باران سرد زمستانه تهران
آسمان از نیمه های شب شروع به بارش کرده است. صبح از خانه میزنم بیرون. چمبر را به علت آلودگی سر کار گذاشتم.
قدیم ها مردم از چتر استفاده می کردند. اما امروزه با آمدن تکنولوژی ها قوی تر می توان یک بارانی پوشید و بی واسطه با باران قدم زد. صدای ریزش اش را در زیر کلاه بارانی شنید و از باران بسی لذت برد.
شب ،هنگام برگشت در همین هوای بارانی سوار چمبر می شوم و حرکت می کنم. درختان خیس خیس اند. وقتی تنه درختی خیس باشد برایم معلوم میشود که بارانش ، پُر باریده.
درختان خیس بخصوص کاج باران خورده عطرهای بخصوصی از خود ساطع می کنند و لذت رکاب زنی را افزون تر می کنند. از بعد از پل رومی ، مه نیز بر دل انگیزی رکابیدن اضافه می شود. از کنار باغ سفارت انگلیس رد میشوم. این قسمت کم نور ترین قسمت مسیر است و لذتی خلسه آور دارد.درختان چراغانی شده و اشک ریزان ندارد و درختان باغ بویی عجیب از خود پخش می کنند.
مدتها گشته ام تا عطری بیابم که بوی درخت کاج باران خورده بدهد. اما عطر فورش ها چیزی دگر نشان میدادند.
چرا عطر کاج باران خورده در بازار نیست آخه؟
به صبح فکر می کنم و دخترکی که در اتاق مخصوص آسایشگاه به پنجره می زد و هی می گفت آقا مرا اینجا نگذار.
چقدر بیمار اعصاب و روان بودن مشکل است. واقعا قابل قیاس با بیماری های جسمانی نیست.
بخصوص که اقوام و خویشانی نداشته باشی.
بادگیر پوشیده ام و ترجیح داده ام عرق کنم و نمدار شوم تا از باران سرد خیس شوم.
درون بادگیرم با توجه به حرارت بدنم و رطوبت تعرقم شبیه سنای بخار شده و بهم لذتی خاص می بخشد زیب کاپشن را بالاتر میکشم تا این بخار گرم به راحتی بیرون نرود و عرق پیشانی ام را با پاشنه کف دستم پاک می کنم.
این روزها بازدید از منزل هم که می روی همین که به گرمای خانه مددجو می روی حس گرما برایت رضایت بخش است.
گویی هم دلانه تر می توانی به ماجرا بنگری.
دفعه قبلی که رفتم بازید چون مددجو ،خانم بود نشد که به منزل ورود کنم، اینبار با همکار خانم رفتیم و در زدیم و رفتیم داخل. مادر دو بچه 8 ماهه و دو ساله مشغول کشیدن شیشه بود. جلوی بچه ها
خانه هم بهم ریخته بود و کثیف.
احتمال اینکه بچه ها بخوری شده باشند هم هست.
مادر بچه ها با ماجرای مصرفش اینقدر عادی برخورد می کرد.
به نظرم زن و شوهر در فقر شدید فرهنگی گیر کرده اند.
قرار شد اگر تا چند روز آینده برود کمپ پرونده را قضایی نکنیم.
ای کاش بجای فندک و پایپ و جعبه سیگار
وافور و منقل و انبرک می دیدم.
واقعا منطقه شوش و هرندی تهران روی دیگر سکه شهر تهران است. این روزها که هوا سرد شده در کوچه های باریک دسته های چند نفری را می بینی که آتشی روشن کرده اند و مشغول مصرف اند.
یک بار ، همکار خانمی که با هم می رویم بازدید از این صحنه منزجر شد و رفت تو سینه معتادها و زد کاسه کوزشون رو بهم ریخت. می گفت حق ندارید جلو زن و بچه مردم مصرف کنید.از خانم همکارم دمی فرصت خواستم که حداقل یک آب معدنی از ماشین بردارم که اگر از آن عده کسی بهمان حمله کرد یه چیزی داشته باشیم که پرتاب کنم.
در غروب سرد زمستانی تهران و در کوچه باریک آتش روشن کرده بودند و مشغول کشیدن بودند. کسی در کوچه نبود. خواستم مثل اون همکار خانم که رفت کاسه کوزشون را بهم ریخت عمل کنم، دیدم خیلی تکم.
منصرف شدم و از کنارشون رد شدم ، یکیشون پانزده سال به زور داشت.