گزارش و شرح دلی برنامه رکاب زنی بیرجند کرمان( عبور از لوت) که در حین برنامه نگارش شده است:
گزارش فنی برنامه نیز در این پست ارائه شد:
این

ما حرکت خود را از بیرجند به سمت خوسف شروع کردیم.
قلعه بیرجند چیز دندان گیری نبود. از بس که غیر اصولی بازسازی کردند( داخلش نرفتیم البته )
شهر تعطیل است.
چیز جالب آن است که بیرجند هم ترک دارد!!.
و محاوره های ترکی را میشه در عابر راه ها شنید.
نذری خودش میرسه. جلوت ترمز میکنه. میپرسه کفایت میکنه؟ و میره.
لذت سفر این در راه بودن است
صدا سکوت بیابان و جاده که گاه گاهی با گذر یک کامیون یا ماشین شکسته میشه و بادی که سرد اما ملایم از روبرو میآید و صدایش تو را وقتی رها میکند که متوقف باشی
ما به خوسف رسیدیم.
زادگاه بانو
سیما بینا
خوسف گویی از طوایف گرجی اسمش را گرفته. خوس + اُف
و عده ای دیگر معتقدند از طوایف عرب
خوسف به معنای زمین گود.
شهر - روستا
بافت تاریخی و قدیمی خود را حفظ کرده
ما امشب در روستای نصر آباد در پنج کیلومتری خوسف در امامزاده سلطان ابوالقاسم ماندگاریم.
امروز چهل کیلومتر رکاب زدیم
تازه وارد دانشگاه شده بودم و با بچه های خوابگاه رفت و آمدی پیدا کرده بودم. پسری بود اهل داراب که موسیقی های نابی گوش میداد. پرسیدم که نام خواننده اش چیست؟
سیما بینا
و من با صدای سیما بینا سالها مانوس شدم
باکتابهای باستانی پاریزی فهمیدم سیما بینا نه دارابی که بیرجندی است و دیروز فهمیدم زادگاهش خوست است.
چقدر تدریجی فهمیدن ها اتفاق می افتد
دیروز که در زائر سرای امامزاده مستقر شدیم
بخاری روشن شد
چند استکان چای نوشیدیم به همراه نان خرمایی
دوچرخه ها را اوردیم داخل
با امیر واگویه ای کردم.
وقتی به این سادگی و راحتی
میشه لذت ناب برد چرا خودت رو به درد و رنج بندازی برای لذتی که یک هزارم این هم نیست؟
امیر:
وقتی که دقیقا در حال زندگی میکنیم اینگونه اندیشه ها آغاز میشه
سلام
صبح بخیر.
من حس عجیبی از کنجکاوی نسبت به کلمات دارم
گویی تبار و تاریخی پشت آنها خوابیده.
خوسْتْ
شاید دقیقه های زیادی از رکاب زنی ام رو به آن فکر کردم
و دقیقا نمیدانم به چه فکر کردم
چیزی که جلب توجه میکرد
نوعی آزادی اجتماعی است که زنان این خطه نسبت به زنان دیگر جاهای خراسان دارند است.
پوشش ها بیشتر مانتو و نه چادر است.
میتوانند به مردان غریبه دوچرخه سوار اول نفر سلام دهند.
اگر آدرسی پبرسی با جزییات کامل جواب میدهند و خجالت نمیکشد یا قایم نمیشوند.
بیرجند
مثل تاشکند
خجند
بیر + جند( کند ترکی )
بیر به معنای چاه در عربی
گویی در گذشته به دلیل وسعت قناتهایش به این نام پذیرفته شده
در ادامه مسیر به روستا
ماژان
گیو
گیو شاد
داریم
طاهر اسامی اینگونه نشان میدهد که روستاها در گذشته زرتشتی بودند
ماژان به کردی یعنی بزرگ
( اطلاعات امیر)
یک امامزاده خیلی خفن در دِهِک هست به نام سد حسین
ما دیروز هفتاد کیلومتر و امروز پنجاه کیلومتر رکابیدیم.
دیروز ماموران خدوم نیروی انتظامی اسامی مان را پرسیدن و از لحاظ امنیتی ما را زیر چتر امنیتشون قرار دادند. جناب سروان کاظمی برای شبمان جا درست کرد و شب نیز از مسجد ده نذری گرفت و أمد با ما خورد.
شب در جای بسیار دنج و زیبا و خلوت و بی برقی خوابیدیم.
عکسهای دیروز را با دوربین اصلی گرفتم و امکان انتقال ندارم
از امروز هم اقا داود به ما ملحق شدند و گروه سه نفره شد
امروز که پنجاه کیلومتر رکاب زدیم یک گردنه سمج داشتیم با شیب ده درصد که گاها دوچرخه از پشت بر میگشت.
