شگفت زده ام کرد.
 عابری بودم در پیاده رو ای.

اینکه در پیاده‌روی که هیچ باغچه ای ندارد، چگونه توانسته در دل شهری این چنین شلوغ اینگونه رشد کند.
حتی از تک درخت‌های وسط کوه ها و دشت ها عجیب تر بود.
درخت روبروی پست برق منطقه رشد کرده است.
حساب کنید سالها تکنیسین های برق و تعمیرات اش بوده اما آنها این درخت را که آن زمان احتمالأ نهالی بوده تاب آورده اند. نگفته اند، به دستگاه آسیب می‌زند. به سیم ها، به ولتاژ.. 
آن استاد بنایی که پیاده رو می ساخته نگفته ریشه های این درخت پیاده رو را خراب می‌کند، کارش را کرده و اتفاقا پیاده رو سالم مانده.
این درخت چرا با شکوه است؟ باید داستان او را در دل موقعیتی عجیبی که قرار دارد در نظر آوریم. از سمت شمال به بیمارستان خاتم الانبیا می‌رسد. در جنوبش، بیمارستان های ناجا و سوانح سوختگی و مطهری و او تنها درخت پیاده روی جنوبی است. تنها درخت پیاده رو جنوبی، نزدیک در ورودی بیمارستان.
آدمی که  بدن آتش گرفته عزیزش را برده بیمارستان
آدمی که نگاه به بدن دمفرمه دوستش، او را از زندگی سیر کرده
آدمی که در بیمارستان  برو، شنیده. نمیشه براش کاری کرد
آدمی که  در پاسخ به سوال پدرم چی شد؟ فرزندم؟
پاسخ مُرد را دریافت کرده
آدمی که با تخت خالی بیمار بد حالش روبرو شده
در ضل تابستان، این درخت و سایه اش، مرهمی است. تکه گاهی است.
چون ایمان برای مومن.
چون عمیق ترین پُک سیگار برای فرد افسرده.
در دل زمستان  تکیه گاهی است. به او تکیه زدن و درنگ کردن.
کاسه چه کنم، چه نکنمش را در زیر سایه این درخت، پر و خالی کردن.
از این جهت، شاید آن استاد کار بنای پیاده ساز، آن تکنیسین برق، با دیده تسامح بر او نگریسته‌اند. که خود سایه ایست از نور آفتاب و سوز سرما و خوشا سایه شدن از برای دیگری.

به این دلایل کاملاً زمینی است که او برایم مقدس است.
به خاطر همین قدرت داستان سازی در ذهن عابری است که میتوان بر آن پارچه ای گره زد و او را تا مقام قصه های خدایی و شفا بخشی تکریم کرد.

پی نوشت:
این درخت، نشانه خوبی است، برای آنانی که رشد یک درخت را به دلیل ریشه هایش، نابود کننده ساختار آن سازه میدانند

@parrchenan