شاطر
تقریباً هر روز نان تازه و معمولاً سنگک میگیرم.
از پس مدتها ساکن محله بودن با شاطر و خمیر زن و کادر نانوایی آشنا شده ام.
امروز که رفتم کارت بکشم، دیدم تلویزیون در کانال رادیو آوا است و میخواند. فهمیدم سید شاطر آمده است. او که نباشد، بقیه کادر نانوایی معمولا تلویزیون را بر کانال نمایش تنظیم میکنند و داخل نانوایی شدی، قسمتی از فیلم را خواهی دید. اکثرا فیلمی که شخصیت ها در حال ضرب و شتم هستند.
به سید شاطر سلام و رسیدن بخیر میگویم.
دوست قدیمی اش که او را میبیند، سید شاطر ، با او خوش و بش میکند، ظاهراً دردی کهنه و نامعلوم در کمر و پاهایش دارد و به این خاطر دو هفته نبوده است.
سید شاطر رو میکند به دوست قدیمی اش میگوید مرده بودم زنده شدم، بعد از دقایقی دوباره همین جمله را میگوید و ادامه میدهد ادامه دارد ها( ترک است و ته لهجه قشنگی دارد)
خودم رو نخود میکنم و میپرم وسط حرفش و میگم:
مصرع بعدیش این است:
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم.
سید شاطر میگوید آری همین
نتیجه:
به نظر شما ربط معنا داری دارد به حضور شاطر و رادیو آوا و این که او در تضمین سخن دوست دارد شعر بیان کند؟
کارکرد شعر دقیقاً در ذهن و زبان چیست؟
پی نوشت:
رادیو آوا آواز قشنگی پخش میکند و من که خیس از عرق صبحگاهی هستم با نگاه کردن به گرمای تنور گرم میشوم و دلم با موسیقی تنظیم شده است.
تنور دلم گرم است و رادیوی سینه ام روی موج آواز.
مرده بُدَم زنده شدم گریه بُدَم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم.
@parrchenan