بی معنایی

اگر فکر می کنید که بنده خواهم خواند اشتباه خواهید کرد .

بنده یک مرضی دارم که در شبهای امتحان علاقه ام بخواندن درس ضعیف می شود، اما احساس خواندن قوی است،

در نتیجه در حال حاضر رمان چاه بابل قاسمی را می خوانم( ای لعنت به من ) همچنین این امیر خان( امان از دوست ناباب) با گفتن قلعه حیوانات را خوانده ای؟ مرا وسوسه کرد دوباره این رمان را بخوانم ( بصورت موبایلی) تا در حال و هوای انقلاب که این روزها زود شروع شده است قرار گیرم( هر دوتا کتاب رو هم این وجدان از خدا بی خبر مجبورم کرده نصفه رها کنم).

اما اگر فکر کرده اید نخواهم نوشت باز سخت در اشتباه هستید.

فکر کنم به نوشتن اعتیاد پیدا کرده ام.

باری امروز هنگام ناهار خوردن طبق معمول رادیو روشن بود و داشتم شبکه تهران را با ناهارم می خوردم.

برنامه ای درست شده بود به عنوان دلایل افزایش آمار طلاق های توافقی.

در برنامه چندین کارشناس هم بودند و نظرات خودشان را می گفتند.

اما چیزی که به نظر من مهم آمد و در واقع از دید تمام آن کارشناسان پنهان ماند آن بود که آنان دلایل طلاق را ذکر می کردند و به آن دنباله کلمه طلاق،( توافقی) کمتر توجه می کردند

همان دلایلی که بارها و بارها درباره طلاق شنیده ایم را بر زبان می رانند غافل از این که موضوع برنامه تاکیدش بر  دنباله این اسم است.تنها یک نفر آخر برنامه گفت که سطح روشنگری ها افزایش پیدا کرده و در نتیجه مردم برای طلاق آن جنگ و دعواهای قدیم را راه نمی اندازند( که تا حدودی به موضوع بحث می خورد)

من این سئوال را از مادرم پرسیدم و او گفت این طلاق ها برای طبقه روشنفکر است( مادرم زیاد با این طبقه میانه خوبی ندارد)

اما من به لطف گفتمانی که با یک وبلاگ دیگر داشتم جواب متفاوتی پیدا کردم:

فرد فرد جامعه ما دچار بی معنایی( عدم معنویت )در زندگی شده اند(اگر می خواهید منظور مرا از این بی معنایی متوجه شوید شما را دعوت به خواندن آخرین پست رضا کلاهی می کنم)

( عدم معنویت  نه لزوماً به معنای مذهبی و دینی  آن تفسیر شود که از نظر ملکیان ساتر ملحد زندگی بسیار معنویتری نسبت به نمازگزاران امروزی داشت))

دختر و پسری که معنا(معنویت) و هدف زندگی خود را گم کرده اند فکر می کنند که با ازدواج می توانند این معنا و معنویت گم شده را بیابند. غافل از آنکه این  معنویت و معنا با تفکر بدست می آید و لازمه ازدواج شناختن معنای زندگی است.

 در نتیجه ازدواج می کنند اما چون راه را اشتباه پیموده اند در نتیجه در این زندگی مشترک نیز به عدم معنویت می رسند اما این بار شدید تر است چرا که فقط خودشان درگیر نشده اند بلکه دیگری را هم درگیر آن کرده اند، در نتیجه این بی معنایی مخرب تر می شود چرا که به لایه های بیشتر ی از زندگی می چسبد.

وآخر کار آن می شود که بود و نبود زندگی برایشان یکی می شود و راه حل طلاق بهترین گزینه برای آنان می شود.

(خوشحال خواهم شد که این نظر را به چالش بکشید).

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

این هم یک نوشته از دوستم که میل زده و دیدم شما هم بخوانید لذت می برید:

دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای کیسه ایست هول هولکی و دم دستی.این دوستی ها برای رفع تکلیف خوبند اما خستگی ات را رفع نمی کنند.این چای خوردنها دل آدم را باز نمی کند خاطره نمی شود فقط از سر اجبار می خوریشان که چای خورده باشی به بعدش هم فکر نمی کنی.
 
 
 دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است.پر از رنگ و بو .این دوستها جان می دهد برای مهمان بازی برای جوکهای خنده دار تعریف کردن برای فرستادن اس ام اس صد تا یک غاز.برای خاطره های دم
 دستی. اولش هم حس خوبی به تو می دهند. این چای زود دم خارجی را می ریزی در فنجان بزرگ. می نشینی با شکلات فندقی می خوری و فکر می کنی خوشبحال ترین آدم روی زمینی.فقط نمی دانی چرا باقی چای که مانده در
 فنجان بعد از یکی دوساعت می شود رنگ قیر یک مایع سیاه و بد بو که چنان به دیواره فنجان رنگ می دهد که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی نه چای.
 
 
 دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سر گل لاهیجان است.باید نرم دم بکشد.باید انتظارش را بکشی.باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی باید صبر کنی.آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک.خوب نگاهش کنی
.عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته جرعه جرعه بنوشی اش و زندگی کنی


فیلم مناظره

خیر سرمون کوه نمی ریم  که درس بخونیم اما چه بگویم:

این هفته سینما یک فیلم مناظره را پخش کرد. تهیه کنندهسینما 1 تیز بینی بخصوصی را در انتخاب این فیلم داشته است که امیدوارم برایش دردسر درست نکند. با انتخاب این فیلم یک گشایشی ( به اصلاح کوهنوردان) هم به حوادث غزه زد و هم ریاست جمهوری اوباما که در هفته بعد است را به گونه ای دیگر ترسیم کرد .

