گهی زین به پشت و گهی پشت به زین
چند وقتی است که دوباره سرباز شده ام و باید ادامه دوران سربازی را ادامه دهم
چند سال پیش خدمت کردم و در پادگان بودم و باز بعد از چند سال به سراغ آن می روم
نکات مثبت زیادی را فرا گرفته ام همین که به یک نقطه از زندگی بعد از چند سال باز گردی به تغییر زاویه دید خود پی می بری. چه چیزهایی در تو تکان خورده اند؟ چه چیزهایی ثابت هستد؟ حسن است یا عیب؟ و...
با خودم فکر می کردم این چند سال که مددکار بهزیستی بوده ام و زندگی عده ای را در طول شبانه روز مدیریت می کردم:
بچه چرا درس نمی خونی؟
فلانی بیا بریم پینگ پنگ، فلانی دیر آمدی!، ساعت فلان خاموشی. گل پسر چراغ ها را خاموش کن.
بچه ها پاشید مدرستون دیر نشه
فلانی بیدار نشی یه پارچ آب روت خالی می کنیم.
چرا دعوا کردید؟
این چه وضعه؟
وقته شامه. و...
و حالا به موقعیتی رسیده ام که دیگری مرا مدیریت می کند. فلان ساعت خاموشی و خواب، فلان ساعت بیداری و کار. فلان ساعت نگهبانی .به چپ چپ . با شمارش عقب گرد
برو تو صف
تو حسینه چرا حرف زدی؟
و...
گهی زین به پشت و گهی پشت به زین
و اینگونه است که روزگار و چرخش آن ادامه دارد. مدتها بود که در این موقعیت قرار نگرفته بودم. امیدوارم حال که در این موقعیت هستم نکات منفی مدیریتی را برداشته و در رفع آن در محل کارم بکوشم.
همین که هنوز امادگی جسمانیم خوبه و با بچه های بعضا ده سال جوان تر رقابت می کنم و از آنها پیشی می گیرم، در فرمان های پادگانی حسی از رضایت در ضمیرم نقش می بندد. درست است که حصار ذهنی سنی را گذرانده ام، اما حصار عینی جسمی و روانیم در همان بیست و دو وسه ظاهراً مانده.
برای بزرگ شدن هنوز وقت زیاد دارم.
***
دلم برای گلدانهایم تنگ شده بود: