بالای تاور رفته بود، خیلی بلند بود، کلان بود، حتی نردبان آتش‌نشانی هم به آن نمیرسید برای رسیدن به نزدیک ترین جا برای با او گفتگو کردن نیاز بود از ساختمان نیمه ساز بلندی از طریق راه پله ها بالا بروی، صدها پله.

رفته بود نوک نوک نوک تاور، یعنی هیچ کاری نمیشد کرد جز سخن شنیدن و سخن گفتن. پس از کلی حرف، به بهانه سیگار کشاندیم نزدیک اتاقک تاور.

 نزدیک هفت ساعت فرایند امداد طول کشید.

وقتی که از روی میله های تاور بدون هیچ ایمنی این سمت و آن سمت می‌رفت ضربان قلبم شدت می‌گرفت. سه چیز را آرزو داشت تجربه کند:

 درد تیر خوردن! درد پاچیدن!! و درد مرگ.

شاید ساعت‌ها کار کردن در آن ارتفاع بسیار بلند، هر روز و هر روز، تنها تنها تنها، آفتاب آفتاب، هر آدمی را به افکاری این چنین جریان دهد.

نتیجه راوی:

به نتایج احتمالی منفی شغل‌هایمان، واقف باشیم و در صورت لزوم از یک کارشناس مرتبط کمک بگیریم. آثار منفی می‌تواند جسمی یا روانی باشد.

 

 در روزهای بعد بیشتر از این پرونده خواهم نوشت.

 

@parrchenan