پرچنان:

از کارشناس پرونده شاکی بود که کودک آزار را به اسم کوچک صدا کرده بودم. قضاوت کرده بود که پس لابد این دو ساخت و پاختی داشته اند که اینگونه صمیمی شده اند.

اصل ماجرا چه بود؟

 زن و شوهری که با هم اختلافات جدی دارند و بچه ها وجه المصالحه بین این دو شده‌اند بصورت تصادفی در یک روز و یک ساعت به اداره مراجعه کردند. مرد مدتهاست که منزل را ترک کرده است.

برای آنکه تشنج پیش نیاید از خانم تقاضا کردم در اتاق بمانند و رفتم در راهرو با آقا مصاحبه کنم. در این حین، خانم با حالتی از خشم و عاطفه به راهرو آمد و بلند این جملات را می‌گفت و تکرار می‌کرد:

محمد جان بر گرد خانه

محمد جان کجایی

محمد چرا نمیای

محمد چی شده

محمد برگرد سراغ زندگی ات

 این گفتار با صدای خیلی بلند و خشم و عواطف توأمان بود. مرد نیز عصبی شده بود و در حال پریدن به او و داستان های دیگر شده بود که به او گفتم:

 محمد آقا برو بیرون ساختمان، مدارک را ازت بیرون تحویل میگیرم. در واقع محمد آقایی که به او گفتم در ادامه سخنان و جملاتی بود که خانمش تکرار می‌کرد و فرصت آن را نداشتم که از برگه فامیلی آقا را بیابم و او را به نام خانوادگی صدا کنم.

نتیجه راوی:

۱.انسان به حکم انسان بودن مجبور به قضاوت است. اما تلاش کنیم قضاوت هایمان را به حداقل ممکن و تنها فقط آنجا که لازم است برسانیم و محدود کنیم و بسمت حداکثر کردن قضاوت نرویم.

۲. در داوری کردن در قضاوت کردن بین دو انسان، مثلا فرزندانمان، مثلا پدر و مادرمان، مثلا دوستانمان، مثلاً همکارانمان، همه جنبه های عاطفی کلامی را لحاظ کنیم.

 تلاش کنیم بخصوص گفتارمان در هر دو طرف هیچ وزن و سنگینی اضافی نداشته باشد.

معتقدم بسیاری از احساس ها و اندیشه ها که بخصوص در فرزندان والدین اتفاق می افتد ریشه در چنین فضاهایی دارد. 

اگر شرایط عصبی و احساسی و احتمال درگیر شدن را نمیدادم، به نام صدا کردن یکی از طرفین دعوا صحیح نبود. این درس را تازه آموختم.

 

@parrchenan

 

از این نویسنده قبلاً کتاب مغازه خودکشی را خوانده و پسندیده بودم. در کتاب فروشی پرسه میزدم این را دیدم، با آقای کتابفروش که صحبت آن افتاد، پیشنهاد خوانش این را هم داد.

 

آدم خواران ژان تولی

دهشتناک بود و خواندن آن لازم.

 این که شرایط فضا داستان به فضای امروز جامعه امروزمان نزدیک است، آن را ترسناک تر میکند.

در این کتاب ما مکلف به قضاوت هستیم.

این که با انبوه جمع همراه شویم، چون ضرب المثل خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.

موضع بی‌طرفانه بگیریم و بر موضوع حساس نشویم

معترض شویم و بر خلاف موج جماعت باشیم.

 

 

ما کدامیک خواهیم بود؟

 

نگاه تا بدبینانه به موج جمعیت را در این کتاب یافتم و با آن همدلم. 

از موج جمعیت چه استادیوم صدهزار نفری باشد چه مناسک آیینی، گویی فقط احساس و عواطف ( چه مثبت و چه منفی) حاکم است و نه خرد.