من گنجشک نیستم
آمد از همه تشکر کرد اول از همه از پدر و مادرش،چرایی این کار رو معمولن ما در پرورش در دامن آنها ذکر می کنیم ،اما او دلیل دیگری آورد(او ظاهراً از پدری غیر ایرانی متولد شده و در غرب زندگی کرده است( این جمله را بیشتر برای شناخت فضای ذهنیش و مکان پرورشش عنوان کردم))، او به این دلیل از پدر و مادرش تشکر کرد که باعث شده اند او به این دنیا وارد شود و قشنگی های اون رو ببیند.
یاد حرف مادرم افتادم تو روز تولدم. دادشم یک کتاب برام گرفته بود و تولدم رو تبریک گفت، مادرم گفت این روزها تولد گرفتن ها فرق کرده ، این روز ها کسی که روز تولدش است می یاد از مادرش تشکر می کنه که به این دنیا آوردتش.
و من با خودم خیلی کلنجار رفتم تا از او به این خاطر تشکر کنم، اما نتونستم.
با این که دیدنی ها و زیبایی های دنیا رو خیلی دوست دارم اما سر جمع که حساب می کنم، می بینم نمی ارزه آمدن در این دنیا و تحمل دردش، ، درد دانستن،درد بودن، درد مردم، درد جامعه، درد انسان، درد خود،درد شناخت، درد آونگ بودن، درد درد و... را تحمل کردن، می شد نیامد و اینها را هم ندید همین طور زیبایی ها را.
یعنی اگر مثلن این دو روز آخر که می ریم کوه و کمر نبود، اگر چند تا شعر یا کتاب یا.. نداشتم نمی دونستم این درد ها رو چگونه تحمل می کردم.
اما مادرم، فکر کنم بالاترین درد رو اون کشیده برای آوردن من به این دنیا و اکنون تبدیل به یک نمک نشناسی شده ام که این درد رو نادیده گرفته.
**
کتابی این روزها خواندم به نام من گنجشک نیستم مصطفی مستور .
بعضی از کتابهای قبلی این نویسنده رو خوانده ام،او را بیشتر یک نویسنده مذهبی خوش ذهن پیدا کرده بودم، اما تو این کتاب می بینم ذهن و اندیشه مذهبی او دستخوش سوالات بنیان بر کن شده است.
این کتاب و کتاب نون نوشتن دولت آبادی را برادرم برای روز تولدم در نظر گرفته بود. با سپاس از سینا.
برش هایی از داستان:
" دانیال رو سوال هاش به کشتن داد. صد بار ، هزار بار به ش گفتم داری زیاده روی می کنی. گفتم سوال عینهو یه ماده سگ می مونه که با خودش ده تا سئوال دیگه متولد می کنه. هر سوال جدید هم که به دنیا اومد با خودش ده تا سوال دیگه زاد و ولد می کنه. خوب تا به کی؟ که چی؟ آدم که با سئوال نمی تونه زندگی کنه. اتفاقا، سوال باعث میشه مدام از لبه های زندگی بیفته بیرون..."
" بدتر از کشتن آدم ها چیزهاییه که می دونیم. منظورم خیلی چیزهاست. کاش می شد همه درها و دریچه های دانستن رو بست.کاش می شد برگشت.می شد کسی شد مثل تاجی.مقل مادر دانیال. مثل مادر من که گاهی میآد این جا و حتی جدول ضرب رو هم بلد نیست.حتی نمی دونه که زمین دور خروشید می جرخه."
یاد خودم افتادم که با ضرب زور و تشویق و تهدید می خوام به یکی از بچه ها جدول ضرب یاد بدم. اصلن نیازش هست؟
مصطفی ملکیان در کتاب مشتاقی و مهجوری میگه هدف روشنفکر کاستن از رنج مردم و آگاهیه.
ازش سوال شد که اگر این آگاهی باعث افزایش رنج بشه چی؟
اون نیمچه جوابی داده است که بنده رو قانع نکرد.
مدتهاست که کتاب رو همین جور وسطش رها کردم.
*آخر هفته هم یکی از قله های تهران یا حومه- یک روزه