آهار به توچال

 این هفته برنامه آهار به توچال اجرا شد.

 قرار بود که برنامه منار را شرکت کنم. اما به علت دو روزه بودن نتوانستم بروم.

 پشت توچال سر سبزی قشنگی دارد.

 شما را به دیدن عکسهایی از این برنامه دعوت می کنم

***

دوست عزیزم آقا نصیری نمایشگاه عکسی با نام رو به آسمان در تالار تابستان خانه هنرمندان گذاشته است که تا 5 تیر از ساعت 17 تا 21 بر قرار است.

دیروز رفتم به تماشایش و حیرانش شدم. احتمالن 4 شنبه باز هم بروم. اگر می توانید حتمن بروید ببینید.

 لیلی پیک دل از ما روبرود. 

 یاد کامنت بعضی از مخاطبان وبلاگ خودم افتادم که به دیده هایی که در برنامه ها می بینم حسرت می خورند.

 چنان حسرتی بر قدمها و گام ها و چشمان ممد نصیری بردم که نگو. خوش به حالش. شادی به کامش.

 دوربین او را و عکس هایش را که می بینم ، دوست دارم دوربین خودم رو پرت کنم سطل آشغالی.

راستش به او ، به گام هایش و به چشمانش حسودی کردم.

***

 دوستان خوبم مرتضی  و مریم دیشب جشنشان بود .

ان شا ا.. که سالهای سال برای هم بمانند. شاد باشند.

هر روز دوستی از  بین دوستانم مزدوج می شود و تجربه نشان داده مزدوج ها  کمتر از مجرد ها حال و احوالی می پرسند.


***

این هفته کلاس حافظ غزلی زیبا را استاد منصوری تفسیر کردند که از ابیات آن برای نام گذاری عکس ها استفاده می کنم

آبشار شکر آب

دل خرابی می کند   دلدار را   آگه کنید

زینهار ای دوستان جان من و جان شما

پشت توچال

عزم  دیدار  تو  دارد جان بر لب  آمده

باز گردد یا برآید چیست فرمان شما


عمرتان باد و  مراد ای ساقیان بزم جم

گرچه جام ما نشد پر می بدوران شما

دریاچه ای همین درست بالا دست تهران. دریاچه فصلی چمن مخمل

کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند

خاطر   مجموع   ما   زلف   پریشان    شما




**  نو بهار هم با این پستش بنده را شرمنده خودش کرده و بسیار سپاس گذارم از او

شاد باشید

شمااز نوشتن یا ننوشتن ها نوشتید.

اجازه بدهید بنده هم برای ادامه این راه بیان کنم برهان خودم را.

همانطور که گفتم پرچنان را همچون زندگی می دانم، دارای فرود و صعود - بالا و

پایین، غم و شادی

اما مگر نه آنکه آرزو دارم شادی را در دیگران متولد کنم؟ پس این نوشتارها  چیست؟

راستش با این نوشتارها می فهمیم مشکل کمبود و خستگی روحی داریم. می فهمیم برای شادی و شاد بودن باید بیشتر تلاش کرد. چون حریف - قوی است. باید خلاقیت بخرج داد تا از میان این همه ، شادی را دریابیم و دٌر یابیم.

جدا از اثرات اجتماعی و درگیر کردن مخاطب با مشکلاتی این چنین( که در نوع خود پسنیده است و در نهایت باعث حساس شدن جامعه به مشکلات اجتماعی می شود)

جدا از آن که از اشارات شما نویسنده سود می برد ، هم از لحاظ اخلاقی و هم حرفه ای

جدا از آنکه  عنصر تفکر در جریان می افتد و مجبور میشوم دمی بی اندیشیم

می فهمیم برای شاد بودن چه مقدار باید بیشتر انرژی صرف کنیم.

شادی های خود را غنیمت دانیم و در حفظ ان بکوشیم.

اگر نیستم نیز به دنبال آن بگردیم.