این گردنه خیلی ازمان انرژی گرفت
یکی دیگر از دلایلی که امروز سد حسین برنامه را تمام کردیم این است که اینجا ساعت چهار و نیم تاریکه و ناگهان سرد میشود و تا روستای بعدی بیست کیلومتر بود که هفت کیلومتر أن سربالایی است
روستای دیشبی بی برق بودیم و اینجا هم که زود تاریک میشه. با نور شمع تا هفت سر کردیم و خوابیدیم
شام ار امروز هم( تلفیق شام و ناهار)
به کته اش با من
خورشت مرغش با اقا داود

تا حالا دقیق شدید فرق لهجه های دشت نشین ها با کوه نشین ها
جنوب با شمال
نقاط سرد سیر با گرم سیر ببینید در چیه.
این ده که ما هستیم نامش
دِهِک است.
شاید اگر اعراب گذاری نمیکردم شما
دَهَک یا دِهَک میخواندید.
حالا میخواهم فرم صورت و دهانتان را با هر سه حالت امتحان کنید و در آینه مشاهده کنید
ببینید اتفاق خاصی می افتد
اگر أری
چیست؟
و چرایی آن را چه حدس میزنید
ما در مسیر از کنار روستای گیو رد شدیم
کنار امامزاده گیو امیر پنچری دوچرخش را گرفت
و اینکه هر چه به شرق می أییم نامهای اصیل و قدیمی بیشتر میشود
گیو نام پهلوان ایران زمین است که در سوگ سیاوش بر سر خود قمه زد
دیشب که ما در مقبره کوچکی بودیم و من و امیر و چندتا شمع
تنها همین نور شمع ها بودند که محفلمون رو روشن میکردند.
از مقبره بیرون می أمدی چون چشم با نور شمع أپدیت شده بود
با خیل عظیمی از ستاره روبرو میشدیم.
ماشینی می آمد و نور زیاد ماشین آسمان و ستاره هایش را میدزدید.
با خودم فکر کردم
تکنولوژی گویی با نور جدید
نور واقعی را از انسان جدید دریغ کردند. بدا به حال ما که از دیدن قوس آسمان شب محرومیم
در لهجه اصیل
لب و دهان کمترین حرکت خود را دارد. گویی انسان سنتی با این سبک روش صحبت میخواسته کمتر سخن بگوید. کمتر حالت درونی اش را هویدا کند. تنها برای خود مکشوف باشد.
اما با دِهَک گفتن
دهان زیادِ از حد باز میشود.
چهره حالتی مسخره به خود میگیرد و خود را برای سخنرانی اطنابی آماده میکند.
دیروز که گوشی نداشتم بطبع آن موسیقی نداشتم. موسیقی ما باد بود و باد. و یک آن به خودت میای و میبینی مسخ باد شدی. فکر میکنی و فکر میکنی اما تا به خودت میای نمیدونی به چی فکر میکنی
دوستی ازم پرسید جایگاهت در هستی چیه؟
راستش در روز به این سوال فکر کردم
منظور از هستی چیست وکجاست؟ اگر همین عالمی که میبینیم منظور باشه و برای اشخاص جایگاه تعیین هم بشه. شاید
جایگاه من
یک مشاهده گر بودن و راوی بودن است.
أیا شما برای خود جایگاهی قائل هستید؟
و اگر آری
چیست؟
دیروز هفتاد و نه کیلومتر و امروز هم چهل و سه کیلومتر
امروز سبک رکابیدیم تا برای کویر لوت آماده شویم
به مرزهای لوت نزدیک شدیم
در این قسمت از سرزمین کلی راننده خانم در جاده دیدیم.
یعنی اگر تعداد رانندگان فعال خانم را به درصد جمعیت در نظر بگیریم
حتی بیش از شهری چون تهران احتمالن باشد.
و این خیلی خوب است.
در این حاده زنی و مردی جلو ما را گرفتند و کارت شناسایی خواستند.
با احترام از ما خداحافظی کردند.
امنیت مقوله ایست که همه مردم این سرزمین سهمی در آن دارند
و این خیلی خوب است
و ما در مرز لوت هستیم
از فردا به لوت خواهیم زد.
احتمالن تا چند روز ارتباط اینرنتی نباشد.
قرار است فردا
در دهسلم بمانیم(۹۵ کیلومتری) اینجا
و از آنجا هیچ آبادی نیست تا شهداد. یک شب را هم در کویر خواهیم ماند.
یادمه اولین سال که با امیر رکابیدن را آغازیدیم
همیشه تو نقشه راه های ایران این مسیر دویست و چند کیلومتری را مرور میکردیم و آرزوی رکابیدنش را در سر میپرورانیدیم.
و اینک از فردا آرزوی چند ساله را خواهیم رکابید
ده سلم
فریدون سه پسر داشت
سلم و تور و ایرج
دیروز در مسیر بیچند
یک تک درخت هم بود که خییییلی زیبا بود اما به علت نور کم
سرمای هوا
خستگی رکابیدن
و این بیست کیلومتر آخر
نشد عکس بگیرم
پس ترسیم میکنم
در مسیر جادهذفیروزکوه
نرسیده به گردنه گدوک
یک تک درخت هست
بیخ کوه های فیرزکوه و روبروی خط الراس قره داغ.
