک سخنرانی 15 دقیقه ای تاریخی از نوع برخورد در ظهر عاشورا کرد و جمله ای از زبان زینب گفت که بر دلم نشست. ( هنگام مواجهه با جسم بی جان امام گفت: خدایا این قربانی را از ما قبول کن( شاید این سخن را زیاد شنیده باشم اما چون فضا بار عاطفی آن زیاد بوده عقلم نتوانسته است آن را پالایش کند و در آن جمع عجیب بر دلم نشست.احساس می کنم اگر ما بتوانیم بار عرفانی حادثه کربلا را عمیق تر کنیم و از بار عاطفی و دردناک آن که هر روزه در تاریخ بشریت سنگین تر و مهیبت تر آن اتفاق می افتد کک کنیم اتفاق خوشایند و میمونی است. چرا که حتی خواست مولا حسین نیز به نظرم همین است ( با نگاهی عمیق تر به دعای عرفه ایشان به عنوان مانیفیست امام).

چرا که در طول تاریخ فجایع چنگیز خان ها و تیمور لنگها و نرون ها و هیتلر ها داشته ایم و حتی در همین روزها نیز در خاور میانه در گذر است که به مراتب ابعاد وسیع تری از حادثه کربلا دارند و اگر ما بخواهیم بر این قسمت کربلا زوم کنیم به هدف بزرگ حسین کمتر خواهیم رسید ولی اگر بر بعد عرفانی آن نظر عمیق تر بی افکنیم آن وقت است که سمبه مان پر زور خواهد بود( کلام زینب: ما در کربلا همه زیبایی دیدم جز با تفسیر عرفانی قابل معنا نخواهد بود)این راه را مولوی با سرودن کجایید ای شهیدان خدایی رفت که رهروان او آن راه را ادامه ندادند. باشد که ما ادامه دهیم.

ظهر عاشورا در آنجا در حزن می گذرد اما در مراسم دیگر نقاط به این گونه که گفتم نیست. چون من دفعه قبل از ترکان مثال آوردم این بار نیز از آنان مثال می آورم.

آنان در ظهر عاشورا بار عاطفی فضا را بسیار غلیظ می کنند. چه سرها و چه خونها که در ظهر عاشورا نریخته و نشکسته . ناگهان آن قدر فضا احساسی می شود که فرد با سر به شیشه هجوم می بردو یا به خود زنی شدید رو می آورد، از این نمونه ها در ظهر عاشورا و در هیئت ترکان کم یافت نمی شود چرا؟ چون مصیبتی که خوانده شده دردناک است. درست است که بار عاطفی آن  فضا زیاد است اما به همان مقدار بار عقلانی آن کم  است و اگر هدف از شرکت در این مراسم پیدا کردن راه و روش زندگی کردن باشد سخت یافت خواهد شد، چرا که این همه مراسم کارکرد آرام بخش بودن و عقده دل خالی کردن است و شناخت هدف آن حضرت اما افرادی که اینگونه در این مراسم شرکت می کنند بعد از چند روز که از زمان گذشت و آن فضا کم رنگ و کم رنگ تر شد باز به همان راه و روش قبل خود باز می گردند و کار کرد حسین بر آنان تنها می وشد گناه شویی گناهان سال گذشته و حال گناهان جدید تا سال بعد که حسین بیاید و بشورد( همان کارکرد عیسی در میسح).در واقع فرد اگر با دید اخروی نگاه کرده باشد تنها ثواب است که درو کرده حال آنکه برای زندگی کردن در ادامه حیات چه اندوخته ؟ خدا داند.

در انتهای مراسم مازندرانی ها آن بود که بعد از نماز مغرب و عشا عاشورا و در واقع شام غریبان مراسم خیمه سوزاندن بر گزار کردند و عده ای شدند شمر و یزید و عده ای کودک و طفل.

اما با بدیهی ترین صورت ممکن این مراسم یا تعزیه بر گزار شد. پشت میکروفن چند نفر گفتند که من کشتم و تو کشتی و صدای زجه کودکان و آخر آتش

حال آنکه تعزیه این گونه بر گزار نمی شود . همه شعر گونه به سخن در می آیند( شما خود بهتر می دانید) و این کاری که در شمال انجام شد چیزی در حد کاریکاتور بود  که خیلی ها از آن به خنده افتاده بودند. به نظر می آید هر مکانی بتواند آن مراسم اصیل خود را انجام دهد موفقتر خواهد بود و این قسمت آن را از آسیب های مراسم آنجا می دانم.

2. این چند روز هم که تلوزیون آن قدر صحنه های دردناک و فجیع نشان داد که آدمی را از زندگی سیر کرد. گویی آنان خیال می کنند ما مردم اسرائیل هستیم و آن فجایع را انجام داده ایم و برای همین به تنبیه ما بر خواسته اند.

تا روزها بعضی ار فجایع بر روی چشمانم رژه می رفت و می رود.

امید که صلح در آن منطقه هم بر قرار شود و امید آنکه حاکمان غزه سیاست خود را از خون ملت وام نگیرند و این دو را با هم در نیامیزند.