قله هم هن
گاهی باید از متن فاصله گرفت از صفحه شطرنج فاصله گرفت، از سیاهی فاصله گرفت.
به سمت سفیدی رفت.
تا واقعیت و حقیقت را دید.
یکی از راههای من برای این دور شدن، کوه رفتن است.
خودم را با حجم زیادی از برف درگیر کردم
همچون یک گراز، یک بوفالو یک یاک نپالی یک جیپ نظامی خودم را با برف درگیر کردم و برف را شخم زدن.
این چنین بی حاصل.
گویی مهمترین سوال هستی را در حال پاسخ دادن هستم.
گویی سرم را در گنجه ای کهن کرده ام و هر چه خرت و پرت
بیرون میریزیم. برف بود که با هر قدم بیرون میریخت، میریخت بر سر برف هوایی دیگر.
یک نوع معنای زندگی یافتن در بی معنایی محض زندگی.
کوهنوردی در برف دقیقاً همین است.
در جستجو یافتن معنا از بی معنایی.
شخم زدن برف در جستجو یافتن گرمایی از معنی زندگی از دل برفی سرد.
این هفته قله پیرزن کلوم رفتیم.
پر از برف، دو نفر بودیم و گاهی تا کمر در برف و آنقدر برف کوبیدیم و کوبیدیم و کوبیدیم که رسیدیم بر قله.
له و خسته.
و سگی که ساعتها پشتمان می آمد.
همان قدر رفتارش بی معنی بود که کار ما. وقتی که چشم در چشمش می شدم که آخه چرا با ما می آیی بالا؟
انگار که از خودم پرسیده باشم.
و روزگار امروز بی عشق ما، همانیست که دایم در حال شخم زدن هستیم.
و عشق جوخه اعدام است...
شما را به دیدن عکس های از برنامه در کانال تلگرام پرچنان دعوت میکنم.
@parrchenan