چنین شباهتی داشت
این تک درخت
به آن تک دار
اتفاقا دیروز که از سِمْکْ رد میشدم
باز به این موضوع فکر کردم
این لهجه و گویش گویی میخواهد کمترین اتفاق در چهره بی افتد.
و کمترین انرژی و کمترین صوت خارج شود.
و وجود لغاتی با دو ساکن کنار هم
در محاوره و کلمات امروزی چنین چیزی کمتر می بینی
دو ساکن در کنار هم مثل زنجیر چرخ روغن نخورده است
سخت میچرخد چه در دوچرخه چه در دهان.
چرا؟
مردم این مرز و بوم با آفتاب شدید سر و کار دارند و اکثرا چهره پوشیده دارند. گویی در طول تکامل زبان حالت چهره زیاد مهم نبوده در برقراری ارتباط
دوم
انسان گذشته( با توجه به اینکه این قسمت از سرزمین کمتر مورد تاخت و تاز بوده دست نخورده تر است)
چه داشته بگوید
جز کلامی مختصر پیراموم رمه و تقسیم کار جزئی.
ولی انسان جدید با آمدن فرهنگ کار جدید و تکنولوژی مجبور شده از کلمات غیر روغن زده( دو ساکن کنار هم) چشم پوشی کند تا بتواند به اطناب سخن بگوید.
فکر کنید اکنون من درباره کُرپی دوچرخه بخواهم صحبت کنم
حداقل دو پاراگراف جمله لازم دارم.
اما انسان گذشته انسان عملی بوده
در مجموعه استاد شاگرد
پدر به پسر
و بیشتر بیننده بوده
پس نیاز نبوده کلمات را روغن زده کند
( پوزش از اطناب و خام بودن این افکار)
با خود فکر کردم این
آنِ
کویر چیست؟
مگر در برنامه اردبیل کم گل دیدی؟
کم زیبای بهار دیدی؟
پس چرا دلت با اینجاس؟
شاید معنای زیبایی فرق کند.
شاید یک تک دار از جنگلی زیباتر باشد
از همه مهمتر
در کویر چشم در نهایت افق دید است. حجم عظیمی کیلومتر مربع را از همان دوچرخه که نشسته ای میتوانی ببینی.
چشم
چون عقابی بال میگشاید و اوج میگیرد
حال آنکه کمتر مکانی چنین فراخی به عقاب چشم میدهد.
تنها چکاد کوهستان این چنین اوجی به منظر چشم میدهد
و برای همین خاطر خواهان بسیار دارد.

شاید این
آن
برای من در همان منظر چشم باشد.
شاید
آقای سیامی
در برنامه سال پیش در فریمان عابری حالمان و برنامه شب ماندنمان را پرسید و تلفنی داد از کارمندان تربیت بدنی فریمان.
ما شب خانه ای دگر مستقر شدیم و اقای سیامی را ندیدم هیچ وقت
اما در طول سفرمان
خیلی به ما کمک کرد
زنگ میزدند با تربیت بدنی شهر های مختلف و لازم بود هماهنگ میکردند.
امروز حلو تربیت بدنی نهبندان بودیم و به چه کنم و چه نکنم افتاده بودیم که یاد این مرد بزرگوار افتادیم.
با کلی خجالت زنگ زدیم به ایشان و در کمال ناباوری تربیت بدنی نهبندان به ما جا دادند.
این خطه مردانی با صفتهای شاخص و ناب دارد.
باز هم ممنون از ایشان
دیروز صبح در امامزاده با حاج اقا امامزاده سلام و علیکی شد.
مردی بود که به منطقه از طریق کتابها و نقشه های جغرافی خیلی آگاه بود.
سر کوکمان آورد.
پرسید
به سازمانی وصل هستید؟
گفتم خیر
ز هر چه رنگ تعلق آزادیم.
گفت
شما رنگ تعلق را پاره کرده اید
بادهای ۱۲۰ روزه سیستان رو سرچ بزنید.
در تابستان شروع میشه و از تغییر دمای بین رشته کوه هیمالیا با جریان گرم اقیانوس هند اتفاق می افتد.
شبها بسیار پر زور است.
این آس بادها
مثل آسیاب ها هستند فقط بجای آب با باد کار میکنند.
در نشتیفان آسبادها کامل تر بودند.
در نت سرچ بزنید اطلاعات کاملی بدست می آورید
ما صبح زود رفتیم نشتیفان و آس باد ها رو دیدیم و در حال برگشتیم( با تاکسی)
نشتیفان
نیش + طوفان
آس باد
وسیله ای که با باد کار می کند جهت آسیاب گندم
آس
سنگ زیرین آسیاب
نیرگاه های بادی نیز در منطقه درست شده
و این احتمال آنکه اسامی این منطقه بر گرفته از عوامل طبیعی باشد را بیشتر می کند
با تشکر از مهندس امیر که این اطلاعات را در اختیارم می گذارد
چند شب است که خوابهایی که میبیم را بخاطرم می ماند.
در عمق خوابهای نصفه شبانم
خوابهایی میبینم که شاد نیستم.
یا غمناکم یا گریان.