شاد باشید

***

خسته رفتم سرکار

بچه ها پرسیدن آقا خسته ای و جرریان موردی که این هفته درباره اش بحث کرده بودیم را تعریف کردم

(می خواست اثری تعلیمی داشته باشد و از مواد روانگردان رویگردان شوند)

اما نتیجه  ای بالعکس گرفتم!!!

پسر ما:

دم پسره گرم بکن در رو بوده ای ول!!( با پوزش از بکار بردن اصطلاحاتی این چنین)!!!

 و بنده ای که حالا حالا هاباید تلاش کنم تا بتوانم اثری حداقلی بگذارم

***

آخر شب بود و خاموشی زده بودم.

پسره هی سر به سرم می گذاشت و هولم می داد.(شوخی می کرد) چشم غره رفتم، گفت: به من مربوط نیست خودت زور دارم کردی و می خوام الان بهت زور بگم.( یکسالی هست با هم ورزش می کنیم)

 و خنده ای که ته دلم نشست.

***

4 -5 تا از بچه ها می خواهند پولهایشان را جمع کنند و دوچرخه بخرند

 میگه اقا می خوام تابستونی برم فرمانیه تو یک استخر کار کنم. 

به نظرت تا فرمانیه چقدر طول میکشه رکاب بزنم؟!!!

و من دلنگران میشم نکند اتفاقی برایشان بی افتد!!

***

یکی از کرم های دوچرخه که بعد از متبحر شدن در رکاب زدن شهری درونت می افتد آن است که دوست داری از هر لایی و سوراخی رد بشوی.

از بین دو تا ماشین، کامیون و اتوبوس گرفته تا از بین میل های پیاده رو.حالا این حس وقتی خطرناک تر میشه که می خوای با سرعت زیاد و بی ترمز این همه رو رد کنی!!!

در کار گلاب وگل حکم ازلی این بود   کین شاهد بازاری وین پرده نشین باشد

 با توجه به مطالب نظرات پست قبل، بهتر دیدم اینپست را هم پیرامون آن بنگارم.

این که مطلب را ناقص نوشتم. و البته عمدی در کار داشتم، و باز اگر خوانندگان اجازت بدهند، لازم نمی دانم که دلیلش را عمومی کنم.     پس به شما حق می دهم که هر نظری بدهید و داشته باشید و به آن احترام می گذارم.و سپاس گذارتان هستم

هفته پیش تولد  امام علی بود. قبل تر ها سالروز تولدش،  فقط نام و یاد علی بود. بعدتر ها آمدن روز پدر هم به آن چسباندن و بعد ترش هم گفتن روز مرد. و علی  و صد البته اندیشه او زیر این هم خروار نامی که به آن چسباندیم گم شد.

 لابد اگر تولدعلی روز مردهاست، بقیه روزها هم روز نامردهاست!!!پس چه نامردی است 1 به 353 یا از دیدی دیگر اگر این ها را مساوی نگاه کنیم  و کفه های ترازوی الزاما برابر چه پر ابهت است 1=353.

اما اون روز یک نام دیگر هم داره. روز مددکار.

قبل ترها فکر می کردم چون مثلن علی رو دوشش کیسه می نداخته و سواری یتم های کوفه میشده  و برایشان شیه میکشیده،از این جهت روز مددکار رو در سالروز تولدش قرار دادند.

 اما این روزها که بیشتر فکر می کنم می بینم ، علی حال و روز خودش را گونه ایدیگر ترسیم کرده، آن چیزها که در بالا گفتم بدر روزها و اسطوره ها می خورد.

خار در چشم و استخوان در گلو  علی حال و روز خودر را تعریف می کند.( یک حالت وجودی، درونی)و مددکار و مددکاری هم یعنی اینگونه روز  و شب بودن. دقت کرده اید این نگاه چقدر اگزیستانسیالیست است؟؟

 به نظرم حال و روز انسان و انسانیت اگر که اندیشه گرا باشه و اضطراب تنهایی رو ملتفات شده باشه؛ کمتر از حال و روز علی نخواهد بود. اما در مددکاری هم در بعضی مواقع  باید تصمیماتی بگیری که سخته، خیلی،

به قول استاد، مرزی است. مثل حال و روز آدمی. به قول بهار . بین بد و بدتر باید تصمیم بگیری.بعضی وقتها حتی بین بدتر و فاجعه.!!!

