گزارش برنامه دوچرخه سواری از دامغان به گرگان 23 -24-25-7 -92(قسمت اول )
گزارش برنامه دوچرخه سواری از دامغان به گرگان 23 -24-25-7 -92(قسمت اول )
دوشنبه شب سوار اتوبوس دامغان شده و 4 صبح دامغان بودیم
باد شدیدی می وزید تا گرم شدن هوا و کاسته شدن از شدت باد، تا ساعت 6:30 در مسجدی ماندیم
اما گویا باد قصد رام شدن نداشت
بادی شدید از سمت کوهستان به سمت کویر، به عبارتی دقیقا از روبروی بر ما می وزید و حرکت را بسیار سخت می کرد
به سمت چشمه علی و دیباج شروع به رکاب زدن کردیم و نزدیک غروب به دیباج رسیدیم.
چیزی بیشتر از 60 کیلومتر رکاب نزده بودیم(البته 90 درصد بیشتر سر بالایی بود) اما باد که از روبرو می وزید کار را خیلی سخت کرده بود و ما بسیار خسته بودیم
خشمگین و مست و دیوانه ست
خاک را چون خیمه ای تاریک و لرزان بر می
افرازد
باز ویران می کند زود آنچه می سازد
همچو جادویی توانا ، هر
چه خواهد می تواند باد
پیل ناپیدای وحشی باز آزاد است
مست و دیوانه
بر زمین و بر زمان تازد
کوبد و آشوبد و بر خاک اندازد
چه تناورهای باراو مند
و چه بی برگان عاطل را
که تکانی داد و از بن کند
خانه ازبهر کدامین عید فرخ می تکاند باد ؟
لیکن آنجا ، وای
با که باید گفت ؟
بر درختی جاودان از معبر بذل بهاران دور
وز مسیر جویباران دور
آِشیانی بود ،مسکین در حصار عزلتش محصور
آشیان بود آن ، که در هم ریخت ، ویران کرد
، با خود برد
آیا هیچ داند باد ؟*
به لطف آ سِد ممد در حسینه دیباج مستقر شدیم و ناهار و شام یکی شده رو خورده نخورده خوابیدیم.دیباج شهری بسیار زیبا از نظر طبیعی و مردمی باصفاست. ورودی و خروجی شهر با مزارع و باغات احاطه شده و در کوهستان به تنهایی نظاره گر کویر روبروست و دعا و بدرقه باران های پشت کوه رو با خود دارد.
در این مسیر 90 کیلومتری که ما در استان سمنان و در منطقه دامغان رکاب زدیم انواع معادن و محصولات کشاورزی و باغی را مشاهد کردیم
و از این نظر، دامغان، بسیار منطقه غنی است
صبح از دیباج به سمت گردنه و پشت کوه شروع به رکاب زدن کردیم. قسمت هایی ازجاده خاکی بود و شیب هم زیاد ، خوشبختانه باد دیوانه حضور نداشت.کم کم ک از کویر و منطقه کویری به سمت کوهستانی تر وجنگلی ارتفاع می گرفتیم، شیب مسیر زیاد بود و برای رکاب زدن اراده و قدرتی مردانه می طلبید
نزدیک های ظهر در ارتفاع 2500 متری و بالاترین ارتفاعی که جاده و گردنه می رفت حضور داشتیم
از استان سمنان خداحافظی کرده و به استان مازندارن سلام
به کویر به درود گفتیم و به مراتع مازنی درود. به این منطقه ،هزار جریب هم گفته می شود که ظاهراً در ایام قاجار این نام را گرفته است.
سرازیر با درصد بالا بود که جاده خاکی باعث می شد تمام بدن ویبره بگیرد و ما که در سر بالایی حریص سراشیبی شده بودیم نیز تازاندیم دوچرخه چموش را.لرزش کوچکترین عضلات بدن را، از عضلات چهره بگیر تا عضلات بازو را می شد احساس کرد
باید سربالایی آن چنان را رکاب زده باشی تا لذت سراشیبی را درک کنی.
شیب جاده گاهی موافق و گاهی مخالف بود تا به روستای عجیب سفید چاه رسیدیم، با قبرستان بسیار بسیار بزرگ و قبرهای عجیب و بعضاً هزار ساله آن
برای آگاهی بیشتر
شب را در سفید چاه بودیم ، وقت داشتیم و دیگر خستگی دیروز را نداشتیم، کته ای فراهم شد و شام مفصلی خوردیم( در دوچرخه سواری وعده ناهار را حذف کرده تا هم زمان بیشتری داشته باشیم و هم راحت تر برکابیم)
صبح دوباره یک سربالایی 6 درصد به طول 15 کیلومتر تا اول جنگل داشتیم، اول صبح رکاب زدیم و 9.15 ابتدای جنگل بودیم
باید از استان مازندارن نیز خداحافظی می کردیم و وارد گلستان می شدیم، یک صبحانه مفصل، املت زدیم و سرازیر جنگل شدیم،
چه لذتی داشت رکاب زدن و سرازیر شدن در جنگل، مشعوف مشعوف بودیم، یک سرخوشی بی حد و حصر
اصلاً یک حالی برایم بود غیر قابل وصف.
در این مدت سه روز که از کویر به مراتع و پوشش استپی و درختچه ای و سپس جنگلی رسیدیم، حالات گوناگونی مرا فرا گرفت.
در کویر دامغان که رکاب می زدیم با آن باد عجیبش، یک حالت قبض مرا فرا گرفته بود، حتی علاقه ای به گوش دادن به نوایی و وموسیقی را در خود نداشتم و در واقع نمی توانستم گوش بدهم. به نوعی درون گرایی پناه برده بودم در خیالاتی چون ، بود و نبود، هست وشد و مرگ و زندگی... بودم( در دوچرخه سواری و رکاب زدن، عوالم خیال اسبی شود سرکُش، که هر جا اراده کند خواهد رفت. به کوهستان هایی با دره هایی عمیق، به لب هایی خوف انگیز، به بیابان وحشت زای، یا به بوستان و گلستان و چمن زاران)
اما در مناطق مراتعی و جنگلی یک بسطی پیدا کرده بودم ودنبال نوا و موسیقی بودم و برون گرایی را تجربه می کردم، به نوعی در پوست خود نمی گنجیدم، گویی مستانه می چرخم، سرخوشم و دنبال پیاله ای دگر می گردم از دست ساقی سیم ساقی.
ظهر رسیدیم گلوگاه و از آنجا هم گرگان
20 کیلومتر آخر، جاده شلوغ بود و از لذت رکاب زدن می کاست.
هنگامه غروب هم به گرگان رسیدیدم و شام و ناهار یکی شده را مهمان امیر شجاعی در اکبر جوجه بودیم!!!
نفرات برنامه:امیر شجاعی، سینا رضازاده و بنده
سرپرست برنامه : امیر شجاعی
گزارش دقیق و ساعات و کیلومتر های آن جهت استفاده مطلوب تر در پستی دیگر خواهد آمد.
دوست و عزیزی آرزوی نابی داره
امید دارم به آروزش برسه و بتوانم در ساختن آرزوش سهمی داشته باشم
*مرثیه(اخوان ثالث)