مرگ
انسان بزرگی از آشنایان ما تصادف کرد و کشته شد، او برای من الگویی از فضیلت بخشایش، نیکوکاری و دَهِش بود. بسیاری او را بدین صفت میشناختند، اما برای من صفتی دیگر از او نیز الگو بود، فروتنی.
اگر بخواهم فروتنی را در انسانی بجویم در خاطره هایم او برجسته میشود.
اما الگو چیست؟ و آیا لازمه زیست انسانی هنوز الگو برداریست؟ به گمانم بلی، انسان ها به همان دلیلی که در مدنیت انسانی میشوند ، در مواجهه با دیگری، فضیلت مند و یا رذیلانه میشوند نیازمند الگو هستند، بخصوص الگو های دمِ دست و دارای دَم.
فریدونِ فرّخ، فرشته نبود
ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود
ز «داد» و «دَهِش» یافت او نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
من بعضی از مرگها را مراسم سوگواری خصوصاً خاکسپاری میروم.
اول بار که از مرگی شوکه شدم ، دوستی جوان را از دست داده بودم در ابتدای جوانی، باور آنچه که او دیگر او نیست و نیست یعنی چه را نمیکردم، اما در این میانه زیستنم مرگ را باور دارم چون لحظه بازدم، چون اکسیژن در هوا. شوکه شدن گویا که دیگر نه.
معمولاً خبر مرگ برای انسان، رفتاری از کاهلی میآورد چرا که او را با پرسش لخت و عر و عریان و برهنه ی « که چی؟» روبرو میکند و گویی یک دکمه پاز ، دکمه توقف، را در زندگی کلید میکند ، اما برای من نه، به زندگی حریص تر میکند و این حریص شدن خود را در فعالیت های جسمانی بیشتر یا شدیدتر معمولاً بازنمودی می یابد. شاید بدین معنی که: حالا که نیست شدن چرا کم؟ بیش از بیش، نوشا نوش.
کتابی این روزها مشغول مطالعه هستم درباره فضیلت( رساله ای کوچک پیرامون فضیلت های بزرگ)، یک فصل آن پیرامون سپاسگزاری است و در این فصل درباره سوگواری چند خطی وجود دارد، سوگواری نه از جنس آداب و رسوم، نه از جنس فقدان و جدایی از جنس فضیلتمندانه، رفتاری فاضلانه. شما را به خواندن چند سطری از آن دعوت میکنم:
« مسئله قبول آن چه هست، بنابراین قبول آن چه نیست و دوست داشتن آن به همین صورت در واقعیت آن در ابدیت آن: بحث گذشتن از رنج جانکاه از دست دادن به شیرینی دلپذیر خاطره، از سوگواری انجام دادنی به سوگواری انجام شده است « خاطره ی حق ستانده آن چه انسان از دست داده است» از بریدن به قبول کردن از رنج به شادی از عشق پاره شده به عشق آرامش یافته است. اپیکور میگفت: خاطره ی دوستِ از رفته شیرین است سپاسگزاری همین شیرینی است. با وجود این رنج در ابتدا قوی تر است: چقدر هولناک است که او مرده باشد چگونه میتوانیم این مطلب را بپذیریم؟ به همین خاطر است که سوگواری لازم است به همین خاطر است که دشوار و دردناک است ولی شادی علی رغم همه این ها باز میگردد: چقدر خوب است که او زندگی کرد! کار سوگواری ، کار سپاسگزاری.»
بستگی به خاطرات که با مرحوم داشته ای،کم یا زیاد، با او در سوگواری سپاس میگویی و جسمش را به طبیعت باز میگردانی.
سوگواری از جنس سپاسگزاری است و عنصر پنداره ( خاطره) در آن پُر رنگ است، اصولاً گویی انسان و خاطره سازی هایش است که او را انسانی تر میکند، خاطره سازی و نه خاطره بازی! که اولی کنش گر است و در دومی در جا زدن در گذشته.
بازگردم به آشنای کشته شده
او که نیکو کار بود و اهل داد و دهش و البته فروتن.
جاده خراب، ماشین های با استناندار پایین که همه دلایل حاکمیتی دارد و از آثار رفتارهای نه بخردانه، و این یعنی سیستم آیا در این نیست شدن ( مردن) سهمی دارد؟
او که جهت رسیدگی به خانواده های تحت پوشش مرکز نیکوکاری در غرب کشور میرفت آیا نمیتوانست با مراکز و سیستم های حاکمیتی آن منطقه در رابطه باشد و از آنها بخواهد بازدید های مربوطه را انجام دهد؟
شاید نا آگاهی از مراکز خصوصی و دولتی، عدم ارتباط بین مراکز، عدم اعتماد خصوصی ها به دولتی ها و حتی بنزین ارزان!!! همه دست به دست هم میدهند تا داستان اینگونه اتفاق افتد.
https://t.me/parrchenan