سه رو هفت
کودک مشتاق دویدن با ماست پس او نیز عضو گروه ما شده است با دوچرخه می آید و نرمش ها را با ماست و شاید بازیمان شود یک دست پینگ پنگ پارکی با میزهای شیشه ای اش. آرزو دارد در هنگام مدرسه ها نیز با ما همراهی کند.
آرزویی که بزرگ ها جدی اش نمگیرند
هنگام صبحانه و پس از پایان پیاده روی _نرم دوی از دیدن عنکبوتی متعجب است و من متعجبم که چرا از دیدن عینکوبتی متعجب و حیران، دیگر نمیشوم. دیگر نیستم.
در گل فروشی از دیدن گلی به نام حَسن یوسف ( حُسن یوسف) تعجب میکند و از اینکه دوستش دوچرخه او را بر میدارد و وقتی که می خواهد به او تحویل دهد سه رو هفت است، خشمی با پیرنگ لبخند دارد.
« همش دوچرخه مرا سوار میشود و در مقایسه با دوچرخه خودش میگوید خوب نیست. تازه سه رو هفت تحویلم میدهد»
و تو اگر دوچرخه سوار باشی ادبیات و واژه هایی از جنس مشترک با یک نسل قبل تر پیدا میکنی و سه رو هفت را درک خواهی کرد و ظلم آشکاری که دوستی میتواند در حق دوستش کند را.
نتیجهگیری:
چرا جریان زندگی برای ما عادت شد؟
چرا حیرانی زندگی از چشمانمان ربوده گشت؟ و از همه مهمتر
با ریفیق خود سه رو هفت نباشیم.
https://t.me/parrchenan