هر چه قدر از معنا و مفهوم این فیلم بزرگ بگویم کم گفته ام ، بطوری که برای اولین بار در این مسابقه اس ام اسی صدا سیما شرکت کردم.

امیدوارم که فیلم را دیده باشید. فیلم که بر گرفته از موضوعی تاریخی و واقعی بود، نشان داد در کشوری که سال 1936 عده ای از سفید پوستان هنوز سیاهان را لینچ می کردند(در دادگاه سفید پوستی آنان را محکوم به مرگ می کردند و بر چوبه دار آتش می زدند).با آموزش و فرهنگ سازی سیاه پیوستان بر خودشان، سیاست نافرمانی مدنی را در پیش گرفتند( بجای آنکه با مشاهده این اعمال بر نفرت خود بر نژاد سفید بی افزایند و درنتیجه خشونت خود را گسترش دهند)

 ونتیجه این شد که در سال 2008 توانستند قدرت اول امریکا و در واقع جهان را از آن خود کنند.

حال فکر کنیم اگر به جای نافرمانی مدنی بر خشونت اصرار می ورزیدند آیا سرنوشتی جز سرنوشت خاورمیانه کنونی نصیبشان می شد.اگر این گونه بود شاید امروز اوباما در حال پرتاب موشک به سمت کاخ سفید بود.

در دنیای کنونی پیشرفت های اقتصادی – فرهنگی و...از در صلح می گذرد نه از در جنگ.

کرامت انسانی در انسانها وقتی والا و والاتر می شود، بطوری که  سرانجام اناالحق گویی آغاز کند( خدا گون شود)که این آیه قرآن را سر لوحه زندگی خود قرار دهد(ایمان بر شما حکم قصاص کشتگان چنین معین گشت که مرد در مقابل مرد و بنده را به جای بنده و زن را به جای زن قصاص توانید کرد. وچون صاحب خون از قاتل که برادر دینی اوست بخواهد در گذرد کاری است نیکو، پس قاتل دیه را در کمال خشنودی ادا کند. در این حکم رحمت خداوندی است )

این آیه را در معنایی وسیع می توان در زندگی بکار برد و بجای تولید نفرت که از رحمت خدایی بدور است به تولید محبت رو آورد چرا که به گفته مولا لذتی که در عفو هست در قصاص نیست. (کلمه قصاص پهنای وسیعی دارد که از مهمترین آن که جنایت است تا کمترین آن که دل چرکین شدن از رفتار ناشایست دیگری است را شامل می شود) این آیه جز تاکید بر صلح طلبی چیز دیگری هست؟

ببخش اما فراموش نکن( ماندلا).

حال آنکه سیاست های حاکم بر فرهنگ امروز کشورمان جز افزایش تولید نفرت نیست. این گونه می شود که تجمع مادران صلح  که در تهران انجام شد با شعار مرگ بر صلح طلب به خشونت کشیده می شود.

 به امید صلح در منطقه

صلح

جنبش گهواره

نغمه ی لالایی

ریزش چشمه شیر

به لبٍ غنچه ی تر

پٌر پرٍ پروانه

جیک جیک گنجشک

تابش چشمٍ شناخت تپش خواهش گنگ

نگه شوق و شکیب

بوسه ی عشق و شتاب

خندهی دلکش گل های سپید

به سر زلف عروس...

سایه(از مجموعه تاسیان)

 

صدای گریه می آید شب و روز

این عکسهای دو هفته پیش برنامه قله بند عیش است.

ساعت7:15 از فرحزاد حرکت کردیم و ساعت 1:45 قله بودیم و از مسیر حصارک و دانشگاه علوم تحقیقات( دانشگاه خودم) پایین آمدیم

مسیر برگشت بسیار زیباستاما به علت نور کم موفق به گرفات عکسی زیبا نشدم.و ساعت 6 در حصارک بودیم.

دانشگاه قسمت غربی خود را که مشرف بر دره شهران است را تبدیل به زباله دانی بزرگی کرده که از زباله های تولید شده هر روزه تا انواع نخاله های ساختمانی را در آن منطقه سرازیر می کند( کاری بشدت غیر فرهنگی از سازمانی که باید بشدت فرهنگی باشد).باز به علت نور کم موفق به گرفتن عکسی گویا نشدم.

 

 1.روزگار خشک اندیش

 2.تو را می خواهم ای دیرینه دل خواه

 

3.دل تنگم غریب این در و دشت

 نمی داند کجا سر می گذرد...

 

4. سحرخیزان به سرناها دمیدند

نگهبانانٍ مشعل ها دویدند

غریو از قلعه ویرانه برخاست

گرفتاران به آزادی رسیدند.

 

5.صدای گریه می آید شب و روز

که می سوزد دلٍ بلیل ز داغت.

 

نام عکسها وام گرفته از سیاه مشق سایه است که

با نگاهی از دل ماتم زده بر مرگ انسانیت در آمیخت و آن شد.

 

1.هوای تهران آلوده است

زمین تهران از آن آلوده تر است( جراید)

40 سال بعد فتوای بزرگان:

 بر مومنین مستحب است که با پای چپ وارد آن شهر شده( تهران) و با پای راست از آن خارج شوند.

2. برنامه 90 این هفته مسابقه اس ام اسی اش آن بود که آیا غلام پیروانی گزینه مناسبی برای مربی گری تیم امید است یا خیر؟ که با آرای %90 به بالا مردم  با آن تصمیم همراهی شد.