اون وقت است که باید خلاف جریان اب شنا کنی و خسته نشی.

 تنها نظری که خلاف نظرات دیگر دوستان بود، سینا بود، شاید به این خاطر که برادرم است و شرح حال بیشتری از واقعه را می دانست. باری

مددکار بودن سخت است، چون علی، چون انسانیت، چون انسان بودن. چون زندگی

اما یک سئوال،عموماً خوانندگان سقط جنین را راهکار مناسبی دانسته بودند.

اما به راستی در کدام قاعده سقط جنین عملی انسانی قلمداد می شود و در عین حال و در همان قاعده، بیرون کردن یک انسان از خانه به دلیلی عملی هایی که کرده و نتایجی که داشته و یا خواهد داشت!!!غیر انسانی.؟؟یعنی در جایی قتل می افتد و در جایی از جایی به جای منتقل شدن و شگفتا که دومی غیر انسانی قلمداد می شود!!

خودم دراین موضوع بین سه حالت عقل (عقل محض)- وجدان( به معنای اخلاق) و شرع( به معنای کتاب مقدس) ، دست و پا زده و می زنم.

و پاسخ  به سوال خواننده ای :

پرسیده بود که چرا این کار را رها نمی کنی؟

عموماً ما ایرانیان ابتدا وارد کار می شویم و سپس برای آن بدنبال برهان می گردیم.حال و روز بنده هم از این موضوع خارج نیست. بنده یک شعاری دارم که در زندگیم سعی می کنم پیاده کنم:

که تا می توانی تجربه کن، و اگر هزینه و فایده این تجربه خیلی زیاد است  به تجربه های دیگران گوش کن ، بخوان و...( با دو وسیله این تجربه کامل میشود، عقل و اخلاق)

باری دراین کار هم با تجربیات نابی آشنا می شوم که ارزش هزینه کردن از وجود آدمی را دارد.

اما شباهتی هم مددکاری با انسان بودن دارد.

انسان بودن حالت های برزخی دارد. حالت های مرزی دارد، تنهایی دارد، بودن بین دو خط فاصله، ماندن در بین خیر یا آری، گفتن نه یا آره.ماندن در روز یا شب، و این که گرگ و میش آنلحظه ای بیش نمی تابد و تو مجبوری انتخاب کنی در کدام طرف بمانی . بودن در جبهه خیر یا شر و این صفر و یک هاست که زندگی را جریان می دهد.مثل رودی است زندگی  امابلعکس. یعنی ازدریا به سمت سرشاخه که برگردی رگهایی می بینی که در نهایت به یک چشمه پاک. زلال و قشنگ و خوب و پر شکوه می رسد.این  صفر و یک های ما هم همچون سرشاخه هاست و رودهاست که در نهایت آن چشمه را به دریا یا بیابان یا مرداب یا گنداب می رساند .

 در مددکاری هم بعضی مواقع همچون این کیس که مطرح شد این حالات انسانی را بر مددکار یاد آوری می کند. و اینگونه می شود که در این جور مواقع می فهمی هنوز انسانی.

 وگرنه خوردن و خوابیدن، فکر سود و زیان(در معنای خیلی کلی تر با نام تنازع بقا(امیدوارم این مطلب را  خوب رسانده باشم)) را تمام موجودات می کنند، موجودات دیگر با غریزه و طبیعت و انسان با تفکر.

اما فصل انسان و دیگر موجودات، بودن دراین حالات مرزی است، و انسان بودن در این حالات تعریف می شود.

پس به این خاطر به مددکاری عشق می ورزم.

