با دوچرخه در حال رکاب زدن بودم که عطر گیاهی به مشامم خورد

در رکاب زنی عطرها و بو های بسیاری به مشام رکابنده میخورد. اگر زمان نزدیک ناهار یا شام باشد عطر انواع خوراک هاست که از پنجره آشپزخانه ها به بیرون سرک می‌کشند مشامت را خواهند نواخت بوی اغذیه فروشی ها، کبابی ها جگرکی ها و امان از بوی کباب که با شکم شگنه در سربالای خیابان رکابان باشی. در رکابان بودن عطر گلهای را می‌شنوی که به آنی عطری پراکنده‌اند و تو آن را می قاپی،

از متنی که در پندارم چرخ میخورد دور افتادم

در حال رکاب بودم که عطری ملایم به مشامم خورد و من رفتم

پنداره های آن زمان که کارمند بودم و با همکارانم اورژانسی به آدرس می‌رفتیم. با همکارانم وارد ساختمان میشدیم و پیرامون پرونده گفتگو میکردیم

مجدد از پنداره و خاطره ای که جلوی چشمانم چرخ میخورد جدا شدم و خودم را دوباره بر روی چرخ دیدم و این‌بار پرسشی مطرح شد؟ به آنی چه شد ؟ از کجا به کجا رفتم و چرا؟

هر چه بود اثر آن عطر ملایم بود، اطراف رانگاه کردم و دیدم آن بالای شاخه گلی صورتی کم رنگ خود نمایی میکند

درخت برهان یا گل ابریشم یا شب خسبی بود که دلبری می‌کرد و مرکزی که من سالها در آن‌جا مشغول بودم یک درخت ستبر از این نوع داشت که همیشه این هنگام سال گل‌هایش را عریان می‌کرد.

حتی باورش برایم سخت بود که شبش نیز رویا پیرامون شغل سابقم دیدم.

و یک عطر با انسان و پنداره اش چه می‌کند

این روزها گاهی به شغل سابقم فکر میکنم خبرهای مشمئز کننده ای که از کودک آزاری آمده و احتمالاً نیز لاپوشانی خواهد شد و به عمر دوازده ساله ام که آنجا بودم.

اکنون که از دور و بیرون از موقعیت به آن کارها می‌نگرم بسیاری اش را گِل بازی و بیهوده کاری می‌بینم. چرا که ساختار هاست که این مناسبات و موقعیت ها را شکل میدهد و من به عنوان یک دغدغه مند مسایل اجتماعی تلاش فردی مذبوحانه ای میکردم که فردی را کمک رسان باشم.

پی نوشت:

رابطه عطر و پنداره برای من رابطه ای قوی است.

https://t.me/parrchenan