جعفر
فردوسی شاعر بزرگی است، از این بابت که با یک مصرع یا یک تک بیت یکهو تو را وسط یکی از حالت وجودی انسان، که همانا مرگآگاهی است گیر میاندازد. انسان تنها موجودی است که مرگآگاه است و وقتی خبر مرگ عزیزی، ریفیقی آشنایی را میشنوی این گریز از مرگآگاهی یهو با یک بیت از فردوسی میخورد به کرانه های پنداره ات.
چند سال از تو بزرگتر بود و اهل کمک کردن، اهل نشستن نبود، این را هنگامی یادت می آید که داری به گور کن در گذاشتن سنگ لحد گورش کمک میکنی.
همیشه وقتی خبر مرگ آشنایی را میشنوم یک سؤال بزرگ در جمجمه ام میچرخد: که چی؟ این بچه آوردن و زندگی به او دادن که چی؟ این هیچ که چی؟ هیچی به هیچی.
مصرعی از فردوسی که نام کتابی است از مسکوب دائما چرخ میخورد در سرم: شکاریم یک سر، همه پیش مرگ.
واین شکار بی دست و پا ما هستیم. تک تک ما، وتا لحظه شکار شدن، باید که زندگی را با «همه تن چون دهان»، ببلعیم.
در قبرستان از قسمت مردانه گور کنی خوشم نمیاد، مردانی که همه کار را در دست میگیرند و آرام گریه میکنند و به شفاعتی آن جهانی دل خوش میکنند. آرام است این قسمت مردانه حتی بلندترین فریاد قسمت مردانه، چیزی شبیه گوسفندان پیش پای سلاخ است، مثل همان گوسفند که هنوز باور نکرده است سلاخی را و نوشخوار میکند.
نئش باید که دختری، خواهری، داشته باشد تا کتمان کند مرگ را با زجه هایش. به دورترین سلاخ سرزمین برساند زجه هایش، تا که حتی اگر شکار شدنی است، تا هرچه فریاد، از حلقوم هستی، بیاوزد، تا که حقیقت ترین حقیقت را نپذیرد. حقیقت مرگ را با زجه هایش، به تمسخر وا دارد.
چرا که به قول فردوسی:
چه سازی درنگ اندرین جای تنگ
که شد تنگ بر تو سرای درنگ.
هنوز گیج از این بیت ام. درنگ در سرای درنگی ابلهی است. فریاد کنیم و زندگی را هر لحظه زندگی کنیم.
پی نوشت:
گناه مرگ ریفیق جوانم را بر دستان خون آلود دولت میبینم که هنوز واکسیناسیون نکرده است.
فکر میکنم، شاید من جای او بودم، منی که از اردیبهشت تا به حال دوبار کرونا گرفته ام. اینبار اما معلوم نیست شکار نشوم اگر واکسن نزده باشم هنوز
@parrchenan