او از لحاظ تکنیک آنچنان مربی خبره ای نیست ، اما از لحاظ اخلاقی مربی نمونه ایست. این رای نشان دهنده آن است که هنوز در ته دل ملت اخلاق بر تکنینک مقدم است و می خواهند معلم امیدانشان بیشتر اخلاق گرا باشد تا تکنیک گرا. ( من این را به فال نیک می گیرم و  تقویت کننده نور امید دل به این خاطر که امیدم را  برای حرکت بسمت جامعه انسانی حفظ کنم).

به علت امتحانات مقداری آپ کردن وب سخت و مشکل شده است، از خوانندگان پرچنان پوزش می طلبم.

 

حال و قال 2

امسال بر من قسمت شد که مراسم عاشورای قسمت غربی مازندران سمت نواحی لفور و جاده گنج افروز را ببینم.

این نوشته گزارش گونه ایست از این سفر و نقدی بر مجموعه کلی عاشورا.

در روستاهای شمال رسم بر این است که یک تکیه در شبی میزبان می شود و از روستا های دیگر عزادران خود را به آنجا می رسانند. از ملزومات این دسته جات  اول از همه نیسان است که 4 باند خفن بر روی آن گذاشته باشند تا مداح بتواند به راحتی با دسته ارتباط برقرار کند. هر روستا با توجه به امامزاده ها و تکیه ها و حسینیه ها تا 6 و 7 تا هیئت دارد برای همین شب میزبانی هر هیئت روستا خیل عظیمی از جمعیت آنجا خواهند بود. مثلاً روستای کبریا کلا شب عاشورا که میزبان بود تا نزدیک ساعت 3 بامداد  مراسمشان ادامه داشت وجمعیتی بالای 30 هزار نفر را در خود جا داده بود.

هر محله برای خود یک هیئت دارد ، برای همین کسر شأن کسی ایست که از هیئت خود به هیئت دیگری برود. برای همین ما در روستا های کوچک چندین امامزاده و حسینیه و مسجد می بینیم.

این کار در گذشته به نظر من باعث هویت بخش محله ای می شد و مردم می توانستند در جمع راحتتر مشکل خود را در مواجهه با خیل حوادث و کارهای زراعی که نیاز به کار دسته جمعی داشت بر طرف کنند. هر کس خود را و هویت خود را وابسته به محله می دانست( نگاه کنید به طبیعت که حتی پرندگان برای مواجه شدن با خطر کمتر گروهی پرواز می کنند) که امروزه این کار  کار کرد خود را از دست داده و به نوعی حتی باعث دو دستگی و چند دستگی شده است.

در صبح عاشورا عده ای نقاب پوش در امامزاده  محل جمع می شوند و با خورشید عاشورا نجوا می کنند این کار از ساعت 2 بامداد تا قبل از طلوع هر زمانی می تواند اجرا شود و از او می خواهندکه آن روز را طلوع نکند.( سر این عمل را بنده خوب نتوانستم درک کنم اما حس می کنم پشت این عمل مضامین عمیق عرفانی نهفته باشد( اگر شماآگاهی دارید ما را هم روشن کنید)).

اما چیزی که بر بنده تعجب آور بود مناعت طبع و بلند نظری مردم روستا است. آنها تا 13 شب شام می دهند. هر کس از مردم محله به وسع خود پولی برای کمک و مقداری برنج کاشته شده خود را نزر  می کند و اینگونه است که تا 13 شب مراسم شام به راه است.

اما چیزی که تعجب مرا بر انگیخت آن است که این مردم به غذا حرص و طمع ندارند برخلاف مردم در شهر بخصوص تهران.

در ظهر عاشورا در مسجد کبریا کلا ناهار می داند و هر کس در یک صف مرتب ایستاد و می گفت من برای خانواده ام می خواهم 4 تا بده و خیلی  هاهم تنها یک پرس گرفته و آن را به نیت شفا می خورند. بدون زور زدن ها و هول دادن ها( این قسمت را با مراسم پخش غذا در تهران مقایسه کنید!!!!)

و این نیست جز آنکه به برکت زمین سخاوتمند آنجا فرهنگ ملت این گونه عمیق شده. راحت از طبیعت می گیرد و راحت می دهد و راحت می گذرد.

در این خطه ظهر عاشورا مراسم خاصی نیست. اما در مسجدی که ما بودیم شخص آمد یک سخنرانی 15 دقیقه ای تاریخی از نوع برخورد در ظهر عاشورا کرد و جمله ای از زبان زینب گفت که بر دلم نشست. ( هنگام مواجهه با جسم بی جان امام گفت: خدایا این قربانی را از ما قبول کن( شاید این سخن را زیاد شنیده باشم اما چون فضا بار عاطفی آن زیاد بوده عقلم نتوانسته است آن را پالایش کند و در آن جمع عجیب بر دلم نشست.احساس می کنم اگر ما بتوانیم بار عرفانی حادثه کربلا را عمیق تر کنیم و از بار عاطفی و دردناک آن که هر روزه در تاریخ بشریت سنگین تر و مهیبت تر آن اتفاق می افتد کک کنیم اتفاق خوشایند و میمونی است. چرا که حتی خواست مولا حسین نیز به نظرم همین است ( با نگاهی عمیق تر به دعای عرفه ایشان به عنوان مانیفیست امام).