حتی به نظرم همین خانم،همین مادر همین مددجو ها که نام معتاد بر آنان می گذارند. حالات انسانی ناب تری( در معنایی که در بالا گفته شد) را تجربه کرده اند تا دیگرانی که زندگی خوردنی، خوابیدنی، عشقی ؛ راحتی، داشته اند. تنها یک شرط دارد این که او به این ناب بودن آگاهی یا وقوف داشته باشد.

 و یک سوال دیگر:

 دوستان اصرار داشتند که از کارم بگویم و بنده این کار را کردم، اگر دقت کرده باشید مدتها از خوشی می نوشتم. اما با این پست خوانندگانی را متاثر کردم. آیا همچنان اینگونه نگارش ها ادامه پیدا کند؟(البته لزوما مطالب کارم این چنین مواردی نخواهد بود و شادی هم در آنها خواهد بود)! منتظر جوابهایتان خواهم بود.


مادرد!!

شاید بالای 15 دقیقه فکر کردم روبروی مانیتور که بنویسم یا نه؟

 اما تصیمیم بر این شد. امیدوارم تا آخرش بر این تصمیم بمونم.

 مادر      مادر     مادر

 بعضی ها  مادر را در درد زایمان می شناسند.

 بعضی ها مادر را در درد بزرگ کردن فرزندان می دانند.

بعضی مادر را در محبت می دانند.( محبت بی تقاضای باز گشت، در بحث عشق ، گفتار زیادی در بین موجود است)

 اما من مادر را در ناتوانی برای کمک به فرزند شیشه ایش  دیدم.

وقتی که گفتم احتمالن دخترش بارداره ، استوپ کرد.هنگ کرد.مثل خط ترمز ماشینی که دور خودش بچرخه و راننده ندونه آخرش کدوم جهت ایستاده. شاید تا الان معنای هنگ کردن رو نمی دونستم. الان می فهمم. با تمام وجود.

اما وقتی که راهکار دوم رو دادم و گفتم اگر حامله بود از خونت بندازش بیرون و تمام عقل و منطقم رو بر عقل و منطق اون متمرکز کردم جهت این راهکار از خودم بدم امد.

 زندگی همیشه انتخاب بین خوب و بدها نیست. بین بد و بدترهاست بیشتر.

 اما  آی خانم هایی که می خواهند احساس استقلال خودشون رو عملی کنند. مراقب باشند اینجا و فرهنگ اینجا و بافت اینجا لندن و هامبرگ و نیویورک نیست.اگر رفتی تو این خط جون اون مقدساتت بی خیال ننه بابات شو.اگر دور برگردون برگردی ذره ذره نابودشون می کنی.

 اگر رفتی سر آرمانت، حالا سر هر چی هوس، استقلال ، وسوسه، آرمان تا تهش برو، همون جوری که رفتی.وسطش راه کج نکن سمت خونه و بخصوص مادر.

 امروزم    مادر    را گونه ای دیگر برایم رغم زد.   حتی اگر به اغراق نباشه درد را از مادر گرفته اند. شاید اگر مادرد می نوشتیم به جای مادر بجا تر بود.

 به هر حال فلسفه زندگی را برای خودم این گونه تعریف کرده ام که بالا و بلندی است و لحظه ای بیش بر روی قله ( لحظه اوج خوشبختی ) نخواهی بود.

 اگر فقط از خوشی ها می نوشتم از این فلسفه غافل می شدم.

(باید گذاشت و گذشت)تالش به خلخال

این چند روز تعطیلات عازم تالش شدیم.

چهارشنبه شب بلیط از تهران به سمت اردبیل گرفته و در نزدیکی پونل پیاده شدیم و از آنجا به ییلاقات منطقه رفتیم.

 تا برن با نیسان و از آنجا تا دشت دمن پیاده رفتیم و شب را در آنجا بودیم و با خانواده آقای امینی زندگی کردیم. خانمش، که ما خاله صدایش می کردیم، برایمان آش دوغی پخت که فکر کنم دیگر نتوانم هیچ آش دوغی بخورم، چرا که مزه این آش را خواهد برد.خاله برامون اسپند دود کرد و ما اسیر محبت خاله ماندیم

یک بره زمین زدیم و شب را چنجه خوردیم. چنجه خوری حس حیوانی انسان را تقویت می کند. همین که برای کشیدن گوشت از استخوان باید دست و سر و گردن حرکت کند خود به اندازه تمام فیلم های حیات وحش جالب بود.

