لبخند
با همکارم در اداره، مشغول صبحانه خوردنیم.
دخترخانمی از بچه ها مرکز قرنطینه در ساعت اداری، قسمت اداری آمده است، فکر کنم هفده تا هجده یا نهایت نوزده سال دارد.
وارد اتاق ما که شد، به نشانه احترام از جا برخواستم و سلام کردم. پاسخ سلامم را داد و یک لبخند رضایت بسیار ظریف بر چهره اش نقش بست و رفت.
اینکه به پای هر فردی فارغ از سن و جنس و موقعیت و جایگاهش بر میخیزم حس خوبی بهم داد و اینکه تا حدود زیادی وارد ناخودآگاه و عادتم شده است و مهمتر اینکه، به خودم نشان داد احترام را متناسب با موقعیت و جایگاه انجام نمیدهم.
اینکه این رفتار برای فردی که آسیب دیده است، نیز موجب رضایت شد، اتفاق مثبت دوم بود.
آدمی هستم که تلاش میکنم زیر بار حرف زور نروم.
در اداره های قبلی که بودم، به نشانه اعتراض، گاهی نسبت به رفتار ریس، برای ریسی که به اتاق می آمد، به پا نمیخواستم.
احترام را به حداقل ترین حالت ممکنه می رساندم.
پی نوشت:
۱.این مطلب را نمینوشتم اگر این احتمال را نمیدادم که ممکن است تسری رفتارهایی این چنین، امکان کاشتن لبخند رضایت بر چهره یک «دیگری» بنشاند.
۲. پادکست شبانه را وقتی گوش میدادم که با دوچرخه از کنار چراغ های قرمز ماشینها، که نشان از پای روی پدال ترمز داشت و در ترافیک سنگین ماندگار شده بودند، و بر جانم نشست. مدتهاست رنگ ترافیک را بر وجودم حس نکرده ام و این را مدیون چنبر( دوچرخه ام) هستم
@parrchenan