چرا که در طول تاریخ فجایع چنگیز خان ها و تیمور لنگها و نرون ها و هیتلر ها داشته ایم و حتی در همین روزها نیز در خاور میانه در گذر است که به مراتب ابعاد وسیع تری از حادثه کربلا دارند و اگر ما بخواهیم بر این قسمت کربلا زوم کنیم به هدف بزرگ حسین کمتر خواهیم رسید ولی اگر بر بعد عرفانی آن نظر عمیق تر بی افکنیم آن وقت است که سمبه مان پر زور خواهد بود( کلام زینب: ما در کربلا همه زیبایی دیدم جز با تفسیر عرفانی قابل معنا نخواهد بود)این راه را مولوی با سرودن کجایید ای شهیدان خدایی رفت که رهروان او آن راه را ادامه ندادند. باشد که ما ادامه دهیم.

ظهر عاشورا در آنجا در حزن می گذرد اما در مراسم دیگر نقاط به این گونه که گفتم نیست. چون من دفعه قبل از ترکان مثال آوردم این بار نیز از آنان مثال می آورم.

آنان در ظهر عاشورا بار عاطفی فضا را بسیار غلیظ می کنند. چه سرها و چه خونها که در ظهر عاشورا نریخته و نشکسته . ناگهان آن قدر فضا احساسی می شود که فرد با سر به شیشه هجوم می بردو یا به خود زنی شدید رو می آورد، از این نمونه ها در ظهر عاشورا و در هیئت ترکان کم یافت نمی شود چرا؟ چون مصیبتی که خوانده شده دردناک است. درست است که بار عاطفی آن  فضا زیاد است اما به همان مقدار بار عقلانی آن کم  است و اگر هدف از شرکت در این مراسم پیدا کردن راه و روش زندگی کردن باشد سخت یافت خواهد شد، چرا که این همه مراسم کارکرد آرام بخش بودن و عقده دل خالی کردن است و شناخت هدف آن حضرت اما افرادی که اینگونه در این مراسم شرکت می کنند بعد از چند روز که از زمان گذشت و آن فضا کم رنگ و کم رنگ تر شد باز به همان راه و روش قبل خود باز می گردند و کار کرد حسین بر آنان تنها می وشد گناه شویی گناهان سال گذشته و حال گناهان جدید تا سال بعد که حسین بیاید و بشورد( همان کارکرد عیسی در میسح).در واقع فرد اگر با دید اخروی نگاه کرده باشد تنها ثواب است که درو کرده حال آنکه برای زندگی کردن در ادامه حیات چه اندوخته ؟ خدا داند.

در انتهای مراسم مازندرانی ها آن بود که بعد از نماز مغرب و عشا عاشورا و در واقع شام غریبان مراسم خیمه سوزاندن بر گزار کردند و عده ای شدند شمر و یزید و عده ای کودک و طفل.

اما با بدیهی ترین صورت ممکن این مراسم یا تعزیه بر گزار شد. پشت میکروفن چند نفر گفتند که من کشتم و تو کشتی و صدای زجه کودکان و آخر آتش

حال آنکه تعزیه این گونه بر گزار نمی شود . همه شعر گونه به سخن در می آیند( شما خود بهتر می دانید) و این کاری که در شمال انجام شد چیزی در حد کاریکاتور بود  که خیلی ها از آن به خنده افتاده بودند. به نظر می آید هر مکانی بتواند آن مراسم اصیل خود را انجام دهد موفقتر خواهد بود و این قسمت آن را از آسیب های مراسم آنجا می دانم.

2. این چند روز هم که تلوزیون آن قدر صحنه های دردناک و فجیع نشان داد که آدمی را از زندگی سیر کرد. گویی آنان خیال می کنند ما مردم اسرائیل هستیم و آن فجایع را انجام داده ایم و برای همین به تنبیه ما بر خواسته اند.

تا روزها بعضی ار فجایع بر روی چشمانم رژه می رفت و می رود.

امید که صلح در آن منطقه هم بر قرار شود و امید آنکه حاکمان غزه سیاست خود را از خون ملت وام نگیرند و این دو را با هم در نیامیزند.

حال و قال

این هفته جمعه از جاده فرحزاد- امامزاده داود قله بند عیش را صعود کردیم. نسبت به سال پیش برف کمتری وجود داشت . عکسها و گزارش مفصل تر آن را برای پست بعدی می گذارم و این پست را به موضوع عاشورا اختصاص می دهم.

دوستان و کسانی که آشنایی با بنده دارند شاید بتوانند این موضوع را تصدیق کنند که بنده هیچگاه تعصب قومی – زبانی و نژادی نداشته ام و ندارم ، پس این سخن بنده را بر حسب برتری قومی نگذارید.

بنده در دهه محرم سالهاست که به هیئت های گوناگون رفته ام و چند سالی نیز مراسم دیگر نقاط کشور را هم دیده ام.

با توجه به آنکه تهران را می توان ماکتی از کل کشور در نظر گرفت، بسیاری از مراسم تهران را نیز دیده ام.

در این تجربه خام خود احساس می کنم مراسم محرم ترکان به گونه ای دگر باشد. گویی فرد مخاطب که در مراسم حضور پیدا کرده به یک کنسرت آواز و دستگاههای مختلف ایرانی رفته است. در مراسم ترکان همیشه سعی بر آن است که تنها شعر گفته شود و خوانده شود و کمتر به اصطلاح روضه در آن جای دارد( البته این خیل عظیم نوحه خوانهایی که دولت در این چند ساله تزریق کرده  مانند حداد و خلج و کریمی و طاهری ) به نوعی به این نوع عزاداری آسیب رسانده و سلیقه مخاطب و به دنبال آن نحوه اجرای مداح را در هیئت های ترک زبان تغییر داده ، اما به صورت فرا گیر نیست و از کل زمان مراسم  یک - پنجم آن را هم شامل نمی شود.