صبح ، به سمت منطقه چارون حرکت کرده و در مراتع سر سبز آن دمی نفس کشیدیم.

  در دشت قاصدک ها گام برداشتیم. نه از آن قاصدک هایی که با بادی به هوا روند بلکه استوار تا در چشم بیننده بنشیند.

بعد از آن به سمت ارتفاعات و کوه های بالای سر منطقه رفته و سرازیر مناطق تات نشین ایران شدیم.

 شب را در کنار چشمه ای با صفا خوابیدیم و صبح به سمت روستای اسکستان حرکت کردیم. ناهار را در کنار چشمه اعجاب آور ازنو خوردیم و در کنار همان مسیر چشمه به سمت خلخال حرکت کردیم.

 خلخال یعنی شهری در دل طبیعت. یعنی شهری که قصابی هایش از مرغ فروشی هایش بیشتر است. یعنی هنوز مردم کباب خور هستند و جوجه خور نشده اند!!

خلخال یعنی شهریی که دست فروشانش سیر می فروشند. خلخال یعنی سلامتی.

 شب را در کنار رودخانه چادر زدیم و صبح از جاده خلخال اسالم به سمت   تهران حرکت کردیم.

 مدتها بود که با کوله سنگین کوهپیمایی نکرده بودم. با کوله سنگین در شیبی  ملایم کوهپیمایی کردن، حس یک سالک را بر کوهنورد بوجود می آورد که در درون خود نیز گام بر می دارد. برای شناخت خود خواهان فهمیدن است.

 او دائم در حرکت است ، نمی ایستد که بماند، بل نفسی تازه کند، لبی تر کند. عکسی بگیرد، چیزکی بخورد  و در نهایت اوج ماندنش، شبی را به صبح برساند.

همچون مثل دنیا است کوهنوردی. در جایی او را خیلی تحویل می گیرند، تمام وجودش می گوید زمانی بیشتر بمان. اما همچون دنیا باید گذاشت و گذشت. کوهپیمایی این چنین تقویت می کند در شناخت دنیا ، رسم آن، و قاعده آن، برای آنکه بدانی و بتوانی با آن زندگی کنی. این قاعده را بلد باشی دیگر کمتر غمی، تو را احاطه خواهد کرد.

 با تشکر  از آقا جواد سرپرست برنامه و فروغ و امید و علی و فاطمه که توانستند تحملم کنن!!


حضرت علی (علیه السلام)

بگذارید و بگذرید، ببینید و دل مبندید، بنگرید و دل مبازید، که دیر یا زود، باید گذاشت و گذشت

سالروز تولد مولا را هم بر دوستدارن اندیشه او تبریک عرض می کنم.

 شما را به دیدن عکس ها دعوت می کنم:

در زاویه چشم عکاس

کارت پستال

در آسمان

درخت نیاز و نماز

دشستان

مرز واقعیت و خیال

محبت

اصل لذت به زبان ساده

سبز

...

دور

به گشت

ماندن در رفتن

تقریب

دشت لار با دوچرخه 91

این هفته برنامه دشت لار از گرمابدر به سمت پلور به سنت این چند ساله انجام شد با این تفاوت که با دوچرخه پیمایش انجام شد.

از گرمابدر تا گردنه خاتون بارگاه یک ساعت و نیم طول کشید

 یک ساعت و نیم دست و پنجه نرم کردن با برف و یخ و رودخانه در تنگه گذشت و یک ساعت هم  تا چشمه دو برار ادامه پیدا کرد

 ناهار و شام را تجمیع کرده و جوجه کباب دست پخت سینا را خوردیم و شب در هوای نسبتا سردی خوابیدیم

 و صبح پس از صرف مرغانه(نیمرو)از ساعت 7:35 حرکت کرده و در ساعت 16:15 در راهدار خانه پلور بودیم.