دیشب تو خواب میدیدم در آغوش محمد بخشی( دوست نیک ضمیرم که در گروه نیز حضور دارد) های های گریه میکردم. در زندگی به خاطر ندارم این چنین گریه کردن را.
کویر گویی ناخود آگاهم را در دست خود گرفته.
تقریبا هر شب مرحوم پدرم را میبینم.
یاد داستان یا ضرب المثل چینی افتادم نیمه شب.
مردی دوازده ساعت میخوابد و خواب میبیند پروانه ای خوش بخت است و در دوازده ساعت بیداری مزدی است که به سختی روزگار میگذراند.
حال نمیداند براستی آن پروانه است یا این مرد !!
اکنون فکری دگر در سرم میچرخد که شاید آن مردمی که افسردگی شدید دارند و به خواب زیاد پناه میبرند.
در خواب و خوابهایشان شاید پروانه ای ریز نقش و زیبا وشادان هستند
اینجا آخرین روستای لوته
از اینجا به بعد هیچ نیست تا شهداد
ما دو شب بعدی در کویر چادر خواهیم زد
ما امروز از نهبندان شروع کردیم پس از عبور از کوه های مریخی وارد دشت لوت شدیم.
یک روستای بزرگ به نام چاه داشی بود و بعد یک گردنه و سپس بیابان و کویر.
تا اینکه رسیدیم به دهسلم.
وسط بیابان نگین سبزی از درختان خرما.
جایی بسیار با صفا.
حساب کنید چشمان به کویر عادت کرده یک هو در درختان خرما قرار گیرد. حساب کنید کاروان های قدیم با دیدن این روستا چه حسی داشتند.
این روستا
روستای گردشگری هست و ابتدای کویر از سمت شرق اش
پیرمرد روستا سر نماز گفت قدیمها چهار روز و چهار شب باشتر تا شهداد راه بود
قبل از نهبندان نیز یک جا به نام قدمگاه بود که بالای کوه است و زائر سرا مجهزی گویی داشت
داشتیم صبحانه میخوردیم دیدیم مرد جوان فرانسوی از تریلی پیاده شد و آمد سمت ما و گفت تا شهداد را با تریلی میروند.
پسر با نگاه حسرت بار ما را نگریست.
دیروز به امیر گفتم زن فرانسوی خیلی خسته بود
کویر مرد ره میخواهد
بانو دهسلمی خیلی ما را تحویل گرفت
گفت پسرش را در تهران پیوند کلیه کرده و در تهران حس غربت و غریبی نداشته
و تهرانی ها را با مرام شناخته بود.
او گفت جوانان روستا
میروند نخل هایی که از افتادن دانه خرما در زمین های بی صاحب افتاده را میبرند و پنیرش را بین اهالی تقسیم میکنند
در بیابان که زیاد برکابی دیگر حوصله حرف زدن هم نداری. مختصر حرفی
گفتگو را به پایان میبری
آری گقتگو آیین درویشی نیست
و دل به نجوای بیابان میدهی
دوباره
و
آنگاهست که
دلت فریاد میخواد
اما
در انزوای خویش
از فردا به کویر خواهیم زد و احتمال خیلی کمی میدهم که اینترنت باشه تا عکس و گزارشی بفرستم.
تا شهداد احتمالن نت نباشه( تا سه روز آینده)
دویست و چهارده کیلومتر تا شهداد داریم
و در طول مسیر از کلوتها نیز رد میشویم
کلوت از کلاله
یا کَلا ( شمالی )
به معنای آبادی می آید و چون کلوتها شبیه آبادی هستند به این نام خوانده شده اند.
پس اگر به نت وصل نشدیم مشکل خاصی نیست و جای نگرانی ندارد

ما دیشب در این برهنه زمین
آنتن نداشتیم. اکنون داریم و وسط این برهنه زمینیم
من برم چای.
آب پیدا کردیم.
برای این چند روز هشت و نیم لیتر آب با خودمون برداشتیم.
یکی از سنگین ترین خرجین های چند سال اخیر بود
دیروز که از دهسلم جدا شدیم
و از رودخانه شور بعد از روستا ردشدیم و گردنه بعد از آن وارد قسمت اصلی بیابان لوت شدیم.
تقریبا هیچ گیاهی.
هیچ گیاهی نبود.
حتی خار و خاشاک
به معنی واقعی کلمه لخت بود
کم کم بیابان مرا داشت میگرفت.
در قبضی فرو میبرد.
با گوش دادن صدای مرضیه
همونی که بابا گاهی زیر لب میخوند
غمی که مقاومت میکردم در دلم نشینه
رفت اون گوشه دلم
دو زانو نشست.
از بعد از ظهر که آفتاب روبرو میشود
تا میتوانستم چشم میچرخواندم
پایین بالا
چپ راست
و بیابان داشت جایش رو در گوشه دلم جایش را باز تر میکرد.
به معنی واقعی کلمه به هیچ داشتن رسیده بودم...
بیابان برهنه
مرا هم برهنه کرده بود
لخت و عُر شده بودم.