بله در مراسم آنان تنها شعر است که مخاطب را سر حال می آورد و سپس اجرای مخاطب در یک دستگاه آواز ایرانی ، اگر سینه زنی باشد ابتدا آرام خوانده می شود و سپس اوج می گیرد ، بر خلاف کنسرت های رسمی که مخاطب هیچ نقشی در اجرا ندارد ، در اینجا مخاطب نقش آهنگ زمینه را اجرا می کند. با صدای سینه ها و هین خارج شده از دهان مخاطب یک آهنگ زمینه در بستر نوحه ایجاد می کند. مداح سکوت اختیار می کند اما سینه ضرب شدید تری می گیرد و به ناگاه شخصی به جز مداح و بدون وسایل صوتی شروع به گفتن چند مصرع کوتاه می کند، مانند مشکیو گوربان( بر مشکت قربان شوم) که بقیه گویند یا ابوالفضل، در این جا صدای سینه و هین دهان به اوج خود می رسد و سکوت کامل. در این هنگام مداح شروع به تحریر زدن می کند و دوباره اوج می گیرد و سپس فرود می آید.

یا در مراسم خود ظهر عاشورا نیز اینگونه خوانده می شود و در آن بر خلاف روضه خوانها کنونی هیچ کلامی که مقام امامت و بزرگواری آنها را زیر سئوال ببرد وجود ندارد. اوج مصیبت خواندن آنها آن است که باشعری گوید اما به گودال قتلگاه وارد شد و دیگر چیزی نمی گویند. اما این روضه خوانهای کنونی تا امام را مثله نکرده و آه و زجه و فریاد خرد کودکان حاضر در آنجا را با زبانی بسیار ابتدایی فریاد نکنند دست از سر امام بر نمی دارند.

در واقع در مراسم ترکان افراد حاضر در مراسم به نوعی آرامش می رسند که معمولاً مخاطب دستگاه های ایرانی نیز این تجربه را احساس می کنند . مانند آرامش پس از شنیدن تصنیفی از شجریان.

حتی در اشعار ترکان لشگر دشمن هم به نوعی حریم دارد و برای بد ذاتی آنها لازم نیست آنان را با هر حرف  واژه ای خطاب کنند. من تا به حال ندیده ام که لشگریان یزید را بیشتر از واژ ه لشگر کین بر مخاطب خود معرفی کنند.( چرا که با بیان عمل آنان نوع نگاه مخاطب به آن لشگر روشن می شود و  لازم نیست با بد و بیراه  جهت سویی به نگاه مخاطب بدهد).( بر خلاف صدا سیما که آن قدر در فحش دادن بر موضوعی اصرار می ورزد که فرد بیشتر با فحاشی شده هم زاد پنداری می کند).

حتی در دسته های آنان که به شاخسر معروف است نیز تفاوت وجود دارد. آنان هیچ گاه علم کشی ندارند و در واقع اصلاً علم ندارند. ولی از بیشمار پرچم بزرگ و بلند استفاده می کنند.

اگر این شبهای سرد اجازه داد می توانید کنار میدان منیریه چند تا از شاخسر های معروف آذربایجانی های مقیم مرکز را بینید( آل طاها، چهارده معصوم).

شاید این سئوال در ذهن شما بوجود آید که پس آنان بر چه گریه می کنند. من خود نمی توانم لپ مطلب را ادا کنم اما احساس می کنم بار عاطفی کلمات ترکی بسیار زیاد می باشد.( اگر نگاه کرده باشید خوانندگان و آهنگ های موفق ترکیه هم بیشتر در حالت غم خود بوده است).

این حالت محزون و غم را در لهجه عراقی مداحی ها نیز می توانید بیابید. حسینه کربلایی ها واقعه در گلو بندک نیز می تواند شما را یاری دهد که با حزن کلمات عربی آشنا شوید. خوبی آنجا آن است که از ساعت 22 تا 2 – 3 بامداد اشخاصی مشغول مداحی و سینه زنی هستند و ورود و خروج در آن بسیار ساده است.( ورود بانوان نیز مشکلی ندارد). در واقع مراسم ترکان و عربان کربلایی پهلو به پهلوی هم به جلو می روند.

با توجه به حجم ترافیک و اذیت و آزار ناشی از آن بر مردم و صدای نا هنجار آن به نظر من باید این دسته ها نیز محدود شوند و حداکثر در چند منطقه تهران  در ساعتی که مزاحمت کمتری بر مردم داشته باشد و قانون منع مطلق رفت و آمد وسایل نقلیه وجود داشته باشد اجرا شود.

در این زمینه بنده تنها به تجربیات دیداری خود اکتفا کردم چرا که خوانده چندانی در این زمینه نداشتم.

اما به نظر من مراسم عاشورا همان تغییر یافته ی مراسم صوفیان و درویشان است که اهل شریعت به خاطر آنکه مردم بیشتری به آن سمت کشیده نشوند و کار رونق خود را کساد نبینند برنامه ریزی کرده اند( در گذشت های دور) دلیل سخنم نیز آن است که نشانه هایی وجود  دارد ماننده: تکرار اذکار و تحرک بدنی ،که شرکت کنندگان در مراسم  دارند.

بنده کلاً از مداحان و نوحه خوانها خوشم نمی آید ( بدلیل ماهیتی،هر چه امام کشته تر رونق کار آنان بیشتر).

