با توجه به مطالب نظرات پست قبل، بهتر دیدم اینپست را هم پیرامون آن بنگارم.
این که مطلب را ناقص نوشتم. و البته عمدی در کار داشتم، و باز اگر خوانندگان اجازت بدهند، لازم نمی دانم که دلیلش را عمومی کنم. پس به شما حق می دهم که هر نظری بدهید و داشته باشید و به آن احترام می گذارم.و سپاس گذارتان هستم
هفته پیش تولد امام علی بود. قبل تر ها سالروز تولدش، فقط نام و یاد علی بود. بعدتر ها آمدن روز پدر هم به آن چسباندن و بعد ترش هم گفتن روز مرد. و علی و صد البته اندیشه او زیر این هم خروار نامی که به آن چسباندیم گم شد.
لابد اگر تولدعلی روز مردهاست، بقیه روزها هم روز نامردهاست!!!پس چه نامردی است 1 به 353 یا از دیدی دیگر اگر این ها را مساوی نگاه کنیم و کفه های ترازوی الزاما برابر چه پر ابهت است 1=353.
اما اون روز یک نام دیگر هم داره. روز مددکار.
قبل ترها فکر می کردم چون مثلن علی رو دوشش کیسه می نداخته و سواری یتم های کوفه میشده و برایشان شیه میکشیده،از این جهت روز مددکار رو در سالروز تولدش قرار دادند.
اما این روزها که بیشتر فکر می کنم می بینم ، علی حال و روز خودش را گونه ایدیگر ترسیم کرده، آن چیزها که در بالا گفتم بدر روزها و اسطوره ها می خورد.
خار در چشم و استخوان در گلو علی حال و روز خودر را تعریف می کند.( یک حالت وجودی، درونی)و مددکار و مددکاری هم یعنی اینگونه روز و شب بودن. دقت کرده اید این نگاه چقدر اگزیستانسیالیست است؟؟
به نظرم حال و روز انسان و انسانیت اگر که اندیشه گرا باشه و اضطراب تنهایی رو ملتفات شده باشه؛ کمتر از حال و روز علی نخواهد بود. اما در مددکاری هم در بعضی مواقع باید تصمیماتی بگیری که سخته، خیلی،
به قول استاد، مرزی است. مثل حال و روز آدمی. به قول بهار . بین بد و بدتر باید تصمیم بگیری.بعضی وقتها حتی بین بدتر و فاجعه.!!!
اون وقت است که باید خلاف جریان اب شنا کنی و خسته نشی.
تنها نظری که خلاف نظرات دیگر دوستان بود، سینا بود، شاید به این خاطر که برادرم است و شرح حال بیشتری از واقعه را می دانست. باری
مددکار بودن سخت است، چون علی، چون انسانیت، چون انسان بودن. چون زندگی
اما یک سئوال،عموماً خوانندگان سقط جنین را راهکار مناسبی دانسته بودند.
اما به راستی در کدام قاعده سقط جنین عملی انسانی قلمداد می شود و در عین حال و در همان قاعده، بیرون کردن یک انسان از خانه به دلیلی عملی هایی که کرده و نتایجی که داشته و یا خواهد داشت!!!غیر انسانی.؟؟یعنی در جایی قتل می افتد و در جایی از جایی به جای منتقل شدن و شگفتا که دومی غیر انسانی قلمداد می شود!!
خودم دراین موضوع بین سه حالت عقل (عقل محض)- وجدان( به معنای اخلاق) و شرع( به معنای کتاب مقدس) ، دست و پا زده و می زنم.
و پاسخ به سوال خواننده ای :
پرسیده بود که چرا این کار را رها نمی کنی؟
عموماً ما ایرانیان ابتدا وارد کار می شویم و سپس برای آن بدنبال برهان می گردیم.حال و روز بنده هم از این موضوع خارج نیست. بنده یک شعاری دارم که در زندگیم سعی می کنم پیاده کنم:
که تا می توانی تجربه کن، و اگر هزینه و فایده این تجربه خیلی زیاد است به تجربه های دیگران گوش کن ، بخوان و...( با دو وسیله این تجربه کامل میشود، عقل و اخلاق)
باری دراین کار هم با تجربیات نابی آشنا می شوم که ارزش هزینه کردن از وجود آدمی را دارد.
اما شباهتی هم مددکاری با انسان بودن دارد.
انسان بودن حالت های برزخی دارد. حالت های مرزی دارد، تنهایی دارد، بودن بین دو خط فاصله، ماندن در بین خیر یا آری، گفتن نه یا آره.ماندن در روز یا شب، و این که گرگ و میش آنلحظه ای بیش نمی تابد و تو مجبوری انتخاب کنی در کدام طرف بمانی . بودن در جبهه خیر یا شر و این صفر و یک هاست که زندگی را جریان می دهد.مثل رودی است زندگی امابلعکس. یعنی ازدریا به سمت سرشاخه که برگردی رگهایی می بینی که در نهایت به یک چشمه پاک. زلال و قشنگ و خوب و پر شکوه می رسد.این صفر و یک های ما هم همچون سرشاخه هاست و رودهاست که در نهایت آن چشمه را به دریا یا بیابان یا مرداب یا گنداب می رساند .
در مددکاری هم بعضی مواقع همچون این کیس که مطرح شد این حالات انسانی را بر مددکار یاد آوری می کند. و اینگونه می شود که در این جور مواقع می فهمی هنوز انسانی.
وگرنه خوردن و خوابیدن، فکر سود و زیان(در معنای خیلی کلی تر با نام تنازع بقا(امیدوارم این مطلب را خوب رسانده باشم)) را تمام موجودات می کنند، موجودات دیگر با غریزه و طبیعت و انسان با تفکر.
اما فصل انسان و دیگر موجودات، بودن دراین حالات مرزی است، و انسان بودن در این حالات تعریف می شود.
پس به این خاطر به مددکاری عشق می ورزم.
حتی به نظرم همین خانم،همین مادر همین مددجو ها که نام معتاد بر آنان می گذارند. حالات انسانی ناب تری( در معنایی که در بالا گفته شد) را تجربه کرده اند تا دیگرانی که زندگی خوردنی، خوابیدنی، عشقی ؛ راحتی، داشته اند. تنها یک شرط دارد این که او به این ناب بودن آگاهی یا وقوف داشته باشد.
و یک سوال دیگر:
دوستان اصرار داشتند که از کارم بگویم و بنده این کار را کردم، اگر دقت کرده باشید مدتها از خوشی می نوشتم. اما با این پست خوانندگانی را متاثر کردم. آیا همچنان اینگونه نگارش ها ادامه پیدا کند؟(البته لزوما مطالب کارم این چنین مواردی نخواهد بود و شادی هم در آنها خواهد بود)! منتظر جوابهایتان خواهم بود.