تلفن اداره زنگ خورد و خانمی آدرس اداره را با صدای تا حدودی ناشی از خشم خواست.

 لحظاتی بعد خانواده ای به اداره مراجعه کرد. 

پدر کودک بیان کرد که برای بار دوم به منزلشان مراجعه کرده ایم و این بر آنها ترس ایجاد کرده است...

حالا چرا ترس؟

 

 به گزارش همکارم رجوع میکنم. دیدم گزارش نوشته که خانواده بسیار بسامانی بوده‌اند و گزارش کذب محض بوده است. دخترکی، فرزند این خانواده بود. با او همکلام شدم ( مصاحبه کردم) دریافتم والدینش را در حد پرستش دوست دارد. پدراش می‌گفت بعد از رفتن شما بشدت گریه میکرد که میخواهند مرا از شما بگیرند!

 قصه ای برای دخترک درست کردم که ما به والدین خوب نمره میدهیم و والدین تو شاگرد ممتاز هستند.

حالا چرا کودک ترس داشت؟

 

اما داستان ترس:

«خانواده بچه دار نشده بودند و از بهزیستی فرزند خواندگی گرفته بودند. 

کودک این موضوع را نمی‌دانست چرا که در نوزادی او این امر اتفاق افتاده بود».

 

توانستیم اعتماد کامل خانواده را جلب کنیم. بابا هنگام خداحافظی گفت: می‌ترسیدم بچه را از ما «پس بگیرند»!

پاسخ دادم مگه شیشه نوشابه است که پس بگیرند؟

و یادم آمد این روزها شیشه نوشابه ها را هم پس نمیگیرند.

نتیجه راوی:

۱. با اینکه کودک نمی‌دانست داستان زندگی اش را( البته با این امر موافق نیستم بدلیل متعدد) اما انگار در ناخودآگاه خود، چیزی نا پیدا از زندگی اولیه و نوزادی خود می‌دانست که رفتاری بیتابانه بروز داده بود. 

برایم این موضوع جالب بود و چیزی چون راز نُمود پیدا میکرد.

 

۲.ما مددکاران اجتماعی بسیار در بسیار منزل مردم رفته ایم. حتی تابلوترین معتاد، کارتون خواب، کودک آزار شدید هم معمولاً کمترین گمان را دارد که ممکن است کودکش از او گرفته شود. چرا؟

 چرا این‌قدر قاطع هستیم؟ 

پاسخ دم دستی دارم و از خوانندگانم نیز تقاضا دارم بدین پرسش بی اندیشند. اما پاسخ دم دستی ام آن است که ما نسبت به آدم ها، روابط، حس مالکیت داریم. بچه من، زن من، مرد من، همسر من، گویی همه از نوعی مالکیت برخوردار است. و این مالکیت آیا بد است؟ خوب است؟

 نمیدانم.

 

اما اینکه ترسی داشته باشیم از این که پس بگیرد خوب است؟ شاید بتوان پاسخ داد وقتی که فاعل آن فهمیده شود. کی، چه کسی پس بگیرد؟

روزگار، خدا و یا هر نام دیگر برای آن ناپیدا.

و با این پاسخ گویی، اراده ای برای دقیق شدن بر اعمال و رفتار خود، ارزیابی کردن، تغییر مثبت کردن را انگاری درون خود زنده میکند .

این مقوله نه فقط در فرزند، که در ازدواج، در روابط دوستی بین دوستان، در روابط والد فرزندی نیز می‌توان در نظر گرفت.

 دوستان بیایید همیشه یک ترس، که در ادبیات دینی به نام خوف و رجا بکار برده می‌شود داشته باشیم از این که این عزیزم، این رابطه ام، این والدینم این فرزندم، این همسرم را ممکن است روزگار از من برُباید.

اینگونه همچون همان کیفی که کیف قاپ خواسته دزدی کند و شما محکم بند آن را چسبیده اید. این روابط و این عزیرانمان را به بهترین حالت نگه خواهیم داشت.

گمان دارم این نوع تفکر، تفکری رواقی باشد.

و اینگونه با این ترس ناپیدا از لحظه لحظه عمر و عزیرانمان لذت خواهیم برد.

 

شاید پاسخ درست تر به پدر و مادر آن کودک در مواجهه با پس بگیرند آن بود که

 آری پس می‌گیرد. همه ما پس داده می‌شویم همه ما شیشه نوشابه های گرویی هستیم.

پس

عزیز من، با کودکت بیش از بیش لذت ببر

 پس

 عزیز من با همسرت، عشقت، بیش از این میهربان باش.

پس

 دوست من با دیگری ها بیش از این انسانی تر باشیم.

 

 

@parrchenan