اما در این هئیت ها یک نوحه خوان ترکی بود که اکنون دیگر او را کمتر می بینم. اما با چنان خلوصی می خواند که با دو بیت شعر ( اشعار گل و بلبلی ها) چنان حالی بر خود و مخاطب بدست می آورد که هیچ جای دیگر آن حال را ندیده ام.

نامش سید مصطفی سیدی است که امیدوارم هر جا هست همچنان حال را بر قال ترجیح بدهد.

 همه این سخن گفتیم، ولی فکر کنم تا خود نشونید این سخن نمی تواند حق مطلب را ادا کرده باشد. به این دلیل پیشنهاد می کنم یک نوار از مراسم ترک زبانانگوش دهید( مانند موذن زاده) که می توانید آن را در همان کنار میدان منیریه و جنب حسینه ها ترک زبان بیابید.( اگر نوار از مراسم سینه زنی باشد بیشتر این نوشته را درک خواهید کرد).

امسال شاید مراسم مازندرانی ها را بتوانم ببینم. اگر اینگونه شد گزارشی نیز تهیه کرده و در پرچنان قرار خواهم داد.

پیرامون عاشورا:

مهاجرانی

ملکیان

کرگردن

بعد از مدتها انتظار توانستیم نمایش کرگردن را ببینیم.

اصلاً آن چیزی که انتظار داشتم نبود.

نمایشنامه ای که قرار بود تلخ  باشد با موضوع مسخ شدگی انسانها ، اما به نظرم نه بازیها و نه کارگردانی هیچ کدام مناسب این نمایش نامه بزرگ نبود.

نمایش از 3 پرده تشکیل شده بود که دو پرده اول بسیار کند بود ولی پرده آخر مناسب بود و بازی هاشمی توانست آن شوک مسخ شدگی انسانها را به تصویر بکشد.

موضوع کلی نمایش آن است که اعضای یک شهر کم کم تبدیل به کرگردن می شوند و تمام ملت حتی گوینده رادیو به این سرنوشت دچار می شوند جز دو نفر( مهدی هاشمی) که فردی دائم الخمر است و دختر نقاشی که همیشه منزوی بودو کمتر سخن می گفت و حتی چهره اش نیز کامل مشخص نبود. جالب آنکه تقریباً همه از روی اراده و به خواست خود تبدیل به کرگردن شدند.

این نماشنامه را یونسکو بعد از تجربه فاشیست و نازیست آلمان نگارش کرد و آن تجربه عظیم رهنمون ایشان بود.

که چگونه افراد یک ملت ابتدا با بی تفاوتی به موضوع نگریسته و سپس که اپیدمی شد همه هم رنگ جماعت شدند تا رسوا نشوند تا تنها نشوند تا از جامعه خودی ها به جامعه نا خودی ها کوچ نکنند.

یونسکو سیر تبدیل شدن انسان به حیوان را به خوبی ترسیم کرده است. همان کلامی که قرآن دارد: که بعضی از انسانها بد و بد می شوند حتی بدتر از حیوانات .

شاید گفته شود که این نمایش نامه برای موضوع فاشیسم بوده و ربطی به ما ندارد.

اما بنده در اینجا عارض می شوم که جامعه ما نیز در حالت ابتدایی قضیه است. موضوع جدیست. البته قبلاً هم گفته ام و با مثالهای کوری از رمان کوری ساراماگو جامعه ایرانی امروز را با آن مقایسه کرده ام.

انسانیت چیست؟

حیوانیت چیست؟

اگر این دو را جواب دهیم آن وقت است که صدای پای کرگردن ها را خواهیم شنید.

البته تعریف آن دو را بر عهده شما می گذارم.

اما انسان مسئول است. مسئول خود و جامعه ( طبق تعاریف دینی)

انسان دارای توانایی بالقوه شکوفا شدن و خدایی شدن دارد.

حال هر چه از این ره دور شویم به سمت دومی کشیده خواهیم شد.

جامعه ایرانی امروز بی تفاوت شده- به راحتی از کنار جنازه کشته شده ای از خیابان می گذریم- از کنار خبر مرگ سربازان خودمان می گذریم. از کنار کشته شدگان جنگهای دیگر نقاط جهان می گذریم. لذت دیدن فیلم های اکشن و خشن در ما زیاد شده.

فرد گرایی شدید عارض شده( بم و نتیجه اخلاقی آن : دال)

حتی به نوعی زندگی معمولی انسانی از ما سلب شده

با آگاهی هر چه بیشتر بسمت اعتیاد در حرکتیم( آمارها از 2 تا 8 میلیون نفر متغییر است)

سن آغاز به اعتیاد به 17 سال رسیده است.

از هر 4 ایرانی یک نفر پرونده قضایی دارد.

ازدواج به عنوان بدهی ترین قسمت زندگی انسانی تبدیل به آروزیی دست نیافتنی شده( چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ فکری( یعنی طرف پول دارد اما از سرنوشت شوم ازدواج کردن می هراسد( طلاق ها، دعواهای خانوادگی و...))

حتی حتی حتی تنفسمان نیز از شکل انسانی آن تغییر کرده است( بهترین روش تنفس استفاده از ماسک آن هم از نوع ویژه است.

حال تقصیر کیست من یا دیگران یا حاکمان؟

اگر این ماشین عظیم تولید نیاز متوقف شود

اگر نگاهمان به زندگی تغییر کند هر کس می تواند انسانی زندگی کند.مثال: بسیاری در تهران خانه دارند با فروش آن می توانند در دهی زمین گرفته کشاورزی کنند و به راحتی تنفس کنند. اما چه کسی این کار را می کند؟

این ها که گفتم شعار بود .شعار بزرگ ، یا نه آرزوی محال بود اما هر چه باشد نشان می دهد که یک فرد می تواند سرنوشت مخدوم کرگردن شدن را تغییر دهد.