گویی بهم میگفت که هیچ نخواهی داشت
دایم دیدار با پدرم لحظاتی بعد از فوتش در ذهنم می آمد
این که هیچ نداشت
نه دمی نه باز دمی.
چادر زدیم
بی نهایت گرفته بودم
و غروب را به تماشا نشستم
غروب آخرین حرکت لوت بود در حقم
بغض داشت خفم میکرد با دوستان حتی نمیتوانستم حرف بزنم.
دستشویی را بهانه کردم و رفتم پشت خاک ریز نزدیک چادر
و ترکیدم و اشکم جاری شد
پیش لوت هیچ نمیتوانستم بکنم.
تا به حال نشده بود در برنامه های دوچرخه و کوه این چنین حالی به سراغم

شام خوردیم و سپس ستاره ها را به تماشا نشستیم.
دلم نمی آمد در فضای بسته چادر قرار بگیرم
ترجیح دادم در زیر سقف آسمان شب و در حالیکه ستاره ها را تماشا میکنم بخوابم
و شب و نصفه شب که بیدار میشدم
حجم عظیمی از ستاره باز چشمانم را گرم میکردند
صبح که از خوتب بیدار شدم
شنگول بودم
داود گفت همان سهیل سابق شده ای
و
...
کمی قبل از غروب داشتیم تماشا میکردیم دو تا موسیقی که تو گروه از آلبوم شب سکوت کویر گذاشته بودند را گوش میدادیم. منتو حال خودم بودم و دور و برم را نگاه میکردم.
داود دراز کشیده بود و به سقف چادر خیره شده بود
امیر سرش رو از چادر بیرون آورده بود و داشت ماه و زهره را نگاه میکرد
و من فکر میکردم همه عالم چون من قبض دارند.
صبح در حالیکه با امیر و داود سر اینکه آیا میتوانیم نگاه دوستان و آشنایانمون رو به سفر کردن و طریقه سفر کردن عوض کنیم گفتگو میکردیم.
سر از ژنتیک و جبر و اختیار و تربیت در آورد.
گویی عده ای هستند که ژن کولی وار دارند و از سفر کولی وار لذت میبرند
صبح سر خوش بودم
گویی آسمان شب و ستاره هایش حالم را به کرده بود
لوت کم کم بهم راه میاد.
لوت هر چند ساعت رخی نشان میداد و رنگی عوض می کرد
در این قسمت بیابان دلت به هر چه موجود زنده دلت تنگ میشود
دلت دیدن موجود زنده میخواهد
گیاهی
بته ا درختی
مارمولکی که عرض جاده را طی کند
عنبر خلطانی که بدو بدو خود را به کناره جاده میرساند
و تو هیچ نمیبینی
و محبوری با مگسهایی که نمیدانم از کجا همراهت شده اند کنار بیایی و به دو مگسی زوم شوی که پشت نفر جلویی نشسته اند و گاهی نزدیک و گاهی دور میشوند
به جاده فکر میکنم به این که اگر قرار بود داشته ای داشته باشم چیست؟
مادرم
دوستانم
و لذت ساده
شاید داشته هایی باشد که دارم
و این خوب است.
کلوتها رخ نمایی میکنند
و در این برهنه زمین
مردمان قدیم
صخره ها را چون آبادی میدیدند.
و در زبان خودشان بجای کلات
کلوت میگفتند.
بیابان رخ عوض کرده یادم آمد اول بار کلوت را به همراه پدر آمدم
و لبخندی چون همان درخت اکالیپتوس کنار نمازخانه بر چهره ام می نشیند
خواب دم صبحم یادم آمد که در کولاک رسیدم جانپناه امیری و سرکیف بودم
جوانی ازم تقاضا کرد بریم قله
رفتم به احمد آقا گفتم بریم...
امشب آخرین شب حضور ما در بیابان خواهد بود و فردا هم به شهداد خواهیم رسید.
سه روز و سه شب
در آرزوی چندین ساله رکاب زدیم.
چه آرزویی بود
و چگونه به پایان آمد.
با امیر آرزوهای دگر چیده ایم
سر راه ماشینی ایستاد
چ تقاضای آتش کرد برای گیراندن سیگارش.
فندکم را در آوردم و سیگار بهمنش را روشن کردم
و علی رغم انتظارم
حس خیلی خوبی گرفتم
چرا؟
شاید به این خاطر که جرقه لذت بردن چند دقیقه ای را زدم
تا از راندنش لذت برد
شاید
به تهران رسیدم میخوام در جیبم فندک باشد
تا هر که گفت آقا آتیش داری
با فندکم سیگارش را خودم روشن کنم
سلام صبح بخیر.
شبی دیگر نیز در بیابان به سر آمد.
این آرزویی را هم که من و امیر شش سال پیش در سر پرورانیدیم به سر آمد.
بیابان اول مرا چون خودش لخت کرد و سپس همچون خودش آباد( کلوت در معنای آبادی).
کلوت ها چون ابر شهر هایی هستند که گویی هزاران مردم ساکن آن هستند.
شبیه ترین به فیلمهای تخیلی.
