بر این گمانم که اهل کمک کردن هستم و این گمان اگر به واقعیت نزدیک باشد احتمالا ریشه در آموزش اجتماع محور و خانوادگی محور دوران کودکی ام داشته باشد.

مثلا بچه که بودیم و در هیئت عزاداری هنگام ناهار میشد، عمو هایم معمولا جز پخش کننده های دیس های فلزی غذا، پخش کننده نوشابه ها، بودند. در نوشابه های در جعبه را با قاشق فرت فرت باز کردند می‌کردند ما بچه ها نی داخل آنها قرار میدادیم. آنها اهل اینکه بشینند اول ناهار بخورن نبودند. این است که از اول با چنین نمودهایی الگو کمک کردن در پندار کودکیم شکل گرفت.

باری

 مثلا آن زمان که در 123 بودم، یکبار به آدرسی رفتیم که گزارش شده بود. هر چه زنگ زدیم در را باز نکرد. در همین هنگام یک ماشین پر از کیسه برنج آمد. راننده دست تنها بود و تحویل گیرنده یک خانم مسن. از راننده پرسیدم کمک میخواهی که پاسخ مثبت داد و شروع کردیم با هم بار کیسه های پنجاه کیلویی برنج خالی کردن.

بعد از اتمام کار و نشستن در ماشین به ماجرا که فکر میکردم خنده ام می‌گرفت که از کجا به کجا رسیدم.

 

 دیروز یک پیک موتوری با بار سنگین تایر ماشین نیمه سنگین دنبال آدرس بود. چهار حلقه تایر به موتور بسته بود. وقتی کمک کردم و آدرس را به او دادم، گفت خیابان شیب تندی دارد و موتور با این بار چپ میکند. درخواست کمک کرد، اینکه بارش را نصف کند و دوبار مسیر شیب خیابان تند را ببرد و از من تقاضا کرد به کمک هم موتور را در جک قرار دهیم. سپس دو حلقه از بارش را کم کردیم و کنار خیابان گذاشتیم. قبول کردم کنار بارش بمانم تا برود و دو حلقه تایر را تحویل دهد و دوباره باز گردد. کارت ویزیت اش را داد و گفت زنگ بزنم به او. اول بی‌توجهی کردم. دوباره درخواستش را تکرار کرد. اینبار گفتم من زنگ نمی‌زنم. در حالیکه بار را خالی میکرد پرسید چرا زنگ نمی‌زنی؟ پرسشش را با پرسشی پاسخ دادم: شما چرا این مقدار پافشاری میکنی بر تماس گرفتن؟ پاسخ داد که من شما را نمی‌شناسم و نمیتوانم به شما اعتماد داشته باشم. دیگه بیخیالش شدم و در حالیکه از او دور میشدم گفتم راه درستی را انتخاب نکردی.

بر این فرضم که ما در زندگی گاهی لازم است شهودی عمل کنیم. شهود این موتور سوار به این نتیجه نرسیده بود که به فرد پیاده غریبه ای در کوچکه در حد دو دقیقه اعتماد کند( فاصله خیابان پر شیب پنجاه متر است) همچنان تلاش داشت کاملا عقلانی عمل کند. حال آنکه من در اینجا نه تنها ذینفع نبودم بلکه زمانم را در حال از دست دادن بودم. و انتظار نگاه شکاک را نمی کشیدم. در مرامم این موضوع گویی مستتر است که دایره لطف را نباید با نگاه شک به آن نگریست.

نتیجه‌گیری:

از خوانندگان تقاضا دارم از زاویه خود این موضوع را بررسی کنند و اگر مقدور بود نتیجه ای که بدان میرسند را مرقوم فرمایند.

https://t.me/parrchenan