تنها، تنهای تنها
پشت اتاق عمل ایستاده ای و منتظری تمام شود
اتاق عملی که گروه گروه آدم آنجا هست و عمل می شوند و باز می گردند.
کودکی زیر عمل است و مادر ریز ناله و گریه می کند، به هر چیز متافیزیکی تن می دهد تا دمی فرزندش تاب بیاورد. و باید ظاهراً سخت باشد ،معتقد به امر قدسی نباشی و در شک باشی و این لحظات را بگذرانی.
در این لحظات دنبال ریسمانی می گردی که به آن بیاوزی
حالا عقلانی یا غیر آن- خدایی یا هر چیزی
همین که نام کودک از اتاق عمل بیرون می آید و درخواست می شود که مادر برود فرزند را ببیند،
مادر از آن حال زار ، مایوس و غمزده، همچون تیری بران می شود .پران می شود.خندان می شود
در لحظه موجودی به موجودی دیگر تبدیل می شود،
هنوز مشکوکم این بازی طبیعت است و میل غریضی یا چیزی فراتر از درک هنوز بشر
و اما پسر ما که زیر تیغ جراح اتاق عمل است کدام قوم و قبیله ای دارد که اینگونه بپایش اشک بریزد یا خندان شود؟
دعا بخواند یا نیاز کند؟
بازی دنیاست ، و یا شاید هم آن عدلی که من هیچ گاه از آن سر در نیاوردم
کسی تنها است ، و شاید مددکاری حسب رفتاری اداری پشت این انتظار آن تنها گیر کرده باشد و بعد از آن تنها، تنهای تنها است.
او تن هاست و من تنهایی دیگر
تنها در تنها و هرکس در تنهایی خویش اثیر
در این افکار گیرم
بغضی در گلویم گیر می کند، از این تنهایی آن تنها، از این عدل، از این نظام احسن، از این سراسر خیر.
و بعد از 3.5 ساعت پسری را بیرون می اورندش که کمترین شباهت را دارد به فردی که 4 سال است می شناسمش.
از هر حالت انتظاری ، انتظار پشت خط، انتظار قطار مترو، انتظار کلمه انتظار ، ناخوش می شوم.
***
بعد از یک روز سخت کاری دارم رکاب می زنم به سمت خانه می رورم، ماشینی راه بهم نمی دهد و من که پایم در پنجه رکاب گیر است پهن زمین می شوم و زنجر چرخم گره می خورد
هر کاری می کنم، نمی توانم بازش کنم، مجبور می شوم دوچرخه به دست مسیری طولانی تا خانه را پیاده طی کنم
در امواج خیالم می گذرد، دوچرخه سواری( احتمالن بانویی محترم و نمکین سخن و خوش ادا و...) از کنارم می گذرد و می گوید:آقا کمک نمی خواهی؟
آچار زنجیر چرخ خدمتتون هست؟ بله و...
و از این خیالات خنده بر لبم میآید و بقیه مسیر را عرق ریزان می روم
آدم های دیگر می آیند و بستگانشان عمل می شوند و می روند و تو همچنان پشت دری