آخرین شبفت۹۸
آخرین شیفت سال نود و هشت را به پایان برده ام و به سفره هفتسینی که در اداره چیده اند مینگرم. هیچ حسی از عید، طراوت، نو شدن ندارم. فقط اون همه پلاستیک های حتی تخم مرغ و سبزه و سیر و... تو ذوقم میزند. هیچ حس و درکی از عیدی ندارم.
کرونا یک خوبی برای من داشته است. اینکه حال و فضای وجودی آدم های افسرده ای که بهم زنگ میزنند، کیسم میشوند، باهاشون دم خور میشوم را پیدا کنم و بیشتر درکشان یکنم. اینکه وجود وقتی در قبض، باشد، همه این آیین ها و سنتها که انسانها از طریق واژه و کلمه برای خودشان درست کرده اند، از بین میرود. کم رنگ و بی رنگ میشود. من افسرده نبودم، اما حال آدم افسرده ای که ذول بزند به سفره هفت سین و هیچ جای دلش تکان نخورد را آن لحظه فهمیدم.
شاید کرونا آمد تا ما را هم دل تر کند، چگونه؟ اینکه حال و وجود هم را بیشتر درک کنیم.
وقتی او را درک کنم میتوانم کمکش کنم، به پا خیزانمش.
سفره هفت سین، نماد سازی بزرگ ایرانی بوده از برای فهم بهتر جهان. تغییر حال خود.
امروز که از کنار سفره هفتسین بی تفاوت گذشتم، درس بزرگتری گرفتم. که انسان مدرن باشم و افراد و انسان های افسرده را که در جامعه ما کم نیستند، بیشتر درک کنم و بفهممشان.
خوانندگان جانم امسال از این روزن به عید بنگریم، تا حال « دیگری»، « دیگری ها» را در یابیم.
@parrchenan
سوار چرخم هستم و به پارک ملت میرسم. دنبال آن درخت عجیب و غریبی هستم که سال پیش در این موقع سال پر از شکوفه بود، از شکوفه گویی که میترکید. اولین درخت سر راهم را دیدم، نه این نیست. دومی نه اینم نمیتواند باشد، شکوفههایش لاجونند. به سومی که میرسم، میگم لابد همین بود، پیاده میشوم و عکس میگیرمش. این درخت هم امسال کم فروشی کرد، بی انصاف به تو که کرونا نزده بود. تو چرا اینقدر کم بودی! انگار که بی وفایی دیده باشم،
حسی بر نمی انگیزاندم. سوار چنبر میشوم.
برای رفت و آمد بر سر کار، مجبورم با چرخ بروم ورنه در قرنطینه خود از در خانه حتی خارج نمیشوم.
آی آدمهایی که مرا میبیند. من مسیولیت پذیرم. من مجبورم که بر سر کار خود روم. مجبورم. دوست دارم این را فریاد کنم.
همین بی هوا و آرام رکابانم که صد متر جلوتر همان درخت را می یابم. پُر، سفیدِ سفید، سنگین شده از شکوفه. امسال هم او به عهد خود وفا کرد، زیر قولش نزد. چشمانم را تَر کرد. میایستم و از چنبر پیاده میشوم و زیبایی و جمالش را نظاره میکنم. من بی وفا بودم که جای تو را در ذهنم ثبت نکردم. گُمت کردم.
ای گمشده، چشمانم انتظارت میکشیدند.
امسال هم با شکوفه چشمم تَر شد. و تو، ای وفا کننده به پیمان خویش، تو ای درخت، تو ای هماندرخت، تو، این کردی.
دلم رفت به پیش کسانی که مدتهاست، به دلیل بیماری، ناتوانی، نتوانسته اند از خانه خارج شوند. شکوفه و بهار را از دریچه دیجیتال تلویزیون دیده اند.
با خودم عهد میکنم بعد از کرونا، اگر بودم، اگر بودند، در دیدارشان، رنگی از گل ببرم. کرونا آمد تا مرا یاد محصورین، اندازد.
در حال نزدیک شدن به خانه و قرنطینه هستم، دست فروش ها بساط کرده اند تا مردم را از قرنطینه بدر کنند، وسوسه کنند،تا زنجیره کرونا قطع نشود. تا مرگها ادامه یابد. دزدکی یک سمبل میخرم، تا که در شش روز قرنطینه عید تا شیفت بعدیم، با بوی او مست شوم.
هیچ سالی این چنین در اگر عید نکردیم.
و این چنین در آیندهای گم نبودیم.
الهی سال بعد خود و عزیزانتان، با دیدن شکوفه و سفره هفتسین، در کنار هم، دلروشنی کنید.
آمین.
@parrchenan
پی نوشت:
این جستار زیر سایه عطر او، نگاشته شد.