احساس می کنم پیشانیم درد می کند، انگار غده ای در حال رشد زیر آن است.

 

.2

.آمار کشته شدگان غزه به 400 رسید

آمار کشته شدگان شهروندان تهرانی ناشی از آلودگی هوا به 567 تن رسید. این کجا و آن کجا؟

غزه از نگاهی واقع بین تر:

(نوشته ای که باعث توقیف کارگزاران شد)

http://www.kargozaaran.com/ShowNews.php?44392

 

 

 

 

 

در هم

چند وقت پیش بود که با آقا رضا یکی از دوستان کوهم حین صعود صحبت می کردیم. از هر دری راندیم. در آنجا اولین بار با آرا و نظریات مصطفی ملکیان آشنا شدم، نه اینکه نمی شناختم . اسمش را شنیده بودم  اما تا به حال مطلبی از او نخوانده بودم. بعد از آن با سرچی در اینترنت دو وبلاگ از ایشان یافتم و شروع بخواندن کردم.

هر چه می خواندم بیشتر به این نتیجه می رسیدم که چه عمری را از دست داده ام در عدم شناخت ایشان.

اگر چنانچه فکر می کنید معنویت ( به معنای کلی و نه لزوماً دینی) در زندگی شما نیست یا کم شده

 پیشنهاد بنده آن است که نگاهی به تفکرات ایشان بی اندازید.

در واقع می توان گفت که ضلع سوم روشنفکری ایشان است. نمی دانم چگونه تقسیم بندی کنم. اما ایشان را نه در جرگه روشنفکران عرفی و نه دینی می توان قرار دهم.شاید با خواند نوشته های ایشان به نتیجه من برسید.

در نوشته های ایشان بود:

هدف از زندگی کردن من چیست؟

یعنی هر کس بتواند پاسخ این سئوال را که از خود می پرسد را بر خود جواب دهد می تواند ادامه زندگی را در آرامش به پایان برساند.

هدف زندگی کردن من چیست؟

من کمی تفکر کردم و به نتایجی رسیدم . شما هم فکر کنید و نتایج آن را اگر قابل بازگو بود بر پرچنان بنویسید.

2.چند وقتی است که کار ما با کار کارگران افغانی گره خورده است و از کم و کیف زندگی آنها بیشتر خبر دار می شود.

چند روزیست که یک افغانی تازه از آن ور آمده است و با او گفتگو می کنم.

12 روز را در راه بوده تا قاچاقچی انسان او را از مرز رد کرده و به تهران برساند. هر شبانه روز را به یک نان به سر کرده تا بتواند در تهران کارگری کند. در چهره اش علائم این سفر سنگین نمایان است . شبها در کوهها خوابیدن و روزها در ماشینها چمباتمه زدن اجازه خوردن یک غذای مناسب را هنوز به او نداده.

از خود می پرسیدم که هدف زندگی کردن او چیست؟

به هیچ جوابی نرسیدم جز اینکه : زنده ماندن خود و قبیله خود( افغانها به شدت طایفه ای عمل می کند ، به طوری که روی حرف برادر بزرگتر نمی تواند هیچ کلامی براند)

زنده ماند خود و خانواده اش.او با تن دادن به سنگین ترین کارها و خطیر ترین کارها می خواهد به هدف خود برسد.

 حال از درون این سئوال به نتایج دیگری برسیم.

استاد ملکیان جوابهایی بر این سئوال دادند که یکی از آنها رنج انسان بودن است.

اینکه از درد و رنج انسانها و ابناء بشر ،انسانی دیگر رنجیده خاطر شود. اینها از مراحل بالای اهداف زندگی کردن است. اینکه انسانی زندگی خود را وقف کاهش درد انسانیت کند و افرادی در تاریخ یافت می شوند که این گونه رفتار کرده اند.

گاهی به گذشتگان حسودیم می شود، چرا که آنها هر روزشان با این حجم عظیم اطلاعات رو برو نبودند.تازه وای به روزی که این حجم از اطلاعات تنها تلخی و تلخکامی باشد. این که هنگام غدا خوردن صدای ناله انسانهایی از هزاران کیلومتر دور تر را بشنوی چه حالی بر تو  ایجاد می کند.

دو حال بر تو اتفاق می افتاد یا به قول معروف پست کلفت می شوی و بر آن عادت می کنی چون تکرار آن زیاد است و یا آنکه دردمند تر و رنجور تر می شوی.

قضیه این روزهای من است از ماجرای مرگ انسانیت در فلسطین.

تازه درد من دو چندان تر از بقیه است.

چرا که دیگران تنها مسبب ماجرا را همانهایی می دانند که نظام بر آنها دیکته کرده.

اما امان از این اطلاعات که دیگر هر دیکته ای را نمی توان نوشت.

از یک طرف تیترها و خوشحالی ها و لبخنهای ناشی از رضایت روزنامه و دولتمردان ایرانی را در روز 4 شنبه هفته پیش می بینم که با خوشحالی فریاد می زدند آتش بس به پایان رسید ( با عدم توافق حماس)و به نوعی رادیکال های حماس بخصوص جهاد اسلامی را ترغیب کردند که با موشکهای خود بر اسرائیل بتازندو سپس پشت مردم پنهان شوند و اینگونه شد که این رژیم درنده شد و به تلافی موشک پرانی موشک پرانی کرد. اما این کجا و آن کجا.

