پرچم ،نماد وطن( خاطرات پادگانی)
خاطرات پادگانی: پرچم
اولین روزی بود که قرار بود در صبحگاه شرکت کنیم .ساعت ۶ بود که بدو رو به سمت صبحگاه حرکت کردیم و اولین گروهانی بودیم که رسیده بودیم.بعد از اینکه تمام گروهانها آمدند .گروه مسلح پیش فنگ شدند و(ما هنوز اون موقع از این چیزها نداشتیم)ما هم خبردار .گروه موزیک شروع به نواختن کرد و آرام آرام پرچم بالا آمد و بعد از اتمام سرود حسی دیگر داشتم .موهای بدنم نیم خیز شده بودندو نم اشکی در گوشه چشم(س. بامزه: ضر ضرو)
یک کم جا خورده بودم .داشتم پرچم را نگاه می کردم ولرزشی که باد بر آن می داد واینکه چرا من تا به حال به پرچم به عنوان نماد وطنم توجهی نکرده ام.بعد از آن چهار شنبه شد و اولین صبحگاه مشترک که همه باید شرکت کنند که این مراسم با جدیت خاصی انجام می شود.در آنجا هم حس فنا شدن در وطن را تجربه کردم.(الان چون ۲ ماهی می شه که از پادگان خارج شدم .نتونستم که حسم را همانگونه که بود در نوشته هام جاری کنم).
مراسم شامگاه هم در نوع خودش برای روزهای اول جالب بود.همه جا رنگ طلایی به خودش گرفته بود وخستگی از تمام وجودت بیرون می ریخت و.....ایست ِ خبردار ِسرود وحرکت آرام پرچم به سمت پایین .بعد صدای پا فنگ گروه مسلح که حداکثر ۸ نفر بودند (تخ).اینکه من هم می خواهم استراحت کنم.
حرکت به سمت آسایشگاه و آماده شدند برای روز بعد و رنگ باختن آفتاب را نظاره کردن.
اصلاْ هر هنگام که در مراسمی نیاز به پرچم باشد جدا از آنکه آویخته باشد یا در دست باشد برای بر افراشته کردن وجمع کردن آن مراسم ویژه ای برگزار می شود.
بعد از ۲ ماه البته بسیاری از کارها از جمله صبحگاه وشامگاه برامون به صورت عادت در آمده بود وآن کار کرد سابق را نداشت.اما احترام به پرچم به معنای نماد وطن را در من درونی کرد و آنکه چو ایران مباد تن من هم مباد.حال باور می کنید یک تکه پارچه بتواند چنین تحولاتی را ایجاد کند.از اینجا می توان یک فرضیه مردمشناسانه طرح کرد که اگر شئی قرار باشد که نماد شود برای آن باید مراسم ورسوم به خصوصی ایجاد کرد .برای ان بایست زمان هزینه کرد تا در آحاد آن گروه (این گروه می تواند جامعه باشد) این امر درونی شود .
این امر باید از آموزش وپرورش شروع شود نه اینکه مانند سرباز رفتار کنیم .بلکه در مدارس کشور چنین مراسمی باشد و اردوهایی در جهت عشق به وطن با استفاده از نماد برگزار شود(نظیراردوهای گروه های پیش آهنگی که در قبل از انقلاب برگزار می شد واکنون این امر قرار است بر عهده بسیج باشد.ولی در واقع می بنیم که آن کار کرد را ندارد چرا که به هیچ عنوان بسج به نماد ها توجهی ندارد و برای خود نماد های انتزاعی قرار داده (حال آنکه نماد را نمی توان انتزاعی ساخت و باید ملموس وعینی باشد تادلالت بر امری انتزاعی نماید).همانگونه که امریکا با آموزش صحیح خود برای آحاد ملتش که از هر قوم وزبانی هستند آنها را زیر یک نماد ( پرچم کشورش)جمع و متحد می کند و می تواند برای سالها در کشورهای دیگر به جنگ بپردازد ( فکر کنید اگر ما دریک کشور دیگر مثلاْ قبرس می خواستیم بجنگیم آیا این امر شدنی بود ؟ با کدام انرژی و پتانسیل) ویا آتش زدن پرچم آمریکا خشم واقعی ملت امریکا را بر می اگیزد و آن را توهین به خود فرض می کند* (آیا اگر این کار با پرچم ما می شد نیز ما خشمناک شده و آن را توهین به خود فرض می کردیم؟ )
دیشب زمستان ناظری را گوش میدادم و نادم از اینکه چرا تا کنون آن را فراموش کرده بودم .حس و حال بوران و برف و سرما رادر آهنگسازی بی نظیر آن می توان یافت وصدای بم وگرفته شاعرش (اخوان)تو را در موجی از نبودن ها می برد(فقط برای گوش دادن به این کاست نباید کار دیگری کرد که آن وقت چه بسا گوش آزار هم شود)
*بر گرفته از کتاب آناتومی جامعه فرامرز رفیعی پور