بی معنایی
بنده یک مرضی دارم که در شبهای امتحان علاقه ام بخواندن درس ضعیف می شود، اما احساس خواندن قوی است،
در نتیجه در حال حاضر رمان چاه بابل قاسمی را می خوانم( ای لعنت به من ) همچنین این امیر خان( امان از دوست ناباب) با گفتن قلعه حیوانات را خوانده ای؟ مرا وسوسه کرد دوباره این رمان را بخوانم ( بصورت موبایلی) تا در حال و هوای انقلاب که این روزها زود شروع شده است قرار گیرم( هر دوتا کتاب رو هم این وجدان از خدا بی خبر مجبورم کرده نصفه رها کنم).
اما اگر فکر کرده اید نخواهم نوشت باز سخت در اشتباه هستید.
فکر کنم به نوشتن اعتیاد پیدا کرده ام.
باری امروز هنگام ناهار خوردن طبق معمول رادیو روشن بود و داشتم شبکه تهران را با ناهارم می خوردم.
برنامه ای درست شده بود به عنوان دلایل افزایش آمار طلاق های توافقی.
در برنامه چندین کارشناس هم بودند و نظرات خودشان را می گفتند.
اما چیزی که به نظر من مهم آمد و در واقع از دید تمام آن کارشناسان پنهان ماند آن بود که آنان دلایل طلاق را ذکر می کردند و به آن دنباله کلمه طلاق،( توافقی) کمتر توجه می کردند
همان دلایلی که بارها و بارها درباره طلاق شنیده ایم را بر زبان می رانند غافل از این که موضوع برنامه تاکیدش بر دنباله این اسم است.تنها یک نفر آخر برنامه گفت که سطح روشنگری ها افزایش پیدا کرده و در نتیجه مردم برای طلاق آن جنگ و دعواهای قدیم را راه نمی اندازند( که تا حدودی به موضوع بحث می خورد)
من این سئوال را از مادرم پرسیدم و او گفت این طلاق ها برای طبقه روشنفکر است( مادرم زیاد با این طبقه میانه خوبی ندارد)
اما من به لطف گفتمانی که با یک وبلاگ دیگر داشتم جواب متفاوتی پیدا کردم:
فرد فرد جامعه ما دچار بی معنایی( عدم معنویت )در زندگی شده اند(اگر می خواهید منظور مرا از این بی معنایی متوجه شوید شما را دعوت به خواندن آخرین پست رضا کلاهی می کنم)
( عدم معنویت نه لزوماً به معنای مذهبی و دینی آن تفسیر شود که از نظر ملکیان ساتر ملحد زندگی بسیار معنویتری نسبت به نمازگزاران امروزی داشت))
دختر و پسری که معنا(معنویت) و هدف زندگی خود را گم کرده اند فکر می کنند که با ازدواج می توانند این معنا و معنویت گم شده را بیابند. غافل از آنکه این معنویت و معنا با تفکر بدست می آید و لازمه ازدواج شناختن معنای زندگی است.
در نتیجه ازدواج می کنند اما چون راه را اشتباه پیموده اند در نتیجه در این زندگی مشترک نیز به عدم معنویت می رسند اما این بار شدید تر است چرا که فقط خودشان درگیر نشده اند بلکه دیگری را هم درگیر آن کرده اند، در نتیجه این بی معنایی مخرب تر می شود چرا که به لایه های بیشتر ی از زندگی می چسبد.
وآخر کار آن می شود که بود و نبود زندگی برایشان یکی می شود و راه حل طلاق بهترین گزینه برای آنان می شود.
(خوشحال خواهم شد که این نظر را به چالش بکشید).
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
این هم یک نوشته از دوستم که میل زده و دیدم شما هم بخوانید لذت می برید:
دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای کیسه ایست هول هولکی و دم دستی.این دوستی ها برای رفع تکلیف خوبند اما خستگی ات را رفع نمی کنند.این چای خوردنها دل آدم را باز نمی کند خاطره نمی شود فقط از سر اجبار می خوریشان که چای خورده باشی به بعدش هم فکر نمی کنی.
دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است.پر از رنگ و بو .این دوستها جان می دهد برای مهمان بازی برای جوکهای خنده دار تعریف کردن برای فرستادن اس ام اس صد تا یک غاز.برای خاطره های دم
دستی. اولش هم حس خوبی به تو می دهند. این چای زود دم خارجی را می ریزی در فنجان بزرگ. می نشینی با شکلات فندقی می خوری و فکر می کنی خوشبحال ترین آدم روی زمینی.فقط نمی دانی چرا باقی چای که مانده در
فنجان بعد از یکی دوساعت می شود رنگ قیر یک مایع سیاه و بد بو که چنان به دیواره فنجان رنگ می دهد که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی نه چای.
دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سر گل لاهیجان است.باید نرم دم بکشد.باید انتظارش را بکشی.باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی باید صبر کنی.آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک.خوب نگاهش کنی.عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته جرعه جرعه بنوشی اش و زندگی کنی