دیروز راننده تریلی گیر محکم کردن بار خودش بود. داود به کمک او شتافت.یک ساعت بیشتر کمک اش کرد.سپس با یک چای و دور همی بدرقه اش کردیم.
اول صفت یک راننده جاده شدن آن است که با تنهایی خود کنار آمده باشی و از آن لذت ببری.
ما نیز از بعدی دیگر شبیه راننده تریلی ها شدیم.
در خودمان و با خوذمان هستیم تا یکساعت. ده دقیقه ای با رفیق سر میکنیم و دوباره با خود ٬ همراه میشیم
اما چرخهایمان.
ارتباط عاطفی عمیقی با آنها پیدا کردیم.
بین خودمان باشد
گاهی با آنها حرف میزنیم.
چمبر با آنکه تایر هایش خسته شده اند برام کم نگذاشته. اگر تا عید تاب آوری کند شاید نو نوار شود
سوغاتی ( دوچزخه امیر الهام گزفته از سوغاتی که به آن آویزان است) دردی کهنه دارد. یک صدایی در شیبها دارد که تا به حال هیچ دکتری( تعمیر کاری) درمانش نکزده.
و اما چرخ داود که هنوز اسم ندارد و اگر توان اجرایی داشتم به دلیل مسامحه( یکی از مصداق های کوذک آذاری که در نگرفتن سجل شناسنامه مامور۱۲۳ اقدام میکند) میرفتم پا پی داود میشدم
دیشب از هنگام چادر زدن تا صبح
پاپتی بودم
حس خوبی داشت.
به اجدادش فکر میکنه آدمی
مسیر سحت و بسیار طولانی
بشر
از اجدادش
تا به
اکنون
تو اشعار شاعران آمده کویر وحشت
بیابان هول
تا لوت رو نبینی
اینگونه
آرام و آهسته
درکی از این کلمه و منظور شاعر نخواهی داشت.
حمید جان
ما بیابان و کویر کم نرفته ایم.
اما این لوت و این قسمت لوت تا کلوتها
با همش فرق داشت.
معمولن در یرنامه ها و سفر
من در نهایت شعفم هستم
اما آن روز
نمیدانم لوت چگونه گریبانم را گرفته بود که رها نمیکرد.
از این راهکارها خواستم پیاده کنم که ده دقیقه لبخند الکی بر چهره بزن تا بدن فرمان غلط بدهد و هورمون شادی ترشح کند
نشد
لوت گفت کجا
کمی در بر ما نشین
این قسمت لوت از اینها که تو فیلمها نشون میدن ( اصطلاح مامانمیما)
نیست.
هیچ خود آدمی را بر او نُمایان میکند
اگر قرار باشه باری دگر این خطه را بیاییم.
بخاطر درختان جنگل گون تاق و گزش هست.
این درختان با آدمی حرف دارند.
بیایی بنشینی
صداش را گوش کنی( بادی که لابلای شاخ و برگش میپیچد)
به آن تکیه دهی و شعر بخوانی
این درختها
از کلوتها امروز خییییلی بیشتر مزه داد
باید
از لوت لوت لوت
بیابان لوت
گذشته باشی
تا به این درختان مومن شوی
اشهد ان ...

از بیست کیلومتری کم کم
روستاها دارند هویدا میشوند
نخلستان ها
زندگی...
دوستان ما به شهداد رسیدیم و در امامزاده زید ساکن شدیم

همین را بگویم که شهداد زیباترین شهریست که یک کویر گذشته میتواند ببیند.
بوی اکلیپتوس
مستت میکند
و صدای نغمه پرندگان
واای
بر فریاد پرندگان
باور کردنی نیست
این شهر
خبیص
نیز نام داشته در گذشته

این شهر خود بهشت برین است
سر سبزی شهر را که میبینم
نخل هایش
سبزیش
بغض گلویم را میبندد
دلم کمی گرفت
داستان
و آرزو مون
چه زود تمام شد
انگار همین دیروز بود که آرزو رکابیدن در لوت رو کردیم
چه زود عمر میگذره
در لوت که باشی
روز اول خردت میکنه
حسابی که ازت گرفت و هیچ
تنها برایت ماند
در نهایت
لذت ناب مهمانت میکند
سوغاتت میکند
لذت آب نوشیدن
لذت سایه
لذت دیدن سبزی
لذت دیدن درخت
لذت بوی مطبوع گیاهان
لذت شنیدن نغمه پرنده
لذت شنیدن پاسخ سلام
لذت هیچ نبودن
لذت هیچ شدن
یک افسوسی هم به حال خودمون خوردم
که به جای اینکه
نبکا را تکریم کنین
و شهداد و لوت را با نبکا بشناسیم
با کلوت شناخته ایم😒
عزیزان نبکاها بینهایت دیدنیست
و در تمام روستاها کمپ های کویری برای مهمانانشون وجود دارد
شهر یعنی تو خیابونهتی شهر راه بری و از درخت کهنسال
اکالیپتوس
برگی بکنی
زیر انگشت و لب بینی بترکانیش لذت سفر در لوت را در ریه هایت پخش کنی
آخه چرا شهر
خانه دو طبقه ندارد؟؟
چون
مرتفع ترین قسمت شهر
نخل هایش
هست
بله
بعد از خوردن حجم متنابهی خوردن همبرگر و کباب لقمه
باصفا زولبیا بامیه ای بود
کویر تمام شد
اما
کوهستان شروع شد
ارتفاع شهداد
۴۰۰ متر بالاتر از سطح دریاست
و ارتفاع بلندترین قسمت جاده که از آنجا سرازیر کرمان شوی
۲۷۰۰ متر بالاتر از سطح دریاست.