حال فریاد وا مصیبتا سر داده ایم. از یک طرف گروهی را تحریک کرده ایم و از یک طرف  وامصیبتا می گوییم.

 اما از آن طرف دیدن کشته های انسانی که هیچ گناهی ندارند جز آنکه عده ای رادیکال با سیاستهای خود باعث چنین وقایعی شده است قلبم را به درد آورده.

اگر اینان به راستی مبارز هستندشرط انصاف نیست که موشک بپرانند و سپس در ملت مخفی شوند.

یادمان باشد که مولا حسین حج اش را نیمه کاره رها کرد( این کار حرام است و بشدت نهی شده)خود و خانواده اش را به بیابان کربلا رساند( به نظر من چرا که می خواست مردمی که در حج بود را به کشتن ندهد) تا خود و هر که به آرمان او عقیده دارد در این راه باشد نه کسانی دیگر.

مطلبم طولانی شد اما نمی توان با چنین دهان تلخی شما را رها کنم.

یکی از حسنهای دوست زیاد داشتن آن است که ،با خوشحالی یکی از آن طیف وسیع تو هم خوشحال می شوی.

دوست خوبم محمود که سالها با هم کوه می رفتیم و امیدوارم که دوباره باز هم قدم شویم با یکی دیگر از همنوردانم ( زهرا) مزدوج شده اند.( به راستی اگر این خبر را امروز نمی شنیدم چگونه می توانستم روز خود را بااین تلخی به پایان برسانم). چه لذتی بالاتر از این که دو دوست همنورد خود را این گونه واحد ببینم.امیدوارم سالهای سال چون کوه زندگیشان استوار باشد.( در ضمن زهرا تقوایی مراقب این محمود ما باش یک وقت مرض قند نگیره.می دونی که چرا؟؟!!!!!!!!!!!!!!)

آه در باغ بی درختی ما

این تبر را به جای گل که نشاند؟!

 چه تبر؟ اژ دهایی از دوزخ

 که به هر سو دوید و ریشه دواند

 بشنو از من که این سترون شوم

 تا ابد بی بهار خواهد ماند

 هیچ گل از برش نخواهد رست

هیچ بلبل بر او نخواهد خواند              سایه

 

 

پست تلفیقی

چند وقتی است که کتاب اخلاق خدایان دکتر سروش را شروع به خواندنش کرده ام و تا کنون چند مقاله ای از آن را تورق کرده ام

جان کلام کتاب پیرامون آزادی ، نسبیت اخلاق و لیبرالیسم است و رابطه ی آنها با هم.

کتبی است که در این فضا خواندنش بر دل می نشیند. بخصوص اگر درد دین داشته باشید و بخواهید رابطه دین را با این مغولات روشن کنید.

در انتهای کتاب یک تبین کلی از کتاب آورده است:

"برای ما دین داران، تبین نسبت آزادی( مثبت یا منفی) با دین، و باز نمودن  امکان ایمان آزادنه، سئوالی است هم دینی هم سیاسی..."

در جایی از کتاب است که آزادی زیر بنای آگاهی است و آگاهی زیر بنای شناخت.( بسیار کلی گفتم)

آزادی روشی است برای دانستن و آموختن( ای برادر تو همه اندیشه ای) یا ( جان نباشد جز خبر ، در آزمون)

 و این شناخت باعث کاملتر شدن تجربه است.

این مقدمه را داشته باشید تا باز به سراغ آن برویم.

در برنامه پرسون که با دانشگاه بهشتی رفته بودم چندین دانشجوی زمین شناسی هم حضور داشتند.

و البته که چنین برنامه هایی از بسیاری از کلاسهایشان پر بار تر است.

در جایی ایستاده بودیم تا صبحانه بخوریم.ناگهان یکی از این دوستان زمین شناس در حالی که ذوق زده  بود  به طرف دوستان زمین شناس دیگر رفت و سنگی را نشان داد و گفت: بینید چه زیباست و آنها را در لذت خود شریک کرد. من به سنگ نگاه می کردم و هیچ زیبایی در آن نمی دیدم. اما آنها همه سنگ را زیبا می دیدند. آخر سر سنگ را با چکش مخصوصی که آورده بود شکاند تا جزئیات بیشتری ببیند و بر لذت خود بیفزاید . اما من واقعاً در آن هیچ زیبایی نمی دیدم.

در اینجا بود که یاد این کتاب افتادم – اگر من هم شناختی که آنها از زمین شناسی داشتند ، داشتم لذت می بردم، اما بدلیل جاهل بودن به ماجرا ،برایم قابل هضم نبود که چرا آن سنگ زیباست.

در واقع می توان این گونه تفسیر کرد که حتی زیبایی هم نسبی است و هر چه بر آگاهی ها افزوده شود نوع نگرش ما به زیبایی ها و محیط پیرامون خود نیز تغییر می کند.

حال این سخن که: خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد را می توان در معنایی بسیار وسیع و بی انتها دید.

می توان خدا را در زیبایی یک سنگ  از دید زمین شناس، در یک فرمول ریاضی یا فیزیک و ... دید.

 

 

اگر نمی‌توانم همیشه از آن تو باشم/ بگذار گاهی از آن تو باشم./ اگر نمی‌توانم گاهی از آن تو باشم/ بگذار هر وقت تو خواستی از آن تو باشم.../ اگر نمی‌توانم دوست خوب و پاک تو باشم/ بگذار دوست پست و کثیف تو باشم.../ بالاخره بگذار یک چیزی در زندگی تو باشم... ( وبلاگ دال)

آخر هفته: قله توچال