وارد خانه شدیم. خانه غرق در نور آفتاب بود. نور خوبی از پنجره ها به داخل خانه میپاچید. خانه های پر نور را بسیار دوست دارم. اصلا یکی از دلایلم برای دوست داشتن تابستان با همه گرمایش، خانه ها پر از نور بودگی است.

پرونده داستان عجیبی داشت.

دختری به مدرسه مراجعه کرده و گفته نمی‌توانم در خانه زندگی کنم.

دختر به همراه خواهر ناتنی اش که بیش از دوبرابر او سن داشت زندگی میکرد. این دو و فقط این دو.

 از دختر میپرسم از کی با او بودی و پاسخ میدهد از شش ماهگی. نظرم را به او بیان میکنم: یعنی به نوعی حکم مادرت را دارد؟ و پاسخ آری میدهد.

دختر به سن بلوغ رسیده و با آبجی زاویه پیدا کرده و اکنون پناهش که این خانه پر نور بود، خانه کیست؟

 خانه‌ی مادرِ خواهر ناتنی اش.

خانم مهربانی بود با او صحبت کردیم و گفت با دخترش صحبت کرده که باز بتوانند با هم زندگی کنند.

حس خوبی گرفتم از این مقدار انسانیتی که هنوز وجود داشت. با دخترک نیز صحبت کردیم . او نیز مایل بود به نزد آبجی بازگردد.

نتیجه راوی:

خوبی های زندگی ها را هم ببینم. این خانه های دلِ پر نور.

 

@parrchenan