در واقع ما ۲۳۰۰ متر باید ارتفاع بگیریم.

یک نکته بگویم و کلام خود را خاتمه بدهم که
برای صعود به قله توچال تهران
۲۲۰۰ متر ارتفاع میگیرند برای صعود

ما چند روز هست که نانمان را اهالی روستاهای سر راه میگرفتیم.
این نان را هم خادم بسیار باصفای روستای دهسلم به ما داد.
پنج عدد نان که هر کدام بقدری چانه شان زیاد بود که سه شبانه روز ما را پاسخ گفت
این نانها چون ضخیمند چون خانگی اند
چون خمیرش خوب استراحت کرده
خیلی دیر بیات میشود
اندازه ساقه طلایی
بل بیشتر
خوشمزه تر هستند
مردم خراسان بزرگ
مردم خراسان جنوبی
خیییلی سپاس
نمک گیرتان شدیم
سرزمینتان آباد
شهر یا نباید جوی داشته باشه
یا اگر داره پر آب باشه
همچون شهداد
شهر باید مردمش با لهجه شیرین صحبت کنن
بخوان رفیقشون رو صدا کنن
بگن
سعیدووو
بیا
شهر باید چراغ قرمز نداشته باشه
چون شهداد
امیر هم اسم دوچرخه اش را انتخاب کرد

نبکا
و امروز کوهستان شروع میشود.
دیشب تو خواب و بیدارم به آرزومون
بیابان لوت
روز اول و نشان دادن هیچ ام
هیچ اش
تا روز آخر
و لذت بردن هایم
از عادی ترین ها که در واقع پر شکوه ترین ها هستند فکر میکردم
یاد تاتری که چند سال پیش رو صحنه آمد افتادم.
هفت شب مهمان ناخوانده در نیویرک که
علی نصیری و فرهاد آئیش بازی میکردند.
این که فرهاد آئیش در نهایت چون کودکی شد در بر مهمان
و توانست مشاهده کند
توانست کشف کند.
به قول مسیح
به ملکوت علی نمیرسد کسی که چون کودکی زاده نشود.
بسیاری از مردم این دست لوت
هیچ گاه آن دست دیگر لوت نرفته ان بیابان لوت توسط دو کوه در دو سر شرقی و غربی احاطه شده
و این یعنی اینها اجازه نمیدهند گرمای بیابان به شهر های پشت کوه
کرمان
و
نهبندان برسد
امروز ۱۳۰۰متر ارتفاع گرفتیم
چهل کیلومتر هم رکاب زدیم
شیب جاده از سه تا هفت درجه متغییر بود

با مردمان سیرچ
نتونستم ارتباط بگیرم
ذهنم بهشون منفیه
منطقه بسمت ویلاسازی رفته و مردم هم فرهنگشون تغییر کرده
بشر پول پرست یادش رفته بعد از شصت هفتاد هشتاد سال ریق مرگ رو سر خواهد کشید اما
این مقدس درخت هزار ساله مانده
آتشدرست کردن کنار این مقدس درخت
حقیرانه ترین رفتاریست که میشه کرد.
امشب هم در قسمتی از مسجد که در و دیوار دارد اما پنجره هایش بی شیشه هست اتراق کردیم.
پسرک خادم سه تخته پتو هم داد که کمتر سردمان شود
ما برنامه مان در کرمان تمام شود
کرمان را رها کرده و سال بعد دوباره به نهبندان خواهیم رفت
و برنامه ای بیست روزه از نهبندان به زابل
زاهدان
چابهار
خواهیم داشت.
بهار امسال هم ادامه برنامه اردبیل را تا آذربایجان غربی خواهیم رکابید
برای بعد از چابهار هم
برنامه چابهار - بندر عباس و سپس بندر عباس - آبادان را خواهیم داشت
و احتمالن تا سه سال آینده این دو خط بهاره پاییزه که در دورترین حالت خود نسبت به یک دیگر هستند در استانهای ایلام یا خوزستان بهم خواهند رسید
از دیشب سه تا گربه خوشگل دو رو برمون چرخیدن.
نیم ساعت اول قبل از خواب به رفتارهای اونها زوم بودیم و کلی حس فیلم راز بقا گرفتیم
با توجه به عکس بدون شرح
باد نسبتا شدید که گاها کنترل دوچرخه را در جاده باریک کوهستانی از دست خارج میکرد
و البته شاید شیب جاده و
تونل
۱۳ کیلومتر پر شیب جاده را با وانت آمدیم
هزینه برنامه هر نفر ۳۱۳ هزار تومان شد
که از این مبلغ ۲۰۰ هزار تومان آن هزینه رفت و برگشت اتوبوس بود
این هزینه نزدیک به دو هفته سفر می باشد.