بیش از این کیبورد فرسایی نمی کنم و شما را به دیدن عکس ها دعوت می کنم.

 اگر به بهشتی معتقد هستید و تصوری از آن دارید ما دو روز در آن تصویر شما زندگی کردیم.

 هزینه برنامه با گرفتن وانت از تهران و به تهران و جوجه کباب سه و نیم کیلویی 35300 تومان شد.

 


بی خود شده ام لیکن بی خودتر از این می خواهم

با چشم تو می گویم من مست چنین خواهم

من تاج نمی خواهم، من تخت نمی خواهم

در خدمتت افتاده بر روی زمین می خواهم

آن یار نکوی من بگرفت گلوی من

گفتا که چه می خواهی؟گفتم که همین خواهم


با باد صبا خواهم تا دم بزنم، لیکن

چون من دم خود دارم همراز مهین خواهم


در حلقه ی میقاتم، ایمن شده از آفاتم

مومم ز پی ختمت، زان نقش نگین خواهم

ماهی دگر است، ای جان، اندر دل مه پنهان


زین علم یقینستم،آن عین یقین خواهم

 همین خواهم

 همین خواهم

...


...



 مولانا(دیوان شمس)


ارفع

این هفته که گذشت به سنت سالهای گذشته ارفع کوه رفتیم و کلی خوش گذشت. برای آخر هفته هم برنامه دوچرخه دشت لار داریم.

 امثال طبیعت مثال زدنی شده است. به بهانه کار، مشغله، مشکل ، درس ، بچه ها، درس بچه ها ، تنبلی، ... آن را از دست ندهید.

کامران ازم پرسید چرا اسکی نمی یای؟

گفتم کوه از ابتدا تا انتها لذت است و لذت اسکی لحظه ایست.

 لذت کوه شرب مدام است.

 شما را به تماشای شرب مدام دعوت می کنم

 شادی و شاد بودن کسب کردنی است، اموختنی است ، یافتنی است،

زیاد رو حادثه و اتفاق و تقدیر و سرنوشت حساب باز نکنید

 بیشتر کشف کردنی است، همچون قانون جاذبه و کاشف آن.

 می گویند هزاران سیب بر سر هزاران نفر خورد اما کسی آن را کشف نکرد

 تنها ذهنی توانست آن را بیابد که درگیر آن بود.

 پس بیایید ذهنمان را درگیر شادی کنیم تا آن را بیابیم.


هوس داشتم از غزلیات سعدی بنامم عکسها را یادم آمد که رفیق دیرین را بر رفیق جدید بخشیدم!!


پس با غزلیات شمس جلو میروم. البته این انتخاب با حال و هوای عکس ها زیاد تناسب ندارد.

بشنیده ام که عزم سفر می کنی، مکن

مهر حریف و یار دگر می کنی، مکن

تو در جهان غریبی، غربت چه می کنی؟

قصد کدام خسته جگر می کنی؟ مکن

از ما مدزد خویش، به بیگانگان مرو

 دزدیده سوی غیر نظر می کنی، مکن

ای مه که چرخ زیر و زبر  از برای توست

ما را خراب و زیر و زبر می کنی، مکن

چه وعده  می دهی و چه سوگند می خوری؟

سوگند و عشوه را تو سپر می کنی، مکن

اندر شکرستان تو از زهر ایمنیم

آن زهر را حریف شکر می کنی، مکن

جانم چو کوره ای است پر آتش، بست نکرد؟

 روی من از فراق چو زر می کنی، مکن



ما خشک لب شویم چو تو خشک آوری

چشم مرا به اشک چه تر می کنی؟ مکن

چشم حرامخواره ی من دزد  حسن توست

 ای جان، سزای دزد بصر می کنی، مکن


 سر در کش، ای رفیق، که هنگام گفت نیست

 در بی سریّ عشق چه سر می کنی، مکن