تشنه زندگی بودن
معتقدم فرهنگ حاکم بر جامعه ما تشنه زندگی نیست. یعنی آحاد مردمی که در این فرهنگ نفس میکشیم را تشنه زندگی نمیکند، شاید به همین دلیل است که مرده باد و مرگ باد بر این و آن به راحتی امکان بروز و ظهور میباید. لعنت و نفرین ابدی حتی به واسطه آشغال گذاشتن سر کوچه ای یا جلو دربی پارک کردن به راحتی از پندارمان میگذارد. به این دلیل که فرهنگ ما را تشنه زندگی نکرده است. انتخاب واژه تشنه، آگاهانه بوده است. بیایید تصویر کنید زمانی طولانی که فعالیت بدنی کرده ایم و آبی در دسترس نبوده، همه افکار و اعمال ما پیرامون بر طرف کردن آن است. به محض رسیدن به موقعیت اول کاری که میکنیم سیراب شدن است.
تشنه زندگی بودن چنین تصویری است. مثالا، خیابان روبروی خانه مان علی رغم آنکه شهرداری مسیولیت قبول نکند، سبز و با درخت باشد. یا اینکه اعیاد و خنده های مان بر گریه و اعزایمان غالب باشد، میتواند مثالهایی برای تشنه بودن به زندگی باشد. این که ترس هایمان کم و کمتر شده باشد. قدما در ادبیات به مسیحیان، ترسا، به معنای ترسان میگفتند. یعنی افرادی که از خداوند بسیار میترسیدند و رهبانیت را علاج مواجهه با ترس سبک زندگی خود کرده بودند.
حال هر چه از ترس، چه ترس های امنیتی، اقتصادی، معیشتی، فرهنگی، باوری و... فاصله بگیریم، تشنگی ما به زندگی افزون تر میشود و اگر از آنها نه تنها اجتناب نکنیم که به ترس ها با ادامه جنگ ها، تحریم ها، دشمنی های خانوادگی، مراودات قضایی دامن زنیم یعنی آنکه فرهنگ تشنه نبودن به زندگی در ما، ملت ما، حاکمیت ما، فرد فرد ما درونی تر شده و میشود
یکی از نُمود های عینی این موقعیت مواجهه ما با بیمارانی است که به انتهای زندگی نزدیک شده اند. معمولاً به جای آنکه خرسند باشیم از بودن او در جمع عزیرانش، بودن خودمان در حضور او، گفتگو با او، سخن گفتن با او، گریزان و گریان از او میشویم، تلاش میکنیم آن را از خانواده جدا و در بیمارستان و تنهایی خودش زندانی کنیم. اینکه خرسند باشیم از حضور او در جمع خانواده اش ، یا گریان و عربدهزنان باشیم از مواجهه نزدیک او با مرگ، دو دید متفاوت است.
« تشنه بودن به زندگی»یا «زندگی چون مرگ».
اتفاق جالب تر در فرهنگ ما که معتقدم شق دوم زندگی چون مرگ است اتفاق میافتد این است:
همین که فرد متوفی شد یا بهتر است بگویم مُرد و تبدیل به شی شد، یعنی از ضمیر انگلیسی he یا she به ضمیر it مبدل گشت، در فرهنگ و باور ما گویی زنده شده است!!!
چگونه؟ مگر میشود؟ شاید این سوال ذهنی خوانندگان پس از خواندن جستار تا به اینجا باشد.
کمتر فرهنگ و باوری را سراغ دارم که هنگام دفن مرده اش در گور، خطاب به مرده(it) گفتاری را بیان کند که مخاطب فردِ مرده ی در حال دفن است، گویی که او میشنود و باید حفظ کند. مثل آموزش و پرورش ما که هنوز حفظی است و ریشه های مشترک فرهنگ تشنه نبودن به زندگی را حتی میتوان در تکنیک های آموزش و پرورش مشاهده کرد.
و از آن بالاتر فردی را داخل گور میکنند تا او را تکان دهد، به این معنا که مرده(it) گویی کنشگری انجام میدهد و با زبان بدن آری آری میگوید!
در واقع در این نوع نگرش، همین که زنده هستی مرده ای و همین که مردی زنده شده ای. پس هنگام حضور بر گور، سنگی به نشان در زدن میزنی، که ای اهل خانه ما آمدیم!!
در حالیکه طبق آیه صریح قرآن اگر مسلمان هستیم، راجعون اتفاق افتاده و در آن قبر هیچ چیز و هویتی نیست جز یک شی در حال پوسیدن.
نتیجهگیری:
معمولاً مجبور به نوشتن نتیجه هستم، چرا که کانال و اصولاً امکان و زمان نوشتن طولانی را هم از نویسنده و هم از مخاطب میگیرد لذا برای آنکه مطلب گنگ و نارسا نباشد نیازمند جمع بندی هستم
۱. با خودم فکر کردم این نوشتار چه امکانی برای خواننده ایجاد میکند که وقت و اینترنت او را بگیرم، و تا به حداقل کارکردی نرسیدم از نوشتن آن خو داری میورزیدم.
یک اینکه همه ما ممکن است با بیماری های نادر و کشنده در بین خود و اطرافیان دچار شویم. این نوشتار میتواند یک مانور ذهنی برای آن روز مبادای مان باشد. اینکه انتخاب کنیم تا دم آخر تشنه زندگی باشیم و از بوییدن عزیزانمان لذت ببریم، یا گریان و غمین باشیم و فسرده و عزیز در حال مرگمان را تنها بگذاریم. یا اگر برای خودمان این نوع از مردن اتفاق افتاد آگاهانه انتخاب خود را داشته باشیم.
۲. تشنه زندگی بودن یا نبودن ریشه بسیاری از افکار و اعمال و اندیشه های ماست. مانند مثالی که از آموزش و پرورش زدم. با نگاهی اجمالی به کنش های خود ببینیم کجای این تشنگی هستیم و اگر نبودیم آن را اصلاح کنیم.
پینوشت:
۱.پندارها و مثال های عینی زیبا و گریانی! پیرامون این موضوع دارم که شاید روزگاری آن ها را نوشتم.
۲. در این گُمانم برای تشنه زندگی بودن توجه کردن به جزییات و مشاهده خُردها بسیار اهمیت دارد. مثل کارگاه طلا سازی که حتی گرد و غبار کارگاه ارزشمند است و نیاز به جمع آوری دارد.
@parrchenan