یک تشکر ویژه از سرپرست گروه
مهندس شجاعی نیز بدهکارم
و یک تشکر از آقا داود که خیلی عزیز هستند


و تشکر آخری را از امیر قاضی دوست تهران نشینم بکنم که
هم رفت برام از علاالدین گوشی گرفت
هم مدیریت اینجا را داشت تا اطالعه کلام صورت نگیرد
امیر که سفرنامه گابریل رو خوانده میگه
گابریل که از لوت گذشت
و به شهداد رسید
یکماه در شهداد ماند
دل کندنی نبود به واقع
یکی از دوستان پرسیده بود که چرا این برنامه را بر برنامه اردبیل ارجح دانستید و جواب های مرا قانع کننده نیافته بود
اکنون که در اتوبوس هستم حسی از رضایت و لبخندی گوشه دل و چهره ام نشسته
از کار خود راضی هستم
اول اینکه آرزویی از آرزوهای خود را به هدف تبدیل کرده و سپس انجام دادم
دو اینکه سفر در کویر بخصوص در لوت
گویی دو سفر هست
سفر آفاقی که میکنی و انفسی که در خود میکنی
تا به حال به این صورت سفر درونی نکرده بودم
خودم با احوالاتم اینگونه گره نخورده بودم
گویی
گل و بستان
توانایی ایجاد این عمل را در من نداشتند و کویر داشت
لوت داشت
لوت
لختم کرد
و در شهداد بر من بخشید
در غروب روز اول لوت
خود را بشدت تنها و جدا مانده یافته بودم
گویی پرتاب شده ای از شیشه ماشینم و
منتظر برخورد با سیاه داغ و تیره جاده هستم
و شاید کلمات نتوانستند
دل آشوبم را
غم بزرگم را
دل در هم پیچیده ام را نشان دهند.
هر سه ما ازعان داریم در این سفر شدیدا خواب میدیدیم
گویی در دل شب سفری دیگر آغاز میکردبم
هشت شب تا پنج صبح فرصتی فراهم آورده بود
تا ما با قسمتهای غریبمان
کمتر غریب بمانیم
راننده و دخترش
ما را سوار وانت تویوتای خودشون کردند
وانت خسته ای بود
زوزه میکشید
اما برای ما که این جاده با شیب زیادش و باد که دست به یکی کرده بودند که حرکت نکنیم
وانت او نعمت بود
راننده با وانت
جور بود
جورِ جور.
وقتی به سمت دیگر تونل رسیدیم و پیاده شدیم.
حرف پول را که زدیم
چهره راننده در هم رفت
با اون گوش ها شکسته کوشتی گیرش آمد جلو ما را گرفت تا دست در کیف نکنیم.
از او در خواست عکس کردیم.
دخترک در ماشین بود
گفتم یک عکس
راننده گفت:
فاطی٬ بابا
بیا
یه عکس بگیریم😊
مردی بود در داستان سفر ما
نقشش کوتاه بود
اما پر رنگ بود
اول سفر خواب دید
که در طول سفر کفشش
نخواهد ماند
و روزی
به امیر بیگ ما
قلی خان
زد
و کفشش را به یغما برد
قلی خان دزد نبود
راهزن بود( برگرفته از سریال روزی روزگاری که حکایت آن در کلام دوستی رفت)
همیشه به تکنولوژی خوش بین هستم
اما با نگاه کنجکاوانه بر آن مینگرم
ما در سفر بعد از رکاب زدن
ساعت هشت میخوابیدیم
در طول شب دو بار بیدار میشدیم
آبی خورده یا دست به آبی برویم.
فرصت داشتیم خواب ببینیم و در بین بیدار شدن ها
خوابهایمان را به حافظه بلند مدت انتقال بدیم
اما
امروزه
با آمدن تکنولوژی
برق و تلوزیون و ...
خواب یا نمی بینم یا فراموش میکنیم
گویی این آمد که
آن رفت
آنچه خود داشتیم و مال خودمان بود و از دیدن آن مسنفیض میشدیم را از دست دادیم و فیلم و تلوزیون و اینرنت و... که از خود شخص خودمان نبود و نیست ( بیگانه هست) را جایگزین کردیم.
معامله بسودی به نظرم نبوده
عکس منتخب خودم
این است
دوستی عمیقی بین درخت و انسان گویی بر قرار است
انسان به درخت پناه برده
از کویر بی انتها
گویی تنها دست آویز اوست
تنها
تکیه گاه اوست
برای معنا شدگی زندگیش.
این درخت حکم همان تار مویی را دارد که اگر نبود
در دشت هول
رها میشد
این برنامه
را برای خود نام نهادم
داران خاص( درختان خاص)
تک درختان
اون درختی که در عکس منتخب اشاره کردم
و سروی که او را در آغوش کشیدم
نبکاهای عظیم
نخل های زیبای سهداد
نشانی است بر این نام